زندگی در قاب یک آنارشیست | اعتماد


لویی فردینان سلین (1961- 1894) نویسنده فقید فرانسوی که در فهرست آثارش شاهکارهای بزرگی چون سفر به انتهای شب (۱۹۳۲)، دسته گینیول (۱۹۴۴) و قصر به قصر (۱۹۵۷) را دارد در دومین اثر خود یعنی مرگ قسطی [Mort a credit یا Death on Credit] (۱۹۳۶) به روایتی از زندگی خویش دست می‌زند. این اثر به مثابه سفری است که از زمان حال نویسنده آغاز می‌شود و به نقطه‌ای در گذشته‌اش بازمی‌گردد. مسیر روایت از دوران کودکی نویسنده آغاز می‌شود و تا سنین جوانی‌اش ادامه می‌یابد. هرچند بیان زندگی نویسنده در غالب داستان امری بدیع در تاریخ رمان قلمداد نمی‌شود و می‌توان آثار بسیاری را که بر مبنای زندگی شخصی خود نویسنده شکل گرفته است، نام برد. ولی نحوه بدیع روایت سلین از همین فرم پرتکرار است که اثر او را برجسته می‌کند.

 مرگ قسطی [Mort a credit یا Death on Credit]

در رمان مرگ قسطی اتفاق روایت از زاویه‌ای دیگر می‌افتد؛ روایتی که ترکیبی است از کودکی پر فراز و نشیب نویسنده همراه با فوجی از مصایب و بدبختی‌ها و در حکم رنگ و بوی اثر آنچنان در فضای داستان پیچیده است که تصور حتی لحظه‌ای از نبودن چنین رنگ و بویی در اثر غیرقابل تصور است. در رمان مرگ قسطی اتفاقی از زوال ترسیم می‌شود. زیستی به سوی مرگ ولی این مرگ صرفا وداع روح با تن نیست، ترسیم موشکافانه انزوای انسانی است در چارچوب اجتماع جدای از اخلاق. این پرداخت اخلاقی سلین به وضعیت زمانه‌اش در مواجهه با تاریخ زیستش در نوع خود منحصربه‌فرد است.

صحنه‌های ترسیم شده در داستان بسیار استادانه و موشکافانه ترسیم شده و به هیچ عنوان سر به هوایی و بی‌عرضگی شخصیت داستان در ترسیم روایت خللی ایجاد نکرده است. در رمان مرگ قسطی صحنه‌هایی به میان می‌آید که بسیار مشمئزکننده‌اند برای مثال صحنه کشتی که به هنگام توفان آشوبی را تجربه می‌کند که تهوع و حال به‌هم‌خوردگی و حتی ترس از مرگ بسیار در آن موج می‌زند. اینجا اتفاق جالب توجه مهارت نویسنده در استفاده از سبک مناسب برای توصیف وضعیت بسیار تامل‌برانگیز است. با دنبال کردن آثار سلین می‌توان تحولی که او در سبک نگارشش پدید آورد را دنبال کرد ولی در همین سیر تکاملی باید صبورانه مسیر را سپری کرد. زیرا سلین نویسنده‌ای دیریاب است. این صرفا یک برداشت شخصی نیست و خود او هم اشاره به صبور بودن مخاطبش در مواجهه با آثارش دارد. این جسارت سلین در بیان وقایع زندگی‌اش در تمام داستان او را چون متفکری آنارشیست نشان می‌دهد که غیر از مساله انسانی به هیچ چیز دیگر رحم نمی‌کند.

این بی‌رحمی در بیان روایت او را در نظر منتقدان زمانه چندان منفور کرد که به انزوا کشیده شد. در مقدمه‌ای که از دسته دلقک‌ها از سلین آمده است درباره رمان مرگ قسطی می‌گوید: «مرگ قسطی، اگر یادتان باشد، با چنان موجی از مخالفت روبه‌رو شد که از نظر شدت نفرت و کینه و غرض‌ورزی شبیهش کمتر دیده شده بود! همه منتقدهای ادبی از سر تا ته، ریز و درشت، کلهم اجمعین، کشیش‌ها و کشیش‌دوست‌ها، فراماسون‌ها، جهودها، آقایان محترم و بانوان محترمه، عینکی‌ها، پچ‌پچوها، ورزشکارها، خارشکی‌ها، همه لژیون‌دونوردارها، همه و همه تف و لعنتش کردند، همه علیهش سینه جر دادند و کف به لب آوردند.» و این برخورد با آثارش به نظر آتش نقدش را تیزتر و شدیدتر کرد. حتی در رمان «قصر به قصر» که مختص دوران پیری‌اش است باز همچنین لحنی و نگاهی ملموس است با این تفاوت که دیگر نویسنده چندان رمقی در تنش نمانده و تنها هدفش است که به روایتش معنا می‌دهد.

نکته دیگر که در رمان مرگ قسطی بسیار جالب توجه و از نشانه‌های نبوغ سلین است، شخصیت‌پردازی‌های او در داستان است. سلین به انسان ژرف می‌نگرد؛ ژرفایی که از نگاه نافذ اجتماعی او سرچشمه می‌گیرد. این شخصیت‌پردازی نه جامعه‌شناسانه است و نه روانشناسانه و صریح‌تر هیچ شناسانه‌ای در آن نیست. شخصیت‌های سلین از بطن خود زندگی برمی‌آید و بعد تبدیل به سوژه‌ای برای متخصصان دیگر می‌شود. زیست نویسنده چنان است که انسان‌ها را بدون هیچ فیلتر یا ایسمی می‌نگرد و در همین تکاپوی شناختی میان انسان‌هاست که زندگی و روایت نویسنده را ساخته می‌شود. در رمان مرگ قسطی ارتباط فرزند با پدر و مادرش و همین طور مصایبی را که سپری می‌کنند اوج درخشانی بر همین مدعا است.

کلام آخر اینکه سلین در داستان مرگ قسطی روایتی تلخ از انسان قرن بیستم را بیان می‌کند ولی در اوج این تلخی‌ها امید همچنان پابرجاست و مسیر زندگی در حال جریان منتها نفس خود جریان دیگر زیباست نه تلاش‌های عبس برای زیبا جلوه دادنش.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزه‌های غریزی در انسان‌ها نیست، بلکه صرفاً پدیده‌ای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز می‌شود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنش‌ها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرال‌ها و فاشیست‌ها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند! ...
سنت حشره‌شناسی در ایران به دانشکده‌های کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت می‌پردازند... جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت می‌کنیم که می‌شناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بی‌شک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سم‌پاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ می‌کند... دولت چین در سال‌های بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونه‌برداری من در ایران را باطل کرد ...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحران‌های ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحران‌های شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راه‌حل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملت‌ها برای خروج از تمامی آن بحران‌ها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونی‌شان صادق باشند، سپس مسئولیت‌ها را بپذیرند و در نهایت محدودیت‌های‌شان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند ...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیت‌ها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که می‌روند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی می‌دهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بسته‌های معیشتی کمکشان می‌کنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمی‌شود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه ...
تراژدی روایت انسان‌هایی است که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، اما داستان همه‌ی آنهایی که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، تراژیک به نظر نمی‌آید... امکان دست نیافتن به خواسته‌هامان را همیشه چونان سایه‌ای، پشت سر خویش داریم... محرومیت ما را به تصور و خیال وا می‌دارد و ما بیشتر از آن که در مورد تجربیاتی که داشته‌ایم بدانیم از تجربیات نداشته‌ی خود می‌دانیم... دانای کل بودن، دشمن و تباه‌کننده‌ی رضایتمندی است ...