راوی ناکامی‌های برادرش است... داستان آن عربی است که به دست مرسو، شخصیت راوی در کتاب «بیگانه» کامو، کشته شد... اگر قرار است نادیده گرفته شوی و به چشم نیایی کشته‌شدن یا کشتن تفاوتی ایجاد نمی‌کند. دیده نخواهی شد. نه نامی خواهی یافت و نه گوری... مریم عشق هارون را نمی‌پذیرد... هارون انتقام برادرش را از یک فرانسوی می‌گیرد...چنان با بافت یک مستعمره‌نشین ممزوج کرده است که گویی داستانی از اعماق تاریخ احضار شده است


برادری دروغین | شرق


کمال داوود [Kamel Daoud] نویسنده و روزنامه‌نگار الجزایری، نویسنده کتاب «مُرسو چه کسی را کشت» [The Meursault Investigation] است که به‌خاطر نوشتن این کتاب در سال ۲۰۱۵ موفق به دریافت جایزه گنکور رمان اول شد. موضوع کتاب او هم جسورانه و هم بسیار ساده است: داستان او داستان آن عربی است که به دست مرسو، شخصیت راوی در کتاب «بیگانه» کامو، کشته شد. داستان آن عرب که هیچ‌گاه از او نامی در کتاب کامو برده نشد، دستمایه تخیل داوود بوده است. داستان آن عرب که داوود او را به نام «موسی» تعمید داده، از زبان برادرش روایت می‌شود. این کتاب تابه‌حال دوبار به فارسی ترجمه‌ شده: یک‌بار با عنوان «مورسو بازرسی مجدد» با ترجمه سمیرا رشیدپور و یک‌بار با عنوان «مرسو چه کسی را کشت؟» با ترجمه ابوالفضل الله‌دادی (تمام نقل‌قول‌ها در این نوشته از ترجمه اخیر است). نام این کتاب در اصل فرانسوی‌اش «مرسو: یک ضدپرونده» بوده است و در انگلیسی با عنوان «پرونده مرسو» ترجمه‌ شده است.

کمال داوود [Kamel Daoud] مرسو چه کسی را کشت» [The Meursault Investigation]

«این داستان رخ‌ داده و بسیار در مورد آن صحبت شده است. مردم هنوز هم در مورد آن حرف می‌زنند اما می‌بینی که بی‌شرمانه تنها یک‌ مرده را به یاد می‌آورند، درحالی‌که این قصه دو مرده داشته است. بله، دو مرده. می‌دانی دلیل چنین حذفی چیست؟ اولی بلد بود داستان‌سرایی کند تا جایی که توانست جنایتش را از ذهن همه پاک کند اما دومی آدم بی‌سواد بیچاره‌ای بود که به نظر می‌رسد خدا فقط او را خلق کرده بود که گلوله‌ای به سویش شلیک شود و به خاک بازگردد. او مردی ناشناس بود که حتی فرصت نشد اسمی داشته باشد. همین اول کار می‌خواهم به تو بگویم، مرده دومی یعنی کسی که به قتل رسید برادر من بود.» همین اول کار، چنان‌که راوی مستقیم برای مخاطبش توضیح می‌دهد، کار یکسره می‌شود. او برادر مقتول است. مقتولی که به اسم «عرب» در «بیگانه» کامو به دست «مرسو» کشته شد. عربی که هیچ‌گاه نه اسمی از او به میان آورده می‌شود و نه هیچ‌گاه در داستان اشاره‌ای نمی‌شود به روحیات، خلق‌وخو، خانواده، گذشته و آینده احتمالی‌اش، البته اگر کشته نمی‌شد. برادر مقتول از لابه‌لای سطور ننوشته بیگانه کامو سر برمی‌کند تا قصه برادرش را، بازگو کند. او علیه سفیدی‌های کاغذ، علیه سطور ننوشته و علیه نادیده انگاشته شدن و شنیده نشدن طغیان کرده است. او می‌خواهد دیده شود و شنیده شود. او هارون است، برادر موسی، مقتول بی‌هویت «بیگانه».

ماجرای در شمار نیامدن حاشیه‌ها به‌خصوص در فرانسه‌ای که کمال داوود با آن درگیر است،‌ ماجرایی است که هنوز پایان نیافته. چیزی است که از دوران استعمار تا همین امروز همچنان به انواع مختلف خود را تحمیل می‌کند. در روزهایی که رمان کامل داوود در فرانسه تحسین می‌شد و خیل منتقدان از اثر او تمجید می‌کردند، حادثه شارلی ابدو به وقوع پیوست. دو جوان دفتر مجله شارلی ابدو را منفجر کردند. دو جوانی که هرچند خانواده‌هایشان به سبب شرایط دوران پایان استعمار در پاریس ماندگار شده بودند اما خودشان فرانسوی‌هایی بودند که در خیابان‌های پاریس رشد یافته بودند. متولد فرانسه، ساکن فرانسه و بالیده در خیابان‌های فرانسه، اما همچنان بیگانه. در آن روزها کمتر رسانه‌ای یا سخنرانی هنگامی‌که می‌خواستند درباره شمار کشتگان آن حادثه حرف بزنند در خاطرشان می‌ماند که تروریست‌ها هم شهروندان فرانسه بوده‌اند. اگر قرار است نادیده گرفته شوی و به چشم نیایی کشته‌شدن یا کشتن تفاوتی ایجاد نمی‌کند. دیده نخواهی شد. نه نامی خواهی یافت و نه گوری. داستان موسی و مرسو که از زبان برادر موسی، هارون روایت می‌شود، داستان همین نادیده‌گرفته‌شدن‌هاست. داستان همه موسی‌ها.

موسی در داستان کمال داوود ساکت است. چراکه داستان از زمانی آغاز می‌شود که او «داستان» شده است. اما داستان شدن او که به دست یک فرانسوی‌تبار مستعمره‌نشین باسواد کشته شد و توسط خود او داستانش روایت شد،‌ داستانی است که برای فراموش کردن موسی نوشته‌ شده است. گویا یک دسیسه جمعی است که هیچ‌کس سراغ موسی را نگیرد. هیچ‌کس از کاروبار او و کس و کارش سراغی نگیرد. برادر موسی به یاد دارد که هرگز کسی از اداره پلیس برای پرس‌وجو درباره موسی به خانه آن‌ها نیامد. روزنامه‌ها جز چند خط درباره او ننوشتند. تنها چند خبر کوتاه در گوشه روزنامه‌ای یادبود موسی بود. یادبودی که مادر موسی و راوی، هارون، همواره با خود حمل می‌کردند. هارون فرانسه یاد گرفت تا بتواند آن تکه‌های روزنامه را هرگاه مادرش خواست برایش بخواند. هرقدر فرانسه او قوی‌تر می‌شد به داستان موسی پروبال بیشتری می‌داد. از دل چیزهای نوشته‌نشده، هر شب برای مادرش به جز‌ئیات داستان موسی پروبال می‌داد. هارون موسی را زنده کرد. کشت و زنده کرد. موسی به نقل از هارون سه‌بار مرد. وقتی‌که در کتاب کشته شد، وقتی‌که خانواده‌اش تلاش کردند برای او گوری دست‌وپا کنند و وقتی‌که دختری به نام مریم برای پرس‌وجو از زندگی موسی در خانه آن‌ها را زد. هارون روایت هر سه مرگ را برای مخاطب بی‌نامش بازگو می‌کند.

اولین مرگ به‌خاطر بی‌سوادی موسی و هارون نادیده گرفته شد، مرگ در زبان. دومین مرگ به سبب استقلال و عدم همراهی برادر موسی با ارتش آزادی‌بخش، مرگ در خانه. و سومین‌بار وقتی‌که مریم عشق هارون به خود را نپذیرفت، همان دختری که به دنبال خانواده موسی پسر العسس(شب‌پا) آمده بود. مرگ در عشق. برای هارون که راوی داستان موسی‌هاست پس‌ازاین داستان هیچ نمی‌ماند، الا جنایت و خواست محاکمه. زبان و خانه و عشق برای او نابودشده است. او باید همه‌چیز را از نو بسازد. او در انتظار محاکمه است. اما حتی محاکمه‌ای هم در کار نخواهد بود. هرگز او را به‌خاطر کشتن یک فرانسوی در روز استقلال الجزایر محاکمه نخواهند کرد. کسی که بی‌گناه تنها به‌خاطر اینکه به آبتنی در ساعت دو بعدازظهر علاقه‌مند بود کشته شد: موسی ساعت دو بعدازظهر کنار ساحل به صید گلوله درآمده بود و همین برای مادر هارون و موسی بس بود که از هر مستعمره‌نشینی که به دریا و آبتنی علاقه‌مند است متنفر باشد. دلایل قتل آن فرانسوی به نام ژوزف به همین مسخرگی و سادگی است. مانند دلیل قتل موسی که به دست مرسو کشته شد. دلیل قتل: آفتاب مستقیم به تیغه چاقو می‌خورد و مرسو از همه‌چیز دل‌زده بود. هارون انتقام برادرش را از یک فرانسوی می‌گیرد: ژوزف (یوسف) در برابر موسی. موسی که صبح روز حادثه رفته بود که زود برگردد هرگز برنگشت و ژوزف فرانسوی به چاه انداخته شد.

تأکید او بر اشاره به داستان‌هایی از دل تاریخ و مذهب، علی‌رغم آنکه آگاهانه می‌کوشد داستانش در سایه شخصیت‌هایی مانند حضرت موسی و برادرش هارون و حضرت یوسف قرار نگیرد، از «مرسو چه کسی را کشت» داستانی ساخته است که جز در بافت فرهنگی کشوری مسلمان و استعمارزده فهم نشود. در روایت قرآنی از داستان حضرت موسی هارون از سوی پیامبر خدا برگزیده می‌شود که سخنگوی او باشد. یوسف که به دست حسد برادرانش کشته می‌شود در چاه رها می‌شود. حتی اشاره‌هایی محو به تاریخ خلفای عباسی در کتاب به چشم می‌خورد، زنی که موسی او را دوست داشت نامش زبیده بود و زبیده نام همسر مشهور هارون‌الرشید بود. به نظر می‌رسد داوود می‌خواسته با اشاره‌هایی این‌چنینی جابجایی موسی و هارون، قربانی و راوی او را به شکلی غیرواضح نشان دهد یا یادآوری کند. موسی در داستان «بیگانه» کشته شد و هارون در داستان کمال داوود، بیست سال به کار گرفته شد تا راوی ناکامی‌های برادرش باشد، بی‌آنکه بتواند خودش چیزی از آن خود داشته باشد. هارون می‌گوید موسی به هیئت پدری درآمده بود که هرگز حضور نداشت و من به هیئت برادری که هرگز نتوانستم به‌عنوان کسی خارج از ماجرای موسی و مرسو نقشی داشته باشم. کتاب داوود تنها ادامه کتاب «بیگانه» کامو نیست. او داستان کامو را از زاویه‌ای دیگر چنان با بافت مستعمره‌نشینی استقلال‌یافته ممزوج کرده است که گویی داستانی از اعماق تاریخ احضار شده و بازیگرانی آن را در زندگی خود بازی می‌کنند.

اشارات بی‌شمار داوود به داستان‌های قرآنی مانند داستان هابیل و قابیل، داستان موسی و هارون و گوساله سامری، داستان به چاه انداختن یوسف، داستان مریم مادر عیسی یا دختر عمران و برادرش هارون، کتاب او را تبدیل به کتابی کرده است که باید در بافت تاریخی و اسلامی الجزایر خوانده شود، بی‌آنکه اصل داستان در خدمت روایت قصه‌های مذهبی و کهن قرار گرفته باشد و بی‌‌آنکه نویسنده کوشیده باشد بیهوده و بی‌مناسبت تنها آن داستان‌ها را در امروز خود بازسازی کند. برای مثال، تمام داستان‌هایی که داوود به آن اشاره می‌کند، داستان‌هایی هستند در مورد رابطه برادری. قابیل که برادر خود را می‌کشد، هارون که سخنگوی موسی می‌شود و یوسف که اسیر چاه و حسد برادرانش می‌شود. مریم که رابطه برادری و خواهری‌اش با هارون که در قرآن آمده سبب تفسیرهای متفاوتی شده است.

پس از وقایع تروریستی پاریس، بسیاری از روشنفکران فرانسوی و احتمالاً تحت تأثیر آنان نخست‌وزیر فرانسه، امانوئل والس، با تأکید بیان کردند که فرانسه ارزش‌های خود را فراموش کرده است؛ مهم‌ترین آن‌ها را برادری را. والس در سخنرانی منحصربه‌فردی که کمتر از سیاست‌مداران اروپایی شنیده می‌شود، درست در روزهای ترس و نفرت از بنیادگرایان ‌که به سمت همه مسلمانان فرانسه نشانه گرفته ‌شده بود، گفت ما خودمان با دست خودمان فرزندانمان را به تروریست‌ها تقدیم کردیم. او درباره برادران کوآشی صحبت می‌کرد که در پاریس پرورش‌ یافته بودند و در پرورشگاه‌های فرانسه رشد کرده بودند، اما جانشان را در راستای اهداف تروریست‌های داعش از دست دادند. والس با اشاره به فرزندان فرانسه، قربانیان خشونت تفکر داعشی و خشونت جامعه فرانسه که هر بیگانه‌ای را در حاشیه محبوس می‌کند، ارزش‌های فرانسوی را یادآوری کرد. در همین فضاست که اشاره‌های داوود، که به‌نوعی پیش‌گویانه نیز محسوب می‌شود، معنای بیشتری پیدا می‌کند. برادری و روایت‌های متفاوت آن‌که در آن چند قصه قرآنی که داوود آن‌ها را با کتاب خود ممزوج کرده است، پرونده مرسو را تبدیل کرده است به روایتی روزآمد و البته یگانه از وضعیت امروز جهان. وضعیتی که بخشی از دنیا با استفاده از صدای عمومی داستان خود را روایت می‌کنند و بخشی، بی‌صدا، درگیر وضعیت روزانه خود جهان را تحمل می‌کنند: کسانی که نه کشته‌شدنشان و نه حتی جنایت‌کاربودنشان برایشان در بی‌هویت‌بودنشان هیچ تأثیری ندارد. حتی استقلال و غلبه بر استعمار فرانسه نیز، یا بگو کشته‌شدن دیکتاتورشان، برای آن‌ها راهی به رستگاری باز نمی‌کند.

می‌توان گفت داوود در این کتاب رابطه برادری را کاویده است، یا آن را روایت کرده است. برادری یکی از اولین نسبت‌هایی است که انسان آن را خلق کرده است و یکی از پیچیده‌ترین نسبت‌ها که در تاریخ انسان چهره‌های متفاوتی به خود دیده و سرنوشت‌ چندگانه‌ای پیدا کرده است. برادری عامل اولین قتل به دست انسان بوده است: همان داستان معروف قابیل و هابیل. از سوی دیگر، یکی از مهم‌ترین رخدادهای انسانی، یعنی انقلاب فرانسه، از میان ارزش‌های متفاوت سه ارزش را به‌عنوان خلاصه خود بیان کرده است که برادری یکی از آن سه است. گویا داوود با واکاوی تاریخی این نسبت توانسته، اینکه آیا نویسنده چنین تصمیمی داشته یا خیر را می‌توان نادیده گرفت، نشان دهد که از «برادری» چیزی جز قربانی حاصل نمی‌شود. چه‌بسا با این توضیح بتوان گفت خشونت تمدنی که با انقلاب فرانسه ارزش‌های خود را جهانی کرد، در همان ارزش‌هایش نهفته است. در همان برادری عامل اولین قتل در تاریخ انسان. داوود روزنامه‌نگاری فعال نیز هست و از منتقدان وهابیت در کشور خود به شمار می‌رود، بارها با شجاعت از داعش و عربستان انتقاد کرده است. او داعش را داعش سیاه و عربستان سعودی را داعش سفید نامیده است، که ارزش‌های وهابی را با ساختن مجتمع‌های صنعتی/ مذهبی (برگرفته از تعبیر مجتمع‌های صنعتی/نظامی آمریکا) گسترش می‌دهد. به‌همین‌دلیل بیشتر درباره کتاب او به نقدهایش بر سلفی‌گری و وهابی‌گری توجه شده است، اما با توجه به مفهوم برادری چه‌بسا بتوان گفت که داوود در این کتاب فرانسه را به باد انتقاد گرفته است: فرانسه‌ای که بعد از نادیده‌گرفتن و به‌حاشیه‌راندن اکنون می‌خواهد با برادری تیغ بکشد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...