زنی قهرمان برای امروز | سازندگی


«خانم پالفری در کلرمونت» [Mrs. Palfrey at the Claremont] شاهکار الیزابت تیلر [Elizabeth Taylor] در سال 1971 منتشر شد و به فهرست نهایی جایزه بوکر راه یافت و در سال 2005 در فهرست صد رمان برتر انگلیسی‌زبان گاردین شماره 87 را به خود اختصاص داد.

خلاصه کتاب معرفی خانم پالفری در کلرمونت» [Mrs. Palfrey at the Claremont] الیزابت تیلر [Elizabeth Taylor]

از زمان انتشار رمان تا امروز، خانم تیلر با شاهکارش مورد ستایش بوده است: سارا واترز، تیلر را نویسنده‌ای باظرافت، با متن‌هایی عمیق توصیف کرد، آن تایلر نام او را در کنار جین آستن و الیزابت بوون آورد و از آنها به‌عنوان «خواهران» یاد کرد، و کینگزلی آمیس «خانم پالفری در کلرمونت» را به‌عنوان یک رمان پیوسته جذاب توصیف کرد که همیشه خواننده را به سمتی درست سوق می‌دهد و شوخ‌طبعی آن را علیرغم موضوعی به‌ظاهر تلخ، نکته‌ای مثبت دانست؛ نکته‌ای که موجب شد برخی منتقدان خانم تیلر را با چخوف مقایسه و از رمانش به‌عنوان «خنده‌دارترین» و درعین‌حال «غم‌انگیزترین» کتاب توصیف کنند. این رمان به‌تازگی با ترجمه مزدک بلوری از سوی نشر بیدگل منتشر شده است.

الیزابت تیلر در ابتدای شاهکارش و در یک جمله درخشان و تعیین‌کننده، برای معرفی شخصیت لورا پالفری می‌نویسد؛ او مانند یک مرد متشخص بود و گاهی اوقات که لباس شب می‌پوشید، شبیه ژنرال‌های معروف می‌شد.

خانم پالفری که اخیرا بیوه شده است، در یکی از یکشنبه‌های بارانی ماه ژانویه به هتل کلرمونت در جاده کرامول می‌رسد. او پس از سال‌ها به‌عنوان یک همسر، حق خود را برای خودش مطرح می‌کند و در‌عین‌حال به اجتناب‌ناپذیری زوال و مرگ نیز اذعان دارد. تیلر می‌نویسد: «پیربودن سخت است، هم دوران نوزادی و هم دوران پیری، زمان‌های خسته‌کننده‌ای هستند.»

هتل کلرمونت به پیشگاهی آرام برای فراموشی تبدیل شده است، ساکنان آن طیفی هستند که چهره‌هایی از زندگی انگلیسی پس از جنگ را نشان می‌دهند. دهه ۱۹۶۰ است و جامعه جدیدی درحال شکل‌گیری است. کلرمونت نماد طبقه و شیوه‌ای از زندگی است که به زباله‌دان تاریخ می‌رود، اما تیلور، اگرچه بسیار مراقب است، اما از کاوش در زندگی‌های روزمره نیز لذت می‌برد.
وقتی او جدیدترین ساکن کلرمونت را در معرض آن تحقیر کلاسیک دوران سالمندی قرار می‌دهد، یک سقوط اتفاق می‌افتد، اما نتیجه آن تحقیر نیست، بلکه عاشقانه است.

لودو مایرز نویسنده‌ای مبارز است که خانم پالفری را نجات می‌دهد و در پی یک سری قضایا به نوه‌اش «دزموند» تبدیل می‌شود. اگرچه این اثر، گاهی اوقات، به رمانی دلخراش تبدیل می‌شود، و آکوردهای غم‌انگیزی به خود می‌گیرد، اما خانم پالفری دائما در تلاش است که کار درست را انجام دهد و همچنین با خودش صادق باشد. بخش اعظمی از شادی خواننده بابت ظرافت فوق‌العاده در به تصویرکشیدن روابط، تیزهوشی نویسنده و شیوه‌ ظاهرا بدون دردسر داستان است.
در میان دیگر ساکنان کلرمونت، لیدی سوین و خانم دسالیس هیولاهای کمدی‌ای هستند که می‌توانند از جین آستن مانندِ بودنِ زمینه‌ داستان نهایت استفاده را ببرند.

در آخر، خانم پالفری یک پیشنهاد ازدواج را رد می‌کند و دوباره سقوط رخ می‌دهد. این‌بار هیچ نتیجه خوشایندی وجود ندارد. او ناخواسته تنها می‌شود و می‌میرد. این موضوع احتمالا تفسیر الیزابت تیلر درمورد سرنوشت خودش بوده است. او نمی‌توانست بیشتر از این اشتباه کرده باشد.

الیزابت تیلر یک رمان‌نویس بزرگ انگلیسی است که به‌طور شگفت‌انگیزی پشت یک راز مهم پنهان شده است. آن تایلر و سارا واترز او را تحسین کرده‌اند؛ بااین‌حال، عمقِ نبوغِ او هنوز به‌طور کامل به رسمیت شناخته نشده است. رمان‌هایی مانند «فرشته»، «گروه عروسی» و «خانم پالفری در کلرمونت» باید او را به رده‌های بالای فهرست داستان‌های انگلیسی‌زبان سوق دهد، اما قابل توجه است که چقدر او هنوز نادیده گرفته می‌شود.

«خانم پالفری در کلرمونت» را قطعا می‌توان شاهکار الیزابت تیلر برشمرد؛ همانطور که پل بیلی، رمان‌نویس بریتانیایی، که علاقه خاصی به این رمان دارد، نوشته است: «من به خوانندگانی که برای اولین‌بار به سراغ آثار الیزابت تیلر می‌آیند حسادت می‌کنم. لذت آن‌ها لذتِ غیرمنتظره‌ای خواهد بود، و اگر او را هما‌ن‌طور که می‌خواست بخوانند، چیزهای زیادی یاد خواهند گرفت که شگفت‌زده‌شان خواهد کرد.» برای دیلی‌تلگراف، «الیزابت تیلر در انتقال احساسات تلخ و تراژیک زندگی‌های روزمره عالی است.»

در سال ۱۹۸۲، خانم پالفری قهرمان رمان به‌عنوان شیرزن مدرن‌کلاسیک معرفی شد، حرکتی که رمان‌های او را به مخاطبان بسیار بیشتری معرفی کرد. برای طرفدارانش، البته، او هرگز نیازی به هیاهو نداشت. او دارد به آرامی به جایگاه شایسته‌تری دست پیدا می‌کند و طیف مخاطبانش گسترده‌تر می‌شوند؛ همان‌طور که امروز خوانندگان فارسی‌زبان نیز پس از پنج دهه از لذتِ خواندن او و داستانش بهره‌مند می‌شوند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...