• 13 فروردین 1385

    لویی-فردینان-سلین

    پدرش کارمند ساده بیمه و مادرش فروشنده توری و دانتل بود و نقص عضو داشت... سلین در شهر برن پزشکی می‌خواند و با ادیت فوله ازدواج کرد که دختر مدیر دانشکده پزشکی بود... در جنگ جهانی دوم به عنوان یک پزشک داوطلب مدتی در جنگ بود. اواسط جنگ به خاطر مقالاتش درمورد یهودیان او را ضد یهود و فاشیست می‌خواندند ... به برلین مهاجرت کرد و با این کار خود از طرف دولت فرانسه به خیانت‌کاری محکوم شد. در برلین به خاطر اهانت به هیتلر دستگیر شد و به جزیره‌ای در دریای بالتیک تبعید شد. ...

Loading
همه می‌خواهند بشریت را تغییر دهند، اما هیچ‌کس به تغییر دادن خودش فکر نمی‌کند!... اسب‌ها خیلی خوشبختند، چون اگرچه آن‌ها هم مثل ما جنگ را تحمل می‌کنند، اما لااقل کسی از آن‌ها نمی‌خواهد ثبت‌نام کنند و یا وانمود کنند که به کارشان ایمان دارند. اسب‌های بیچاره، ولی آزاد! افسوس که شور و اشتیاق کثافت فقط برای ماست... بهترین کتابی ا‌ست که در دو هزار سال گذشته نوشته شده‌است! ...
نویسندگانی در نوشتن اتوبیوگرافی و به ویژه رمان اتوبیوگرافیک موفق ترند که بهتر روی مرز صدق و کذب حرکت می کنند؛ آنها که در کارشان راست و دروغ را نمی شود از هم تشخیص داد. همچنانکه در کار سلین نیز چنین تشخیصی دشوار است چون سلین راست و دروغ را بی محابا به هم می آمیزد... جایی که همه تشنه به خون هم در کمین یکدیگر نشسته اند و از فرط قحطی، لقمه از دهان هم می گیرند و آماده اند به دریدن یکدیگر ...
کشیشی او را به ناخدای یک کشتی تجارتی می‌فروشد. تا امریکا پارو می‌زند و مخفیانه از کشتی پیاده می‌شود. در کارخانه فورد به کار در خط تولید زنجیره‌ای می‌پردازد. با زنی روسپی به نام مولی آشنا می‌شود و بسیار زود «احساس اعتماد خاصی که در موجودات نگران جای عشق را پر می‌کند» نسبت به او پیدا می‌کند. این مولی، برخلاف زنان دیگری که شناخته است و سلین بی‌رحمانه خودخواهی‌شان را متذکر می‌شود، هیچ چشم‌داشتی ندارد. ...
پدر و مادرش و سپس کارفرمایانش بی‌امان درگیر این مشغولیت پیش پا افتاده‌اند: اینکه چگونه با عایدی مختصر بسازند... انسان برای انسان مثل گرگ است. فردینان کم‌کم این را درمی‌یابد. و هرگز فراموش نمی‌کند... خشمی کور آن نوجوان را از خود بی خود می کند. زنجیر می گسلد. پدر را به شدت می زند و خفه می‌کند، له می‌کند. بالاخره، همسایه‌ها مهارش می‌کنند و پشت در بسته نگاهش می‌دارند. جای هیولا توی سوراخ است. ...
در حدود ده مرد، در اجرای اوامر دو درجه‌دار خرفت و می‌خواره که مدام ناسزا نثار آنان می‌کنند، بارها و بارها دور حیاط بزرگ غم‌افزایی که درست سنگفرش نشده است و باد و باران در آن هیاهو به راه انداخته‌اند، می‌دوند. چون سرجوخه رهایشان می‌کند، به اسطبلی پناه می‌برند. و پس از آنکه خیس و سراپا گل‌آلود، سرانجام به دسته قراولان می‌رسند، دیگر وقت بیدارباش است. ...
در حال بارگزاری ...
تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزه‌های غریزی در انسان‌ها نیست، بلکه صرفاً پدیده‌ای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز می‌شود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنش‌ها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرال‌ها و فاشیست‌ها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند! ...
سنت حشره‌شناسی در ایران به دانشکده‌های کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت می‌پردازند... جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت می‌کنیم که می‌شناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بی‌شک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سم‌پاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ می‌کند... دولت چین در سال‌های بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونه‌برداری من در ایران را باطل کرد ...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحران‌های ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحران‌های شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راه‌حل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملت‌ها برای خروج از تمامی آن بحران‌ها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونی‌شان صادق باشند، سپس مسئولیت‌ها را بپذیرند و در نهایت محدودیت‌های‌شان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند ...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیت‌ها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که می‌روند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی می‌دهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بسته‌های معیشتی کمکشان می‌کنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمی‌شود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه ...
تراژدی روایت انسان‌هایی است که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، اما داستان همه‌ی آنهایی که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، تراژیک به نظر نمی‌آید... امکان دست نیافتن به خواسته‌هامان را همیشه چونان سایه‌ای، پشت سر خویش داریم... محرومیت ما را به تصور و خیال وا می‌دارد و ما بیشتر از آن که در مورد تجربیاتی که داشته‌ایم بدانیم از تجربیات نداشته‌ی خود می‌دانیم... دانای کل بودن، دشمن و تباه‌کننده‌ی رضایتمندی است ...