داستانهایی برای مشتاقان ادبیات ژاپن | کافه داستان
مجموعه داستان «تمام آن یکشنبهها کجا رفتهاند؟» گزیدهای است منتخب از داستانهای کوتاه نویسندگان ژاپنی که مژگان رنجبر آنها را ترجمه کرده است. مترجم، این داستانها را از میان آثار شانزده نویسنده معاصر ژاپن برگزیده است. خوانندگان در این کتاب میتوانند آثاری از نویسندگانی مانند هاروکی موراکامی، کازوئو ایشی گورو، کنزابورو اوئه، ریو موراکامی و سایر نویسندههای منتخب را بخوانند. یکی از وجوه مشترک این داستانها کسب جوایز ادبی مانند جایزهی «آکتاگاوا»، معتبرترین جایزهی ادبی ژاپن است که نویسندگان این مجموعه موفق به دریافت آن شدهاند.
با یک نگاه اجمالی میتوان گفت که این مجموعه با ایجاد موقعیتهای داستانی توانسته تصویری از چالشهای انسان امروزی را در کنار فرهنگ و سنتهای مردم ژاپن به مخاطب خود ارائه دهد. آدمهایی که درگیر جنگ، مرگ و فقدان روابط انسانی و درصدد کشف راه و روشی برای رهایی از این کشمکشها هستند. همچنین وجود قطار که وسیلهای محبوب و مهم در زندگی ژاپنیهاست علاوه بر کارکرد معمول و روزانه در جابهجایی آدمها به مکانی برای تحول شخصیتها در برخی از داستانها بدل شده است. شخصیتهای داستان علاوه بر رفت و آمد روزانه به خانه و محل کارخود میتوانند به زندگی خود پرداخته و در آن تصمیمات آتی و مهم بگیرند. از این حیث میتوان سیر حرکت و توقف قطار در ایستگاههای مختلف را به شکلی با سیر زندگی بشر نیز همسو دانست. اکثر داستانها در بستری رئال با درونمایههای ملموس زندگی بشر و نگاهی تأملبرانگیز روایت میشوند. ولی برخی از داستانها نیز خط واقعیت و خیال را در هم میشکنند و در دستهی داستانهای سورئال قرار میگیرند.
«تمام آن یکشنبهها کجا رفتهاند؟» نوشتهی «میهکوکاواکامی» داستانی رئال است که اسم مجموعه را نیز به خود اختصاص داده است. راوی این داستان زنی است که نخستین عشق خود را سالها پیش تجربه کرده است. مرگ یک نویسنده معروف موقعیتی برای خوانند به وجود آورده تا با گذشتهی زندگی راوی روبهرو شود. در واقع زمینهی آشنایی راوی با دوست پسرش آمامیا در دوران دبیرستان کتابهای نویسندهی مرده است. آن دو عهد کردند هر گاه خبر مرگ نویسنده را شنیدند صرفنظر از اینکه کجا باشند یک بار دیگر همدیگر را ببینند. اما چه چیز راوی را وا میدارد تا با قطار راهی وعدهگاه شود در حالی که از آن عشق جز یک وعده چیز دیگری باقی نمانده است؟ زن پارههای کوچکی از زندگی خود را در قطار به یاد میآورد. پیمودن این راه با قطار تا مکان موعود برای او وضعیتی خلق میکند که با خودش یک رویارویی داشته باشد. او که حالا زنی تنهاست باید به برای آیندهی خود تصمیم گیرد. راوی پس از سالها فاصله گرفتن از عشق دوران جوانی و تجربهی جدایی خود اشراف بیشتری نسبت به زندگی و پیرامون خود دارد و با نگاه واقعبینانهتری با گذشته خود مواجه میشود. آیا راوی در صدد است همچنان این عشق را در ذهن و قلب خود زنده نگه دارد یا اینکه به زندگیش با یک دید نو نگاه کند؟
داستان «وقتی همسرم شیییتاکه بود» نوشتهی «کیوکو ناکاجیما» است. شخصیت اصلی مردی است که زنش را درست دو روز بعد از بازنشستگی خود در اثر سکته از دست داده است. موقعیت داستان از آنجا شروع میشود که مرد باید در یک کلاس آشپزی شرکت کند. در داستان مرد حس و حالش را نسبت به آشپزی بروز نمیدهد و به سرعت شرکت در کلاس آشپزی را قبول میکند. مرد برای درستکردن «سوشی جعبهای» باید قسمتی از آشپزی را هم خودش انجام دهد و مقداری «شیییتاکه» شیرین نیز با خود ببرد. (شیییتاکه نوعی قارچ خوراکی است که خاستگاه آن در آسیای شرقی است.) مرد در فقدان زنش از روی نوشتههای او با دنیای همسرش آشنا میشود. زنی که در غیاب شوهر و در تنهایی خود جهانی تازه با مواد غذایی ساخته است. در قسمتی از نوشتهها زن خودش را یک شیییتاکه فرض کرده و برای آن داستانی روایت کرده است. از این پس نگاه مرد به آشپزی متفاوت میشود و حس خوشایندی را تجربه میکند. همچنان که دستهایش در حال آمادهکردن غذاست ذهنش هم با نوشتههای زن سفر میکند و به کشف تازهای از شخصیت زن مردهاش دست پیدا میکند.
دستهی دوم داستانهای این کتاب داستانهایی است که مرز خیال و واقعیت را میشکنند و در زمره داستانهای سورئال قرار میگیرند. داستان «تازهداماد» نوشته «بنانا یوشیموتو» را میتوان با این رویکرد خواند. داستان از زبان راوی غیرهمجنس روایت میشود و دربارهی سفر ذهنی شخصیت اصلی داستان است که در قطار رخ میدهد. راوی مردی است که یک ماه از زندگی مشترکش میگذرد. او که شبی را تا دیروقت همراه دوستانش به خوشگذرانی سپری کرده مست و ناهشیار برای رسیدن به خانهاش سوار قطار میشود. اما در ایستگاه همیشگی که او را به خانهاش میرساند پیاده نمیشود. این پرسش برای خواننده ایجاد میشود که چرا راوی نمیخواهد به خانه برود؟ دلیل مرد را در یک دنیای خیالی در ادامهی داستان میشود جستوجو کرد.
چند ایستگاه بعد مردی با لباسهایی ژنده و موهایی بلند و گوریده سوار قطار میشود و کنار راوی مینشیند. ظاهر آشفته و بوی بد مرد باعث میشود که هر سه مسافر دیگر آن کوپه را ترک کنند و راوی با آن مرد تنها شود. راوی برای روبهرونشدن با مرد ژندهپوش مقاومت میکند. اما جملهی مرد، راوی را به مواجهه و رویارویی با زندگی مشترکش وا میدارد: «به گمانم دلیل خوبی وجود دارد که چرا به خانه نمیروی.» (صفحهی۱۰) راوی سعی میکند مجدداً وجود مرد ژندهپوش را در کنار خود نادیده بگیرد. اما باز این جملهی مرد در گوشش میپیچد: «دوست داری که به من بگویی چرا اینقدر نسبت به خانه نرفتن بیمیلی؟» (صفحهی ۱۰) در این لحظه است که خواننده با موقعیت متفاوتی مواجه میشود.
وارد شدن راوی به یک دنیای تخیلی را میتوان شکلی از تردیدهای او دانست. شک و دودولیهایی که نمیداند باید در ایستگاه همیشگی پیاده شود یا ناگزیر باید مسیر زندگی خود را تغییر بدهد. بودن در قطار فرصتی برای راوی است تا به ادامهی زندگی خود با همسرش بیاندیشد. او جزئیات رفتارها و خلق و خوی زنش «آتسوکو» را در ذهن خود بررسی میکند. آیا در صدد راهی است که با آتسوکو به گفتوگو بنشیند و خواستههای خود را از زندگی مشترک بازگو کند یا آنکه میخواهد لب فرو ببندد و شاهد یک چرخهی تکراری و روزمره باشد؟ راوی داستان تازهداماد باید با این واقعیات و مسئولیتپذیری در زندگی مشترک روبهرو شود.
داستان «آنچه در شب رخ داد» نوشته هاروکی مورکامی را میتوان یک داستان سورئال دانست. این داستان در دو بخش روایت میشود که منتخب فصلهای ۳ و ۱۱ از کتاب «وقایعنگاری پرندهی کوکی» است که به شرح آنچه در دوران کودکی یکی از شخصیتهای فرعی رخ داده پرداخته است. این دو فصل را در کنار هم میتوان به شکل یک داستان کوتاه خواند.
پسربچهای که خواب زیاد میبیند و اغلب خوابهایش را با واقعیت اشتباه میگیرد در خانهای بزرگ تنهاست. در بخش اول پسر بر فضای سورئال داستان تسلط دارد و میتواند آنچه را رخ میدهد بازگو کند. کودکی که به واسطهی محیط پیرامون خود حضور دارد و جهانی را پیش روی خود میبیند که آکنده از ترس و تنهایی است. او نیمهشب با صدای جیغ پرندهای شبپرواز از خواب میپرد و شاهد حضور دو مرد در کنار درخت کاج است. یکی از مردها که به پدر پسر شباهت دارد چیزی را پای درخت چال میکند. مکان داستان شبیه به فضای یک قبرستان و دنیای مردگان است و پسربچه در غیاب پدر و مادرش معنای هرچیزی را در دایرهالمعارف خود جستوجو میکند. اگرچه گاهی هم به پدرش اشاره میکند اما دایرهالمعارف است که جهان را به او میشناساند. در قسمت دوم برای لحظاتی یک جابهجایی اتفاق میافتد. پسر توی باغ میرود و چاله را میکند و یک قلب زنده را از چاله بیرون میآورد. قلب تپندهای که گمان میرود قلب خود پسر باشد. وقتی او به تختخوابش برمیگردد متوجه میشود کسی روی تخت خوابیده است. غریبهای که روی تخت خوابیده کسی نیست جز خود پسربچه. در همین نقطه از داستان است که خواننده مردد میماند که کدام بخش تخیل و کدام واقعیت بود؟ اگرچه نویسنده در طول روایت چند بار تأکید میکند که بخش اول واقعی و بخش دوم رویا است اما به نظر میرسد که با چنین تمهیدی میخواهد ذهن خواننده را به چالش بکشاند. آیا پسربچه تنها فرد زنده از یک خانواده و عمارت بزرگ است؟ آیا دفنکردن یک قلب زنده که پسربچه آن را قلب خود میشمارد میتواند دلیلی برای این باشد که پسر مردهاست و در جهانی کابوسوار شاهد دفن خود توسط پدرش است؟ در واقع نمیتوان بین هیچکدام از این دو بخش مرزی قائل شد و تفکیک کرد که کدام دنیای واقعی پسر و کدام خیال و تصور اوست؟
در انتها باید گفت مترجم در انتخاب بعضی از داستانها فصلهایی از یک رمان را برگزیده که میشود به شکل یک داستان کوتاه خواند. غیر از داستان «آنچه در شب رخ داد» داستان «قانون تاگامی» نوشتهی «کنزابورو اوئه» نیز فصلی از رمان «آدم دمدمی» است. اگرچه مقدمهچینی و آغاز داستانها برای خلق موقعیت داستانی تا رسیدن به گرهافکنی و تحول شخصیتها در بعضی از داستانها دچار اطناب شده و گاه طولانی به نظر میآیند؛ اما خواننده مشتاق ادبیات ژاپن میتواند این داستانها را با لذت بخواند. یکی دیگر از ویژگیهای این مجموعه مصاحبه با ایشیگورو با موضوع «نویسنده در جهان امروز» است که در انتهای کتاب چاپ شده است. نشر نون سال ۱۳۹۹ این کتاب را در ۲۸۱ صفحه منتشر کرده است.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............