داستان پنج زن است: دو خواهر و سه غریبه. زنی بی‌خانمان، مسئول پذیرش هتل، منتقد هتل، روح خدمتکار هتل و خواهر روح... زندگی را جشن بگیریم، خوب زندگی کنیم؛ زندگی کوتاه و سریع است، زود به آخر می‌رسد... بدون روح، جسم نمی‌خواهد کاری به چیزی داشته باشد، فقط می‌خواهد در تابوت خود بخوابد... زبان زنده است: ما کلماتی هستیم که به‌کار می‌بریم... آخرین نبرد برای زندگی، تا آخرین نفس پرواز کردن، رفتن تا مردن.



جسیکا لی جرنیگن | ترجمه مریم محمدی‌سرشت | شرق


به‌تازگی نسخه‌ای از «تمام داستان و دیگر داستان‌ها»ی الی اسمیت را گرفته‌ام. بین خواندن رمان‌ها، این داستان‌های جذاب و گه‌گاه نفس‌گیر را می‌خوانم. اسمیت، نویسنده‌ای دوست‌داشتنی است، ساده و شیوا می‌نویسد و در پی مرعوب کردن خواننده نیست: آن‌قدر خوب است که ممکن است متوجه نشوید چه‌قدر خوب است. چند سال پیش که رمان «جهان هتلِ» او را می‌خواندم با اسمیت آشنا شدم. کتابی شگفت‌انگیز و دلچسب است. بخش اولش هیجان‌انگیز است، یکی از خلاقانه‌ترین و عالی‌ترین قطعه‌هایی است که تا به حال خوانده‌ام. شاهکارِ اسمیت زمانی شگفت‌انگیزتر است که بدانید کتابش را با روایت اول شخص مرگ زنی جوان آغاز می‌کند. این صحنه نه‌تنها اصلاً خوفناک نیست، بلکه همچون سرودی آیینی در باب هستی است. شخصیت‌های این رمان، به‌شکلی مستقیم و غیرمستقیم، جنون، بیماری، ناامیدی و نابودی را توصیف می‌کنند و همگی با مرگی به هم می‌پیوندند که داستان را به جریان می‌اندازد. با وجود این یا به‌خاطر همین «جهان هتل» به شکلی باشکوه و تکان‌دهنده، به زندگی باور دارد. برای هنرمند مرگ موضوعی دشوار است، نه به‌خاطر سختی نوشتن در مورد مرگ، بلکه به‌خاطر راحت بودنش. ما خود را از واقعیت مرگ جدا کرده‌ایم، نه‌فقط با رسم و رسوم‌ها و بوروکراسی، بلکه با کلیشه‌ها و احساساتی‌بازی. رمانِ اسمیت خلاقانه با مرگ مواجه می‌شود، فراتر از خیال‌پردازی سرلوحه‌های رمان، جسد دخترِ مرده هویت خود را دارد؛ مرده‌ای در گور که هنوز هشیار است اما دروغ نمی‌گوید. زمانی که رمان «جهان هتل» اولین بار در ایالات متحده آمریکا منتشر شد، و بعد از این‌که نامزد جایزه بوکر در انگلستان شد، من با اسمیت مصاحبه کردم. گفت‌وگویی رضایت‌بخش، که درخشان و هوشمندانه و صادقانه بود. از آن گفت‌وگوهایی که من را شیفته خود می‌کند.

جهان هتل الی اسمیت ali smith


صفحه‌های آغازین کتاب شما حیرت‌انگیز است. «سارا»، دختر مرده رمان شما، بسیار سرزنده است. حرف‌هایش مثل داستان‌های بچه‌ها، پُر از تصاویر مضحک و شادی‌آور است مثل خوردن لقمه‌ای خاک و گاهی مثل یک شعر آزاد بازی می‌کند. چه‌طور تصمیم گرفتید حادثه مرگ‌بار یک شخصیت و زندگی نیم‌بند او را به جشنی سرخوشانه تبدیل کنی؟
به‌نظرم انگیزه موجود در پس این کتاب که گرامیداشت تمام‌و‌کمال زندگی، شتاب آن، شکوه و حیرت‌انگیز بودن آن است، یادآور این است که باید به بهترین شکل ممکن زندگی کرد، تا جای ممکن سرزنده بود. یکی از سرلوحه‌های رمان، «به خاطر بسپار که باید زندگی کنی» وارونه درون‌مایه‌ کلاسیک «به خاطر بسپار که میرا هستی» است. نیروی محرک «جهان هتل» این است که زندگی را جشن بگیریم، خوب زندگی کنیم- یادآوری می‌کند که زندگی کوتاه و سریع است، زود به آخر می‌رسد و به‌راحتی می‌توان فراموش کرد که سختیِ ناجوانمردانه زندگی چه‌قدر زودگذر و خوب است. برای همین با نیروی روحِ در حال عزیمت بازیگوش و بی‌قید‌‌و‌بند، اما تمام مدت رو به نیستی شروع می‌شود.

البته روح از کالبد درآمده، موجودیت مستقل و آشنای خود را دارد. اما گمان نکنم تا به حال داستانی خوانده باشم که در آن بدن، شخصیتی مستقل داشته باشد. چه چیز باعث این نوآوری شد؟
سؤال خوبی است. موقع نوشتن به خوبی آگاه بودم که قرار است این کتاب پیوند میان روح و ماده را زیر سؤال ببرد، به همین خاطر، به‌لحاظ مضمونی تا حد زیادی در مورد موقعیت اجتماعی، طبقه و افراد دارای قدرت مادی و فاقد این قدرت است. در ابتدا، کتاب با همین مضمون شکل گرفت؛ به‌عنوان تمثیلی اجتماعی در مورد نردبان طبقاتی داراها و ندارها. گمانم داستان از اینجا ادامه پیدا کرد که اولین مرحله شکسته‌شدن و جدایی مادی و معنوی، لحظه مرگ یا تقابل، ‌در گشوده‌شده میان جسم و روح است. هر کدام بدون دیگری به‌دردنخور هستند. بدون روح، جسم نمی‌خواهد کاری به چیزی داشته باشد، فقط می‌خواهد در تابوت خود بخوابد، مثل هدیه‌ای که بازنخواهد شد. بدون جسم هم، روح کاملاً درمانده است؛ نمی‌تواند زمین را حس کند، دیگر نمی‌تواند از احساسات هیجان‌انگیز معمولی لذت ببرد.

سایه‌ سارا همچنان که دارد از دنیا می‌رود، کلمات و سرانجام اسمش را فراموش می‌کند. لیزا و الس هم مشکلات زبانی دارند. گرچه حافظه جسد سارا انگار سر جایش است و هیچ کلمه‌ای را فراموش نکرده. رابطه میان زبان و وجود در «جهان هتل» چیست؟
زبان ابزارِ بروز پتانسیل یا توانِ درونی ما و ارتباطات است، همین‌طور ابزار تعریف خود، محدود کردن بیشتر خود و دیگران. امیدوارم این کتاب سبب شود که تابوت‌ها را باز کنیم، تا ابزارهای ارتباطی خود را، حتی در سطح ابتدایی، زیر سؤال ببریم، یا حتی آن را درک کنیم. کار دختر مُرده تمام شده، کامل شده. دیگر لازم نیست نگران پتانسیل یا توانِ موجود در درونِ خود باشد. روحش برای زبان از دست رفته، همین‌طور که برای رنگ‌های محوشده، غصه می‌خورد، می‌داند که از گرما و شدت درخشان رنگ‌ها دارد کاسته می‌شود. «الس»، دختر بی‌خانمان به خاطر بی‌خانمانی و گمگشتگی و فراموش شدن حس می‌کند همه چیز از کنترلش خارج شده، حتی کلمات مورد استفاده‌اش کم‌تر شده‌اند، حرف‌هایش به‌اندازه آدم‌های دیگر درست شنیده نمی‌شوند و قابل فهم نیستند. «لیزا»، بیمار و گرفتار در ساختار کارمندی، سود و هنر مبتذل، تبدیل به سایه بیمار خود شده، به‌اندازه‌ آهنگ‌های تبلیغاتی و حرف‌های احمقانه مربوط به شغل، کوچک شده. «پنی»، روزنامه‌نگار، استاد استفاده از کلمات برای تبلیغات کذب ساده است؛ چیزی که تمام‌‌ مدت برای حفاظت از خود به کار می‌برد. تمام آدم‌های این رمان به‌جز دخترک مرده پیوسته در دایره نیروهای نهفته خود در حال کاوش پتانسیلِ خود هستند و گاهی برای امنیت، گاهی از سر ناچاری، خود را محدود و نیروهای درونی خود را کم‌تر می‌کنند. زبان زنده است: ما کلماتی هستیم که به‌کار می‌بریم.

جهان هتل الی اسمیت

رمانِ «جهان هتل» نوشته الی اسمیت، داستان پنج زن است: دو خواهر و سه غریبه. زنی بی‌خانمان، مسئول پذیرش هتل، منتقد هتل، روح خدمتکار هتل و خواهر روح. این رمان که به تازگی با ترجمه مریم محمدی‌سرشت در نشر پیدایش منتشر شده است، جوایز متعددی را از آنِ خود کرده است. «جهان هتل» نامزد جایزه ادبی بوکر و جایزه ادبی اورنج 2001 بوده. همچنین جایزه کتاب شورای هنرهای اسکاتلند 2001 و جایزه کتاب سال شورای هنرهای اسکاتلند 2002 و جایزه ادبی انکور 2002 را دریافت کرده است.
عنوانِ رمان؛ «جهان هتل» استعاره‌ گذر زندگی از میان زمان و لحظه‌های زندگی است که شتابان می‌گریزند. هر ساعت از روز، مهمانی یا زندگی تازه‌ای وارد هتلی در جایی می‌شود، درست به همان سرعتی که یکی از مهمان‌ها از هتل می‌رود.
رمان با روایتِ یک مرگ آغاز می‌شود یا به‌قولِ خود الی اسمیت از پایان آغاز می‌شود: «چه سقوطی چه پروازی چه فروریختنی چه هجومی به تاریکی به نور چه شیرجه‌ای چه زمین خوردن نرم تالاپ آوایی چه افتادنی چه یورشی چه شیرجه‌ای چه وحشتی... چه پایانی. چه زندگی‌ای. چه زمانی. چه احساسی. سپس. مردم. داستان این است؛ از پایان آغاز می‌شود. اوج تابستان بود که افتادم؛ برگ‌ها به شاخه‌ها بودند. حالا اوج زمستان است (از برگ‌ریزان بسیار گذشته) و اکنون شب آخرم است... سقوط. احساسش. آخرین نبرد برای زندگی، تا آخرین نفس پرواز کردن، رفتن تا مردن.»
رمان در شش فصل روایت می‌شود با این عناوین: گذشته، اکنون گذشته، آینده مشروط، زمان کامل، آینده در گذشته و اکنون. از عنوانِ همین فصل‌ها پیداست که الی اسمیت نگاه خاصی به زمان و گذر زندگی دارد. «جهان هتل» الی اسمیت به‌سادگی و روان خوانده نمی‌شود و به‌قول برخی منتقدان به‌ تناوب آزاردهنده هم هست و در عین حال شوخ‌طبع. روایتِ جریان سیالِ ذهن آن را نیز یادآور رمان «موج‌ها» اثر ویرجینیا ولف خوانده‌اند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

محبوب اوباش محلی و گنگسترها بود. در دو چیز مهارت داشت: باز کردن گاوصندوق و دلالی محبت... بعدها گفت علاوه بر خبرچین‌ها، قربانی سیستم قضایی فرانسه هم شده است که می‌خواسته سریع سروته پرونده را هم بیاورد... او به جهنم می‌رفت، هر چند هنوز نمرده بود... ما دو نگهبان داریم: جنگل و دریا. اگر کوسه‌ها شما را نخورند یا مورچه‌ها استخوان‌هایتان را تمیز نکنند، به زودی التماس خواهید کرد که برگردید... فراری‌ها در طول تاریخ به سبب شجاعت، ماجراجویی، تسلیم‌ناپذیری و عصیان علیه سیستم، همیشه مورد احترام بوده‌اند ...
نوشتن از دنیا، در عین حال نوعی تلاش است برای فهمیدن دنیا... برخی نویسنده‌ها به خود گوش می‌سپارند؛ اما وقتی مردم از رنج سر به طغیان برآورده‌اند، بدبختیِ شخصیِ نویسنده ناشایست و مبتذل می‌نماید... کسانی که شک به دل راه نمی‌دهند برای سلامت جامعه خطرناک‌اند. برای ادبیات هم... هرچند حقیقت، که تنها بر زبان کودکان و شاعران جاری می‌شود، تسلایمان می‌دهد، اما به هیچ وجه مانع تجارت، دزدی و انحطاط نمی‌شود... نوشتن برای ما بی‌کیفر نیست... این اوج سیه‌روزی‌ست که برخی رهبران با تحقیرکردنِ مردم‌شان حکومت کنند ...
کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...
اباصلت هروی که برخی گمان می‌کنند غلام امام رضا(ع) بوده، فردی دانشمند و صاحب‌نظر بود که 30 سال شاگردی سفیان بن عیینه را در کارنامه دارد... امام مثل اباصلتی را جذب می‌کند... خطبه یک نهج‌البلاغه که خطبه توحیدیه است در دربار مامون توسط امام رضا(ع) ایراد شده؛ شاهدش این است که در متن خطبه اصطلاحاتی به کار رفته که پیش از ترجمه آثار یونانی در زبان عربی وجود نداشت... مامون حدیث و فقه و کلام می‌دانست و به فلسفه علاقه داشت... برخی از برادران امام رضا(ع) نه پیرو امام بودند؛ نه زیدی و نه اسماعیلی ...