مریم دختر نامشروع یک بازرگان افغانی است که جدا از پدرش زندگی میکند... مرگ مادر باعث میشود که پدرش وادار شود، مدتی کوتاه او را در جمع خانوادهی واقعی خود بپذیرد، ولی در نهایت پدر مجبور میشود که برای حفظ آبرو، دختر را به ازدواج یک مرد مسن دربیاورد... لیلا اما دختری کاملا متفاوت است، او دختر باهوش یک روشنفکر افغانی است. دست سرنوشت باعث میشود که این دو زن با هم همخانه شوند.
محمد حسنلو | نیویورک تایمز
هزار خورشید تابان ( A thousand splendid suns ) دومین رمان خالد حسینی، نویسنده 42 ساله و پزشک افغانی مقیم آمریکا است، نویسندهای که با «بادبادک باز» به طرز اعجابآوری یک شبه ره صد ساله پیمود(!) و هماکنون در شرق و غرب غیر از بخشی از افعانها، مشتاقان و علاقمندان بیشماری دارد.
نام رمان جدید خالد حسینی برگرفته از شعری از صائب تبریزی است؛ صائب در افغانستان و پاکستان شاعری شناختهشده و محبوب است. او در سفری که به کابل داشته، قصیدهای در مدح این شهر گفته که با این بیت شروع میشود:
خوشا عشرتسرای کابل و دامان کهسارش/ که ناخن بر دل گل میزند مژگان هر خارش
او در همین قصیده، کابل را شهری با عبارت هزاران شمس رخشنده توصیف میکند:
حساب مهجبینان لب بامش که میداند / دو صد خورشیدرو افتاده در هر پای دیوارش
ترجمه انگلیسی این عبارت، دوبار در طول کتاب ذکر میشود؛ یک بار زمانی که خانواده "لیلا" در حال ترک کابل هستند و بار دیگر وقتی که لیلا تصمیم میگیرد از پاکستان به افغانستان برگردد.
رمان «هزار خورشید درخشان» دربارهی دو زن به نام مریم و لیلا است. مریم دختر نامشروع یک بازرگان افغانی است که تا 15 سالگی به همراه مادر، جدا از پدرش زندگی میکند، مرگ مادر باعث میشود که پدرش وادار شود، مدتی کوتاه او را در جمع خانوادهی واقعی خود بپذیرد، ولی در نهایت پدر مجبور میشود که برای حفظ آبرو، دختر را به ازدواج یک مرد مسن و خشن اهل کابل دربیاورد. لیلا اما دختری کاملا متفاوت است، او دختر باهوش یک روشنفکر افغانی است. دست سرنوشت باعث میشود که این دو زن با هم همخانه شوند، روابط خصمانهی ابتدایی آنها در طول داستان مبدل به رابطهای دوستانه میشود که در انتها بیشتر شبیه رابطه یک مادر و دختر مینماید.
نویسنده در طی روایت داستان، مروری بر حوادث و رخدادهای سیاسی افغانستان دارد و حکایت افغانستان را در یک بازهی زمانی 45 ساله؛ از زمان کودتای سال 1973 علیه ظاهرشاه تا افغانستان بعد از 11 سپتامبر روایت میکند؛ ورود روسها، جنگهای مجاهدین با آنها، عقبنشینی نیروهای روسی، درگیری قوم و قبیلهای در افغانستان و رنجهای بیشمار مردم این کشور، به قدرت رسیدن طالبان، حادثه 11 سپتامبر و پس از آن...
«شبها لیلا در تخت خود دراز میکشید و چشم میدوخت به روشناییهای ناگهانی سفیدرنگی که از پنجرهاش معلوم میشد. گوش میسپرد به صدای رگبار مسلسلها و تعداد موشکهایی را میشمرد که زوزهکشان از روی خانهشان میگذشت و با موج خود گچهای سقف اتاق را روی سرش میپاشیدند. بعضی شبها نور آتش موشکها به قدری زیاد بود که میتوانستی با آن کتاب بخوانی و خواب هرگز به سراغت نمیآمد و اگر هم میآمد، رؤیاهای لیلا سراسر آتش و تکههای بدن هموطنان و ناله زخمیها بود. صبح هم آرامش نداشت. صدای اذان که بلند میشد، مجاهدین اسلحههایشان را کنار گذاشته، به سمت قبله ایستاده و نماز میخواندند. بعد دوباره جانمازها تا میشد و تفنگها پر میشد و از کوهها به سمت کابل آتش میشد... و کابل هم به کوهها آتش میکرد. لیلا و بقیه شهر، درست مانند سانتیاگو که شاهد تکهتکه شدن ماهی بزرگش توسط کوسهها بودند، فقط باید تماشاچی میبودند...»
به گزارش کتابنیوز، در هزار خورشید درخشان بارها نام شخصیتهای سیاسی، جنگسالاران و افراد تأثیرگذار در افغانستان معاصر را میخوانیم. رمان جدید خالد حسینی، بیش از آنکه به افغانستان از دیدگاه سیاسی و کشمکش قدرت داخلی و خارجی بنگرد، روایتگر زندگی زن افغان است و به قول منتقد روزنامه نیورکتایمز اگر کتاب بادبادکباز را داستان پدرها و پسرها بدانیم، رمان هزار خورشید درخشان را باید راوی زندگی مادران و دخترها دانست.
به عبارت دیگر نویسنده در این اثر از ورای برقع زنان افغان به افغانستانی نگریسته است که دستخوش جدال سنت و مدرنیته، تعصب و آزاداندیشی، شفقت و بیرحمی است. مثل عقربه قطبنما که رو به شمال میایستد، انگشت اتهام یک مرد هم همیشه زنی را پیدا میکند. نویسنده در این رمان، داستان زنانی را مینویسد که ارزششان به مراتب کمتر از گربههای خانگی است! و برای مخاطب جامعهای مردسالار از افغانستان را نمایش میدهد.
حسینی همچنین از بوداهای نیستشدهی بامیان، تب تایتانیک در افغانستان، گشت پاترولهای طالبان و البته از بیمارستانهایی مینویسد که زنان ـ بویژه زنان باردار ـ را به سبب زنبودنشان پذیرش نمیکردند.
مانند بادبادکباز علاقهی حسینی به فرهنگ ایرانی در این رمان نیز کاملا مشهود است. در خلال گفتگوها و در طی شرح روایت داستان، نویسنده سخن از جامی، صائب تبریزی، حافظ، سی و سه پل و حتی ترانهی «سلطان قلبها» میآورد. این علاقه و دلبستگی بیدلیل نیست، خالد حسینی در دوران کودکی بسیاری از آثار شعرای ایرانی و ترجمههای مترجمان ایرانی از آثار غربی را خوانده است و هنوز در خانهاش به زبان فارسی با خانواده صحبت میکند.
اگر در رمان بادبادک باز تحولات سیاسی تنها یکی از ابزارهای نویسنده برای انعکاس زندگی افغانها بود، در رمان هزار خورشید درخشان؛ به نظر میرسد داستان پرسوز و گداز مریم و لیلا، صرفاً در اختیار روایتی خاص از طرفهای درگیر در افغانستان قرار میگیرد. در این رمان، خالد حسینی، ریشهی عمدهی بدبختی مردمان افغانستان را در نابسامانی سیاسی جستجو میکند. او در این کتاب بیش از آنکه وجه خشن طالبان را نشان دهد و زندگی سخت زنان را در دورهی حکومت آنها را روایت کند؛ نوک پیکان انتقاداتش را به سوی مجاهدین میگیرد.
اگر چه لیلا و مریم بیشترین سختیها را در دوره طالبان متحمل میشوند؛ اما در رمان هزار خورشید درخشان، پیش از هر چیز بر تقصیر مجاهدین در به وجود آوردن چنین وضعیتی تأکید میشود! معادلات سیاسی افغانستان در این رمان به نحوی است که «مجاهدین» مسبب بدبختیها، طالبان معلول جنگ های داخلی مجاهدین و آمریکا فرشتهی نجات مردم افغانستان معرفی میشود!
................ تجربهی زندگی دوباره ...............