سفر به جهان مردگان | اعتماد


نمایشنامه «فهرست» [Temoignage ou notre petit confort نوشته تادئوش روژه ویچ Tadeusz Różewicz]، در واقع، رهبری هنرمندانه ارکستر مردگانی است، یک شکل و درهم‌آمیخته که هر نوع ویژگی هویتی و شخصیتی خود را از دست داده‌اند و چنان شیء‌انگاری شده‌اند که همچون ابزاری به کار تزیین و صحنه‌آرایی و ساختن شکل‌های هندسی و تزیینی گوناگون می‌آیند.

فهرست» [Temoignage ou notre petit confort  تادئوش روژه ویچ Tadeusz Różewicz]،

تبدیل شدن آدم‌ها به عروسک جعبه موسیقی و حرکت آنها به روی چرخ، به جای راه رفتن از نمودهای مسخ‌شدگی و شیء‌انگاری است؛ هویت‌زدایی و از دست دادن فردیت و صدا، یا صدای فرد، یا همنوایی با دیگران، چنانکه صداهای فردی نابود می‌شوند و پرسوناژها ویژگی‌های فردی یا هویت فردی ندارند. اینکه یکی از مردگان سراغ خودش را از دیگران می‌گیرد یادآور گمگشتگی و بی‌خبری از هویت و آزادی فردی است که رهاورد حکومت‌های فاشیستی مانند حکومت آلمان است؛ انسان‌ها در راه مقاصد این‌گونه حکومت‌ها جان و هویت خود را از دست می‌دهند و به شکل مردگانی یک‌شکل و زدوده شده از هر نوع زیبایی و اعتلا مسخ می‌شوند. در عین حال، سراسر نمایشنامه اعتراض بر ضدمرگی است که بی‌هیچ منطقی، بی‌هیچ علتی است و هرگز عادی نمی‌شود و هرگز توجیه نمی‌شود. مرگ کودکانی که هنوز مادر خویش را صدا می‌زنند و می‌جویند و مادری که پس از مرگ هم هنوز بر مرگ کودکان خویش می‌گرید و می‌گریزد؛ یکی از تاثیرگذارترین و دردناک‌ترین بخش‌های این اثر است.

کودکی که در پی شیطنتی کودکانه، کودکی‌اش در زیر چکمه‌های سربازان آلمانی نابود شده و باعث مرگ پدر و مادر خود شده و حتی در چهل‌ سالگی نیز کودک-نوزادی بیش نیست که رهبری ارکستر همنوایان را با رهبری سلاخی آدم‌ها درهم می‌آمیزد. او در چهل ‌سالگی خویش دیگر دری را به روی خود باز نمی‌بیند و دری که تا پیش از آن باز می‌شد، دیواری بن‌بست می‌شود که به عبث و بیراه فراری بر آن سر می‌کوبد و باز نمی‌شود- بن‌بستی که فاشیسم به آن می‌رسد.

در این نمایشنامه هیچ مرگی زیبا نیست، از شکل افتادن چهره‌ها پس از مرگ شخصیت‌هایی مجهول که بلافاصله در صحنه حاضر می‌شوند و توی دهان اجساد را با پنبه پر می‌کنند و آیشمن‌وار اجساد را فقط با اعداد و ارقام اندازه می‌گیرند. برای آنها آدم‌ها فقط اندازه قد و اندازه‌های دیگرند و فقط اندازه‌اند و شماره تا در کفن و تابوت جای بگیرند.

در این میان، مهندسی دقیق جزییات و استفاده از تکنولوژی‌های گوناگون حیرت‌آور است. شگفت‌آفرینی به تکنولوژی محدود نمی‌شود و تمام اجزای بدن، از حرکات سر و دست و زبان گرفته تا چشم و کل بدن، به‌گونه‌ای که گاه هر یک از اجزا به صورت مستقل نقش بازی می‌کنند و شکل می‌آفرینند و تاثیر می‌گذارند شگفتی‌آفرینند. افتادن جسد دخترک جوان در داخل چمدان و بسته شدن در آن چنان مهندسی شده و دقیق است که گویی تماشاگر شاهد خواندن نمایشنامه نیست و جلوه‌های ویژه سینمایی را می‌بیند.

زیبایی‌زدایی از مرگ به مدد کلمات پیش‌پا‌افتاده‌ای مانند «پاشو، پاشو» و انواع و اقسام اصواتی که به همه جور اصوات مشکوک شبیه است و حرکات بدن‌های کج و کوله یا عروسک‌وار و انسان‌زدوده اتفاق می‌افتد. در عین حال، همان صدایی که بارها «یادآور تنها صداست که می‌ماند»، همان صدای مردگان، صدایی است گمشده و از دست‌ رفته که مردگان به تضرع از رهبر ارکستر می‌خواهند آن صدا و حیرت و گیجی‌ آنها را از زندگی‌های ناتمام و صداهایی که به گوش نرسیده، رهبری کند. مرگ‌های نازیبا و بیهوده تم سراسر نمایشنامه است و بی‌آنکه مرگ و زندگی را رمانتیزه کند، در تمام لحظات اهمیت مرگ را یادآور می‌شود.

مرگ پدر و مادر کودک-رهبر ارکستر، فقط برای آنکه چراغ را روشن کرده و برای سربازان دست تکان داده. خشونت پدر که فرزندش را، به جرم خوردن قندهای قندان به باد شلاق می‌گیرد. کشته شدن خیلی از افراد، به زخم چاقو به دست رهبر ارکستر مرگ، خودکشی زن خدمتکار و مادرِ کودکان بسیار، مرگ سربازی که قصد او فرار از خدمت نبوده و می‌خواسته به خانه و پیش گاوهایش برگردد، اما به دست رهبر ارکستر مرگ کشته شده. سربازی که زخم دردناک روی سینه او که پیوسته آن را می‌فشارد، هرگز فراموش نمی‌شود. سربازی که از او فقط چکمه‌های بی‌صاحبش برجای می‌ماند. زخم دردناک زن ویولونیست که آرشه را روی سیم‌ها می‌کشد، هم نشان می‌دهد که هیچ درد و مرگی را نباید ناچیز شمرد. در عین حال، همه اینها خشونت ساری و منتشر در حکومت نازی‌ها و حکومت‌های فاشیستی است و همین باعث می‌شود که این نمایشنامه از کسالت و ملال‌آوری کارهایی که از خط روایی واحدی برخوردار نیستند به دور باشد.

امیدوارم بازنشر این نمایشنامه بارها و بارها در دوره‌های مختلف تکرار شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...