عشق جز درمان کردن یک زخم است؟ | شهرآرا


قصه‌ «آخرین خرس» [The Last Bear] اثر هانا گلد [Hannah Gold] قصه‌ای است به عظمت و شکوه عشق کودکانه، به زیبایی افق بی‌کرانه‌ و خنده‌های از ته دل و به اوج قله رسیدن. در این قصه، حرف‌های جزیره و دریا به گوش می‌رسد. قصه‌ جزیره، روایت درک عشق است و نجات آخرین خرس. دختر کوچولویی به نام «ایپرل»، در تمام زندگی‌اش از روزمرگی‌ها فراتر رفته و ترجیح داده است جای هم کلامی با آدم‌هایی که کشف بهتر زیستن را فراموش کرده‌اند با درخت‌ها و حیوانات گفت‌وگو کند.

خلاصه داستان آخرین خرس» [The Last Bear] اثر هانا گلد [Hannah Gold]

ذهن ایپرل پر از حکایت‌های ناشناخته‌ سرزمین‌های دور است. ایپرل به خاطر شغل پدرش -تحقیق درباره تأثیر گرمایش زمین بر منطقه‌ قطب شمال- به سفری شگفت‌انگیز می‌رود؛ سفری که نقطه‌ تحول تمام زندگی او می‌شود. شش ماه زندگی در جزیره‌ خرس‌ها، جزیره‌ای سفیدپوش از برف در کرانه‌ قطب شمال. شش ماه دور از همه‌ آدم‌ها، دور از مدرسه و درس‌های تکراری. مدرسه‌ ایپرل به وسعت قطب شمال بود، درسش خورشید قطبی بود که شش ماه سال اصلا غروب نمی‌کرد و کلاسش راه رفتن روی برف‌ها بود و از همین گردونه به آن کشف بزرگ رسیدن، به آن نقطه‌ طلایی یک زندگی -دیدار خرس- دست یافتن. وقتی همه وجود خرس را انکار می‌کردند، این ایپرل بود که به صدای قلبش گوش داد، آخرین خرس جزیره را دیدار کرد، با مهربانی و ‌شجاعت زخم‌های نشسته به جسمش را درمان کرد، هم‌پای هم دویدند و در بالاترین نقطه‌ جزیره راز زندگی خرس را کشف کرد. دقیقا همین زمان بود که عشق ایپرل به یک‌ وظیفه‌ اجتماعی تبدیل شد و برای نجات خرس‌ها، نجات قطب شمال و نجات زمین به دل طوفان‌ها زد.
عشق مگر چیست جز درمان کردن یک زخم؟

تمام آنچه گفته شد خلاصه‌ای از داستان شگفتی‌آفرین «آخرین خرس»، نوشته‌ هانا گلد است. این قصه اما وسیع‌تر از چنین خلاصه نویسی‌ای است. در ادامه به چند عنصر مهم جاری در قصه‌ آخرین خرس اشاره می‌شود.

ایپرل شخصیت اصلی داستان، خود مهم‌ترین اتفاق روایت است. او با آرزوها، تلاش‌ها و شجاعتش به مخاطب یادآور می‌شود تنها کسانی تحولات بزرگ را پدید می‌آورند که وضعیت نادرست موجود را نپذیرفته‌اند و به دنبال فراتر رفتن بوده‌اند، حتی اگر به خاطر انتخاب‌هایشان تنهاترین آدم زمین شده‌اند. کار بزرگ را ایپرل انجام می‌دهد که تنها به شنیده‌ها اکتفا نمی‌کند، بلکه به دنبال کشف می‌رود. وقتی همه از روی حدس و گمان سخن می‌گویند، او با قلبش به جست‌وجو می‌پردازد، به همین دلیل نمی‌ترسد، شجاعت به خرج می‌دهد و سرانجام ‌موفق می‌شود زبان خرس را بیاموزد. در داستان، خرس کلمه‌ای را به آوا می‌گوید، ایپرل با توجه به حرکات خرس صدای پنهانش را می‌شنود. او درد را می‌شناسد و دست روی دست نمی‌گذارد و می‌گوید: نجات یک خرس، نجات خرسی در این جهان است. هیچ چیز نمی‌تواند او را از هدفش باز بدارد، چرا که ایپرل اکنون مفهومی به نام عشق را دریافته است.

عنصر مهم دیگر قصه‌ آخرین خرس که باعث می‌شود با داستانی فوق‌العاده روبه‌رو شویم، عشق است. عشق به دانستن، به زمین و خرس. از مشخصه‌های قابل تامل عشق ایپرل این است که زخم را درمان می‌کند، رنج را از بین می‌برد، رشد می‌دهد و ‌خودش نیز بزرگ می‌شود. در عشق ایپرل مرزها برداشته می‌شود. این تصور خام‌ که رفتار عاشقانه فقط بین انسان‌ها واقعی است کنار گذاشته می‌شود. دست آخر عشق مگر چیست؟ جز درمان کردن یک زخم، به دریا و طوفان‌ها زدن، پابه‌پای هم به سمت قله‌ها، بلندترین قله‌ها رفتن‌ و از یک دوست داشتن شخصی به انجام دادن کارهای بزرگ اجتماعی رسیدن.

دیگر مسئله‌ مهم داستان اشاره به محیط‌زیست است و بلایی که انسان‌ها بر سر طبیعت آورده‌اند. ایپرل ابتدا با خشم به این‌ مسئله واکنش نشان می‌دهد و البته پس از آن به دنبال راهکار می‌رود. به گفت‌وگوی کاپیتان‌ و ایپرل نگاهی بیندازیم:
کاپیتان با کلافگی گفت: فکر می‌کنی من دوست ندارم قطب شمال رو ‌نجات بدم؟ ولی یه دختر با نجات دادن یه خرس قطبی نمی‌تونه کل قطب رو‌ نجات بده.
ایپرل گفت: موافقم، پلی فکر کن اگه تک‌تک آدم‌های زمین فقط یه کمک کوچیک می‌کردن چی می‌شد!
- پس کمک به این خرس کافی نیست.
- ولی بهتر از اینه که هیچ کاری نکنیم.

هانا گلد، نویسنده‌ کتاب کودکان و دوست‌دار محیط زیست، اهل کشور انگلستان است. او‌ پیش از آغاز فعالیتش به عنوان نویسنده‌ کودک، در حوزه‌ روزنامه‌نگاری فعال بوده ‌است. او در بیشتر داستان‌های خود عشق به جهان هستی را به زیبایی روایت کرده است. کتاب آخرین خرس برنده‌ کتاب پرفروش بین‌المللی ۲۰۲۱ شده است و همچنین برنده‌ دو جایزه‌ معتبر waterstones the blue و childrens book prize peter book award.

تصویرگری کتاب را لوی پین فولد انجام داده ‌است که اهل استرالیا است. در آخرین خرس تصویرگری موفق پین فولد کلمه را جسمیت بخشیده است. هر تصویر او خود زندگی است و‌کشف خط‌ها و رنگ‌های داستان. رنگ احساسات شادی، غم، امیدواری، طوفان و تصمیم بزرگ را می‌توان در تصویرگری‌های کتاب مشاهده کرد. قصه‌ آخرین خرس با تصاویر پین فولد است که اوج زیبایی را کامل‌ می‌کند. او دو کتاب «در جست‌وجوی خرس» و «نهنگ گمشده» را نیز از همین نویسنده تصویرگری کرده و به کسب جوایز متعدد موفق شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...