علیه جامعه‌ای در آستانه زوال | شهرآرا


آخرین رمان تالستوی، دادخواستی کوبنده است علیه جامعه‌ای فاسد و در آستانه زوال. نویسنده بزرگ روس در رمان «رستاخیز» [Voskresenie] سر تا پای روسیه اواخر قرن نوزده را سیر و رصد کرده و آن را به باد تندترین نقدها گرفته است. «رمان بزرگی که دستگاه جابر یک امپراتوری پروسعت و پرقدرت را زیر تازیانه انتقاد و اتهام می گیرد و فریاد مظلومیت خلقی را که قربانی ستم تزاریسم شده اند، به گوش جهانیان می رساند.»1

تولستوی رستاخیز» [Voskresenie]

انقلاب در روسیه تزاری چند سال پس از انتشار این رمان -که سال 1899 منتشر شده بود- رخ داد و «رستاخیز» را اثری دانسته اند که به درک چرایی وقوع انقلاب کمک می کند.

شرح یک سقوط، قهرمانان رنج دیده
نخلیودوف -شخصیت اصلی این رمان- عفت کاتیوشا را، دختری که خدمتکار و خانه زاد خاله هایش است لکه دار می کند و می خواهد بهای این دامان پاک را با صد روبل بپردازد و به حساب خودش با دختر بی حساب شود. اما وقتی چند سال بعد در هیئت منصفه دادگاهی نشسته که در آن کاتیوشایی که راه تباهی طی کرده، به اتهام قتل بازرگانی به آن دادگاه آورده شده است، می فهمد که عامل سقوط آن دختر که پاک بود و ساده و بی گناه، اوست. کسی که اکنون قرار است قضاوتگر باشد. ماجرای رمان از روز دادگاه کاتیوشا آغاز می شود، اما در برش‌هایی به عقب بازمی گردد تا چگونگی واقعه و مسیر سقوط زن را نشان دهد. در ادامه در ضمن تلاش و تکاپوی نخلیودوف برای تلافی کژکاری اش، نویسنده ما را به سرکشی در جامعه‌ای می برد که فساد مانند قانقاریای پیشرفته تا مغز استخوانش پیش رفته است. نخلیودوف فقط یک بهانه است که ما با او به سیاحت مملکتی دوزخ سان برویم. «قهرمانان رستاخیز زندانیانند و زندانیان سیاسی و مردم کوچه و بازار؛ مردمی که رنج می برند و روحشان پر از درد و کینه و عصیان است.»2

استحاله آسان انسان در جامعه فاسد
نخلیودوف شیطان نبود، حتی می شود گفت جوان شریفی بود که دغدغه عدالت داشت، اما پس از ورود به نظام و هنگ -نخستین محیطی که پس از مدرسه وارد آن شد- شخصیتش دچار استحاله و تغییر شد. «دیگر هیچ شباهتی به جوانی که سه سال پیش آمده بود نداشت. [...] جوانی شده بود هرزه و عیاش و سخت خودپرست، که جز لذت جویی سودایی در سر نداشت.» 3

تالستوی دلیل خراب شدن نخلیودوف را دو چیز می داند؛ یکی باور و اعتماد نداشتن به خود که در نتیجه آن برای مورد تأیید قرارگرفتن و پذیرش در گروه، رنگ و بوی آن‌ها را به خود گرفت و باورهای خودش را کنار گذاشت و دیگری جامعه‌ای که نیکی و شریف بودن را ریشخند می کند: «نخلیودوف ابتدا با ابلیس می جنگید، اما نبرد با ابلیس دشوار بود، زیرا هر آنچه را که وقتی به خود اعتماد داشت پسندیده می شمرد دیگران ناخوب می دانستند و به عکس هر آنچه او ناپسند می شمرد در نظر اطرافیانش پسندیده می نمود. این بود که نخلیودوف عاقبت سپر انداخت و ایمانش به خود سست شد.»4

نخلیودوف تنها آدمی نیست که فاسد شده است. تالستوی به تأثیر محیط و جامعه بر افراد تأکید دارد. او مانند یک جامعه شناس خبره به اطرافش نگاه و شخصیت‌هایی را ترسیم می کند که با اخلاقیات بیگانه شده اند. مثلا نخلیودوف «سلی ینین»، هم دانشگاهی عدالت خواهش را پس از چند سال و هنگامی که معاون دادستان پترزبورگ شده در حالی ملاقات می کند که همه چیز هست اِلا عدالت خواه. یا ژنرالی را نشان می دهد که بزرگ ترین فضیلتش را اطاعت محض و بدون اندیشه اش می داند. او معتقد است «در مقام یک سرباز وطن پرست حق ندارد فکر کند، چرا که فکر کردن ممکن بود موجب تردید او در اجرای درست دستورهای بی نهایت مهم مافوق شود.»5

تالستوی در این اثر قاضی و دادستان و اشراف زادگان و افسران و کشیشانی را که زندگی‌های گناه آلودی دارند بی ترس و بی تعارف نشان می دهد. معصیت کاران کبیری که نه تنها محاکمه نمی شوند، بلکه مورد احترام هم قرار می گیرند. بلندمرتبگان دامن آلوده‌ای که گنهکاران صغیر را به اشد مجازات محکوم می کنند.

نخلیودوف برای همراهی با کاتیوشای محکوم، سه ماه همراه کاروان بندیان می شود و در این سفر با زندگی محکومان و جرایمشان آشنا می شود و بر او مکشوف می شود که چرا زندگی اخلاقی در آن جامعه بسیار دشوار است؛ چون مردمان «در شرایطی زندگی می کردند که حتی کسانی که پایبند اصول اخلاقی بودند به علت اجبار دفاع از خود، و غریزه بقا در شرایطی قرار می گرفتند که مرتکب ناپسندترین کارها می شدند.» پلیدی چنان در این جامعه گسترده است که نخلیودوف به این نتیجه می رسد که «تنها جای مناسب برای یک انسان شریف زندان است.»6

در جامعه‌ای فاسد امکان احیا برای خاطیان کم است. کاتیوشا پس از نخستین سقوط دیگر امکان بازگشت به زندگی عادی را پیدا نمی کند. نخلیودوف برای نجات کاتیوشا به پایتخت می رود و آنجاست که می فهمد خانه از پای بست ویران است. به او پیشنهاد می شود برای نجات کاتیوشا دست به دامان بزرگان شود، اما او راضی به این امر نیست که خواهشش برای پادرمیانی باعث شود ستمگر تصور کند این ظلم یک استثناست. «همیشه از اینکه برای تقاضای کمک به ستمدیدگان از طریق نزدیکی با ستمکاران سود جوید سخت بیزار بود. مثل اینکه با تمنا از آن ها، که بر سبیل استثنا از ستمکاری بر این یا آن چشم بپوشند، روا بودن این ظلم را تصدیق کند، و قساوت عمدی و آشکار آن‌ها را به حساب غفلت یا بی خبری آن‌ها از آنچه می کنند بگذارد.»7

سنگ دلی در لباس وظیفه
همراهی نخلیودوف با کاروان زندانیان سبب آشنایی او با مأموران حکومت هم می شود، همچنین شناخت معجزه‌ای منفی به نام «وظیفه». او می بیند که آدم‌های معمولی و نرم دل و پدران دلسوز همین که به لباس خدمت و وظیفه در می آیند گویی به موجودی دیگر تبدیل و «رذل و تاریک دل» می شوند. او دلیل این تغییر را پیشی گرفتن وظیفه از انسانیت می داند: «وقتی کسی توانست که ولو به قدر ساعتی و در هر موردی ولو استثنایی مسئله‌ای را بالاتر از انسانیت بشمارد هیچ جنایتی نیست که نتواند مرتکب شود و تازه خود را بی گناه شمارد.»8 این مأموران «مکلف به خدمت» از لنگ شدن مادیانی بیشتر برآشفته می شوند تا بی جان شدن جوانی زیبا و این اشخاص «رویین تن» در برابر احساس هم دردی نخلیودوف را می ترسانند و او با خود می گوید: «می شود گفت که از آن‌ها می ترسم. این اشخاص به راستی وحشت آورند. ترسناک تر از راهزنان و تبهکاران. زیرا دل دزد ممکن است گاهی بر عطوفت بسته نباشد، حال آن که این‌ها با ترحم بیگانه اند [...] بی رحمی را وظیفه خود می دانند و من از آن‌ها می ترسم.»9

تالستوی راه به در کردن این جن از جان را عشق به انسان می داند و می نویسد: «اگر عشق به آدم‌ها در دلت نیست آن‌ها را راحت بگذار. به خودت مشغول باش، و سر خود را به هر چه می خواهی گرم کن ولی آدم‌ها را آسوده بگذار.[...] همین که به خودت اجازه دادی که بی عشق با آدم‌ها رو به رو شوی [...] بی رحمی و خشونت پایانی نخواهد داشت.»10

منابع:
1، 2 برگرفته شده از مقدمه ژرژ نیوا، استاد دانشکده ادبیات ژنو بر ترجمه فرانسوی کتاب رستاخیز، که در مقدمه برگردان محمد مجلسی از این اثر آمده است.
3، 4، 5، 6، 7، 8، 9، 10 رستاخیز، لئو تالستوی، ترجمه سروش حبیبی، نشر نیلوفر

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...