شما کدام گیاه هستید؟ | خراسان


«من باور دارم که انسان‌ها باید گیاه باشند» همین یک جمله کافی بود تا هان کانگ [Han Kang] نویسنده زن کره‌ای از آن برای نوشتن رمان «گیاهخوار» [The vegetarian] الهام بگیرد. «یونگ هی» شخصیت اصلی داستان، خودش را نه به هیئت یک انسان بلکه در قالب درخت می‌بیند. زندگی نباتی پیش می‌گیرد و نیازی نمی‌بیند برای هر سفره‌ای که پهن می‌کند خون حیوانی را بریزد.

خلاصه رمان گیاه خوار کانگ زنی که درخت شد

«گیاهخوار» یک داستان شاعرانه است؛ اما این شاعرانگی در برخی سطرها مخاطب را دچار دلزدگی می‌کند و به شکلی افراطی به سمت طبیعت‌گرایی محض کشیده می‌شود. گاهی در این سطرها اغراق از حد می‌گذرد تا آن جا که «یونگ هی» نه‌تنها گوشت نمی‌خورد بلکه احساس می‌کند برای زنده ماندن، تنها به آب و نور خورشید نیاز دارد: «خواب دیدم روی سرم ایستاده‌ام. برگ‌ها از بدنم رشد می‌کردند و ریشه‌ها از دستانم بیرون می‌زدند. بعد من به درون زمین راه یافتم. همین‌طور ادامه داشت. می‌خواستم از شاخه‌هایم گل بشکفد. پس پاهایم را دراز کردم...»
داستان در عین شاعرانه بودن از خشونت‌ها و فروپاشی‌ها پر است. تقابل شاعرانگی و خشونت‌گرایی به‌نوعی تناقض در سرتاسر کتاب منجر شده است.

بین‌المللی‌ترین جایزه ادبی برای کره جنوبی
این کتاب در سال ۲۰۱۶ جایزه معتبر «بوکر» را از آن خود کرد که بین‌المللی‌ترین جایزه برای کره جنوبی به شمار می‌آید. نویسنده جوان این کتاب با هوشمندی موضوعی را انتخاب کرده که این روزها یکی از اصلی ترین دغدغه‌های طرفداران محیط‌زیست است و دریافت جایزه بوکر، نیز با این ماجرا چندان بی‌ربط نیست.
کتاب از سه بخش تشکیل می‌شود که هر بخش، قصه یک شخصیت است بااین که هر بخش می‌توانست از یکدیگر مجزا باشد.

بیدار شدن حیوان خشونت‌گرای درون
بخش اول کتاب، مربوط به شخصیت اصلی داستان «یونگ هی» است که همه داستان حول زندگی او می‌چرخد. داستان با زندگی آرام و معمولی یک زوج جوان پیش می‌رود تا آن جا که دیدن یک خواب، همه‌چیز را مختل می‌کند: «جنگل تاریک، هیچ‌کس آن جا نبود. برگ‌های نوک‌تیز درختان پاهایم را زخمی می‌کرد. سرما، ترس، در میان دره یخ‌زده، لباس‌هایم هنوز از خون قرمز بود.»«یونگ هی» بعد از این کابوس، منقلب می‌شود. حیوان خشونت‌گرای درونش بیدار می شود و با انسانی که تابه‌حال، بیرون از وجودش می‌زیسته به نبرد برمی‌خیزد.

لکه مغولی
بخش دوم کتاب پر است از سوال‌هایی که انسان را درگیر کرده و هیچ‌کس و هیچ‌چیز قادر به پاسخگویی آن‌ها نیست. تنها مسئله‌ای که شاید بتواند مرهمی بر این سوال‌های بی‌پاسخ بگذارد هنر است. بخش دوم یعنی «لکه مغولی» داستان همسر خواهر «یونگ هی» است. حکایت هنرمندی که در هنرش شکست‌خورده و عقده‌های ناشی از آن زندگی‌اش را به چالش می‌کشد. او از لکه مغولی یا در اصطلاح محلی خودمان همان «ماه‌گرفتگی» که از کودکی روی بدن «یونگ هی» مانده و از بین نرفته الهام گرفته و تصمیم به نقاشی روی بدنش می‌گیرد. در ادامه اما همین نقاشی که بهترین اثر هنری اوست باعث زوالش می‌شود؛ «به لکه مغولی خیره شد، ناگهان این احساس در وجودش دوید که پیر شده است. هر چیزی که برای تجربه کردن وجود داشته تجربه کرده و دیگر حتی ترسی از مرگ هم در وجودش حس نمی‌کرد.»

درختان شعله‌ور
درختان شعله‌ور، یک ترکیب فراواقعی برای قسمت پایانی داستان است. خیال و واقعیت در هم می‌آمیزد، نور و تاریکی به هم می‌پیچد. نویسنده به شکل عجیبی قصد دارد مخاطبش را به چالش بکشد و در این تصمیم ذره‌ای ترحم به خرج نمی‌دهد. خیانت یا تعهد، جرئت یا ترس، زندگی یا روزمرگی، فرار یا ایستادگی، همه این‌ها به «این هی» هجوم آورده و او را تا آستانه سقوط پیش می‌برد. «یونگ هی» در برابر توهم بدل شدن به درخت، مقاومت نمی‌کند در حالی که تنهاست و فقط «این هی» خواهر بزرگ‌تر اوست که می‌خواهد فرشته نجاتش باشد. در صورتی که خودش بر لبه‌های یک دره از سقوط، دچار وحشت شده است. فنی‌ترین قسمت داستان همین بخش پایانی است درجایی از کتاب می‌خوانیم: «می‌دانی، من هم خواب می‌بینم. من خود را در آن‌ها حل کردم و گذاشتم مرا دربر گیرند؛ اما قطعاً همه آن چیزی که وجود دارد خوب نیست. ما مجبوریم از یک جایی به بعد از خواب بیدار شویم.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...