گام‌های معلق سرکار داوودی | ایران


رمان «ناخلف» ساخته‌وپرداخته‌ ذهن حسام آبنوس، اولین اثر بلند‌ اوست که نه به‌رسم مألوف، بلکه با جسارتی شایان توجه، از دل موقعیت‌های متضاد به بازتعریف یک روایت هدفمند اما با حفظ تکثر و تخلخل مدنظر نویسنده می‌رسد و یادآورمان می‌شود که اثری فقط قصه‌گو نیست، بلکه محصولی اندیشیده با رویکردی نوآورانه در بازسازی تجربه زیسته ایرانی است.

خلاصه رمان ناخلف» اثر حسام آبنوس

شخصیت اصلی در روایتی که آبنوس برساخته، تمام تلاش خود را می‌کند برخلاف عرف رایج روایت بومی، از چهارچوب‌های ازپیش‌مفروض سرپیچی نکند و مؤلفه‌هایی را برنگزیند که غالباً با حضور در نظم روایی رسمی خود را متمایز می‌سازند. با این حال جبر زمانه و اتفاقاتی که عنان‌شان در کف عبدالله داوودی نیست، او را میان انتخاب‌های مختلف معلق می‌کند. با این تفاوت که این معلق بودن به‌معنای ایستایی نیست. حتی سیر او تا لحظه تردید و تعلیق هم از سیالیت فاصله نمی‌گیرد. سیالیت عبدالله داوودی را که کنار بگذاریم، حتی دیگر کاراکترهای «ناخلف» هم تابلوهای ایستا بر دیوار سنت نیستند؛ پدر، مادر، سمیه و قاسمی هم که در پیش‌فرض روایت او ساکن‌اند، در طول زمان حرکت می‌کنند و کنش و موقعیت می‌آفرینند. کما اینکه هرکدام از دیگر کاراکترهای داستانش هم از تیمسار گرفته تا سعید و جلال و مرتضی، در گذر از پیچ‌وخم‌های روایت، دچار چندپار‌گی، تردیدها و انتخاب‌هایی می‌شوند که معنا و هویت‌شان را پیوسته از نو می‌آفریند. در نتیجه، این رمان بستری است برای رخنه‌کردن واقعیت‌های نابهنجار و نامأنوس یا به زبان بهتر، «ناخلف» از منظری که عرف توقع دارد.

خوب که بنگریم، هر داستانی براساس مجموعه‌ای از روابط واژگانی و کنش‌مندی آنان در ظرف زمان و مکان شکل می‌گیرد که انتظار خواننده را در صیرورت از نقطه آغاز تا پایان شکل می‌دهند. اما در «ناخلف»، موازنه میانجی‌گرانه فرم و محتوا برای رسیدن به یک قاب آشنا، به هم می‌خورد: راوی نه تنها همان «ناقل» آشنا نیست، بلکه نقش او در معماری روایت، اساسی‌تر و فعال‌تر از روایت‌پیشگی سنتی است.

ساختار رویدادها هم متوالی و علت‌ومعلولی خطی باقی نمی‌ماند، بلکه با پریدن از یک مقطع به مقطع دیگر و بازی با تمپوی خیال و مالیخولیای عبدالله، مخاطب ناچار می‌شود فعالانه در فرآیند «قرائت» شخصیت اصلی از قواعد حاکم بر جهان اطرافش مشارکت کند. این، همان مهندسی خردمندانه روایت است که زبان روایت را از «انعکاس» به «بازآفرینی خلاق» بدل می‌کند. از این رهگذر، «ناخلف» می‌کوشد به‌رغم همه جبرها و فشارهای اجتماعی که عبدالله را محاصره کرده‌اند، باور و مشارکت خواننده را در اصالت دادن به نیروی فرد در برابر جامعه قوت ببخشد، حتی اگر این اراده از مسیر «سکوت» و «تسلیم» یک سرباز جوان و خام گارد شاهنشاهی بگذرد. سکوت و تسلیمی که لحظه‌به‌لحظه دهشتناک‌تر می‌شود.

با این تفاسیر، از وجهی، «ناخلف» را نه‌فقط جامعه‌نگاری شخصی از اوضاع دهه 1350 ایران، که رمانی روان‌شناختی نیز باید دانست که با داستان مهیب عبدالله، ساحت ناخودآگاه فردی را هم در کنار ناخودآگاه جمعی ایرانی به هم می‌دوزد. کاراکتر عبدالله در این رمان به‌سبک شخصیت‌های کلاسیک یا حتی مدرن ایرانی، «یک‌دست» یا «سرراست» طراحی نشده؛ بلکه در عین سادگی متصور از خاستگاه اجتماعی او، تصمیم پیش‌فرضش برای رهایی از قفس طبقه اجتماعی با عضویت در گارد جاویدان و همه تلاشی که دراین ‌راستا می‌کند، حامل نقشی بحران‌زده‌‌ است که در مرز خودآگاهی و ناخودآگاهی پرسه می‌زند. ریشه بسیاری از رفتارهای او (از اطاعت گرفته تا طغیان و انزوا) در کشاکش امیال سرکوب‌شده، عقده‌های خانوادگی تاریخ‌مند و زخم‌های روحی‌اش قابل تفسیر است.

آبنوس به‌جای اینکه بخش ناخودآگاه را با ترفندهای روایی سرکوب یا مخفی کند، آن را به سطح روایت می‌آورد و خواننده را با بیرون‌زدگی روان شخصیت‌ اصلی روبه‌رو می‌‌کند؛ رویکردی که بویژه در سنت رمان‌نویسی روان‌شناختی غرب ریشه دارد؛ اما در «ناخلف»، صورت‌بندی بومی خاص خود را یافته، اندازه نگه می‌دارد و از دایره زبان و لحن روایت بیرون نمی‌زند.
کارکرد خواب‌ها و کابوس‌های تکرارشونده عبدالله را هم دراین‌میان نباید دست‌کم گرفت.

برخلاف رویه معمول، در «ناخلف» نویسنده با خلق این موقعیت‌ها، در پی رساندن تقلب به مخاطبش نیست تا ناکامی خود در به‌کارگیری درست مصالحی در ساخت موقعیت‌های درون داستان را با بیانیه‌خوانی خواب و خلسه بپوشاند؛ او در پی آن است که به مخاطب بگوید چگونه واقعیت یکتا، قطعی و نهایی وجود ندارد و حقیقت در سطحی شناور، دائم در ذهنیت عبدالله جابه‌جا و برساخته می‌شود.

با خواب‌ها و خلسه‌های عبدالله، هرچند آبنوس دنیایی تودرتو می‌سازد که مدام مرز میان واقعیت و خیال را مخدوش می‌کند، کارکرد بیرونی را هم مد نظر دارد. کدهایی که نویسنده با کشف‌وشهود در خواب و مالیخولیای چندباره به مخاطبش می‌دهد، ارجاعات به ادبیات و هنر زمانه وقوع داستان، ناخنک‌هایی که نویسنده به فضای خوانندگی و خواننده‌های قبل‌از انقلاب، سبک زندگی متجمل اشراف و دودمان سلطنتی و نظایر آن می‌زند، با اتکا به نبض درونی مونولوگ‌ها و دیالوگ‌ها، نشانگانی از این مخدوش‌شدگی جهان بیرونی داستان «ناخلف» است که به‌خوبی در آن گنجیده‌اند و در خواب و بیداری و رویا و کابوس جریان می‌یابند تا پرده از رخ یک انقلاب بزرگ بردارند.

نویسنده به‌کمال آگاه است که روایتگری یک تجربه صرفاً انتقال‌دهنده نیست؛ او از امکان جا‌به‌جایی مستمر میان حتی روایت‌های خرد بهره می‌گیرد تا همخوانی میان موقعیت‌ها و یقین و اطمینان را از میان بردارد و مخاطبش را در رزم تن‌به‌تن پیش‌بینی یک پایان‌بندی کلیشه‌ای مغلوب کند. رمان تصویر خطی یک ماجرا نیست؛ بلکه تکه‌های زمان و مکان در آن در چرخشی دائمی و پویا، هویت عبدالله، شناخت او از جهان پیرامون و تصمیم‌هایش را از یکدیگر متمایز و گاه نیز هم‌پوشان می‌کند. در نتیجه، مخاطب مدام درگیر یافتن منطق درونه‌ای روایت است و هر بار با کشفی تازه روبه‌رو می‌شود که از زاویه‌ای دیگر، ماجرا را بازمی‌تاباند و تخلخل روح عبدالله داوودی و حفره‌هایی را که به‌آرامی در روان او عمق می‌یابند، بی‌رحمانه به نمایش می‌گذارد.

اگر در رمان‌های متعارف ایرانی، روایت غالباً حامل پیامی اخلاق‌گرا یا آرمان‌خواه است، در «ناخلف» با واقعیتی مواجهیم که هیچ تضمین قطعی‌‌ای برای معنا و حقیقت آن وجود ندارد. به بیان دیگر، خلق واقعیت بدیل که استادانه اجرا شده، عبدالله را به‌سمت درکی نو از جهان می‌برد که با همه پیش‌دانسته‌های پیشاداستان و داستان متفاوت است. عبدالله با تمام وجودش آمده تا در گارد جاویدان خدمت و از کیان سلطنت پهلوی دفاع کند. رسوخ این باور در وجود پسر فقیرِ آرزومندِ یافتنِ هویتی ورای بافتار اجتماعی خاستگاهش، اما مدام تلنگر می‌خورد و از نقطه اعتدال فاصله می‌گیرد.

نویسنده «ناخلف» بدین‌گونه هم به درونی‌ترین لایه‌های هویتی کاراکتر اصلی نقب می‌زند و هم به او جرأت می‌‌دهد تا الگوهای نخ‌نماشده‌ جوان ایرانی دهه پنجاه را زیرورو کند. شخصیت‌هایی که عمدتاً در فضای سعدآباد، باغ شاه و لوکیشن‌های تهران می‌بینیم، نه قهرمان و نه ضدقهرمان‌اند، بلکه محصول منازعه میان سنت و مدرنیته، فردیت و جمع‌زدگی، تسلیم و طغیان‌اند و موقعیت‌هایی که نویسنده با برهم‌کنش آنان می‌آفریند، عموماً منطبق با سیاست‌گذاری‌های رسمی جامعه یا آرمان‌شهر داستانی رایج نیستند، بلکه محملی‌اند برای عینی‌سازی بحران‌هایی که اغلب نادیده گرفته می‌شوند و کمتر کسی زاویه روایت خود را روی این درجه از تضاد میان ساختارهای ارتش و واقعیت بیرونی جامعه در یک مقطع خاص قرار می‌دهد. «ناخلف» مجالی به خواننده است تا جهان‌بینی خود را به پرسش بگیرد و با تجربه روایی تازه‌ای آشنا شود که شاید حتی نتواند آن را تا پایان به‌طور کامل تفسیر کند.

بی‌دلیل نیست که بسیاری از یادداشت‌های کوتاه و بلند منتشرشده درباره این اثر، از درخشش شخصیت‌پردازی و زبانِ پرخون و زنده‌ آبنوس گفته‌اند. منتقدان اذعان دارند «ناخلف» مخاطب را به‌جای تکرار مضامین مستعمل، به مشارکت و واکاوی موقعیتی بدیع می‌کشاند که بلوغ فردی و اجتماعی لایه‌های نسل انقلاب را کالبدشکافی می‌کند، مخاطبی که در «ناخلف»، نه‌فقط مصرف‌کننده معنا، بلکه خود در دالان‌های روایت، سازنده‌ معناست تا وقتی آخرین پرده بالا می‌رود و خود را بی‌هیچ پرده و حجابی در دادگاه وجدان عبدالله داوودی محاکمه و حکم آخر را صادر کند.

نوآوری در پرداخت موقعیت‌های داستانی، تصویرپردازی‌های جسورانه، خلق زبانی بومی به‌رغم واژگان گاه غافلگیرکننده یا حتی ضدزبان رسمی و چیدمان روایی که به‌جای تسلیم‌ شدن در برابر منطق دراماتیک غربی، از متن و خاطره جمعی ایرانی تغذیه می‌شود؛ همه و همه مهر تأییدی است بر این مدعا که «ناخلف» در بازگویی اتفاقات برای عبدالله داوودی، سنت را انکار نمی‌کند، اما به آن هم اکتفا نمی‌کند.

اتفاقات مهمی که باتوجه‌به بستر تاریخی داستان، یعنی سال‌های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، اهمیتی چندبعدی دارند و درنغلتیدن اثر در دام کلیشه‌های معمول را جز با مراقبت و ظرافت زایدالوصف ممکن نمی‌کنند.

در پایان باید گفت «ناخلف» اگرچه شاید برای بخش‌هایی از خوانندگان، به خاطر کنکاش قساوت‌مندانه و ساییدن روح کاراکتر اصلی در صحنه‌های مختلف، تلخ جلوه کند؛ اما ارزش واقعی‌اش درست در همین نقطه است: در «ناخلف» نه با یک داستان ساده، که با تبلور جسارت در روایتگری ایرانی مواجهیم؛ رمانی که نشان می‌دهد روایت ایرانی، همچنان ظرفیتی بی‌انتها برای بازآفرینی، مهندسی و تجربه‌گرایی دارد، اگرچه راهش از مسیر مأنوس جداست و طنین‌ صدایش فراتر از حد انتظار.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...