دعایی برای محتضر | الف


وقتی به او گفتند باید اسباب کشی کند، باد از جانب شمال تنوره می‌کشید. پسرش، سَم، که سر و مویش جوگندمی شده و هیکلی به هم زده بود، همراه زن قد بلندش آدریس که موهایش را به رنگ بادام زمینی بو داده رنگ می‌کرد، بچه هایشان را به همسایه سپرده و آن همه راه را از مِمفیس آمده بودند تا این خبر را به او بدهند. او هفتاد و شش سالش بود و پنجاه سال در آن خانه زندگی کرده بود و هیچ خوش نداشت از آنجا برود.

دوباره زنده کن ما را  داستانهای کوتاه برگزیده جایزه اُ. هنری، چاپ 1984 [Prize Stories 1984: The O. Henry Awards]

"مامان قرار است درست از وسط خانه‌ات اتوبان بکشند. خوشت می‌آید؟ دوست داری ماشینها درست از وسط اتاق نشیمن‌ات رد بشوند؟
اِما گفت: آره. همیشه وقتی مثل بچه ها با او حرف می‌زدند روی دنده لج می‌افتاد. بعد گفت: من هیچ وقت رضایت ندادم. آنها هم نمی‌توانند بدون رضایت من کاری بکنند.
- چرا می‌توانند. یعنی تا حالا نفهمیده‌ای دولت هر کار که دوست داشته باشد می‌کند."

آنچه خواندید مطلع داستان "فرزند عشق" بود از مجموعه داستانهای کوتاه برگزیده جایزه اُ. هنری، چاپ 1984 [Prize Stories 1984: The O. Henry Awards] که به تازگی به همت انتشارات نیستان هنر با عنوان «دوباره زنده کن ما را» روانه بازار کتاب شده است. این اثر شامل یازده داستان کوتاه است. نکته جالب توجه در این مجلد حضور پررنگ بانوان نویسنده است. شش داستان از مجموع یازده داستان این مجموعه را بانوان نویسنده نوشته اند: هلن نوریس، گلوریا نوریس، آلیس آدامز، الزابت تُلِنت، گِریس پِیلی، و سینتیا اوزیک.

اما "فرزند عشق" را هلن نوریس نوشته است. هلن نوریس که دانش آموخته دانشگاه آلاباماست، پس از سیزده سال تدریس زبان انگلیسی در کالج، از کار خود کناره گرفت تا داستان بنویسد. داستان فرزند عشق که جایزه اندرو لایتل را برای نوریس به ارمغان آورد، داستانی سرراست است که در پس روایتی روان، به یکی از پیچیده ترین احساسات بشری اشاره می‌کند.

اِمای هفتاد و شش ساله به ناگاه با دو چالش جدی روبرو میشود: نقل مکان از خانه و کاشانه ی مالوف، و نگهداری از نتیجه اش، اِتان ( پسر نوه ی دختری ش). اتان پسرکی چهار ساله است که والدینش او را نمی‌خواهند و به اجبار به اما سپرده شده. او که هیچ دوست ندارد در خانه اما زندگی کند، به روش خود نارضایتی اش را نشان می‌دهد. رام و سربه زیر همه دستورات اما را انجام می‌دهد ولی هرگز به چهره او نگاه نمی‌کند و کلمه ای با او حرف نمی‌زند. اِما، کلافه و نومید دست به هر کاری می‌زند مگر دل پسرک را بدست بیاورد ولی افسوس! پسرک، سخت و تسلیم ناپذیر به اعتراض خاموش خود ادامه می‌دهد. لطیفه غریب داستان فرزند عشق احساس بی تعلقی است. اتان با همه کوچکی اش به هیچ کس و هیچ جا احساس تعلق نمی‌کند. بی تعلقی عجیب او حتی بی پناهی را به سخره می‌گیرد. او همیشه برای رفتن آماده است. اِما در خانه اش اتاقی برایش آماده کرده و رخت و لباسهای نیمدار و اسباب بازیهایش را در کمد گذاشته ولی پسرک تا چشم مادربزرگ را دور می‌بیند به امید رفتن، لباسها و اسباب بازیهایش را داخل چمدان زهواردررفته اش می‌ریزد. با اینهمه در پایان داستان اتفاقی می‌افتد که همه چیز را تغییر می‌دهد.

داستان دیگر این مجموعه "رزا" نام دارد نوشته سینتیا اوزیک. ویلیام آبراهامز، ویراستار این مجلد از مجوعه داستانهای کوتاه برگزیده جایزه ا. هنری، اوزیک را یکی از سه نویسنده برتر داستان کوتاه معاصر می‌داند. رزا زنی یهودی است که زمان حمله نازیها به لهستان به امریکا می‌گریزد. او که در خانواده ای اصیل و مرفه بار آمده و خودش هم تحصیلات عالیه دارد، در امریکا پس از چندین سال اداره کردن مغازه عتیقه فروشی، مغازه اش را با تبر ویران می‌کند و سربار برادرزاده اش، استلا، میشود. رزا فکر می‌کند دختری دارد که در لهستان بدنیا آمده. روز و شب چشم به راه اوست و برایش نامه می‌نویسد. ولی استلا مکرر به او سرکوفت می‌زند که دختری وجود ندارد و او دیوانه است. داستان با شرح پریشانی رزا پیش می‌رود و یک روز سرگردانی او را در میامی فلوریدا به تصویر می‌کشد.

اما داستان "دوباره زنده کن ما را" نوشته گلوریا نوریس، داستانی بسیار خواندنی و جذاب است. زنی میانسال که معلم است پس از سالها عشق دوران جوانی اش را در کلیسا و در مراسم احیای مسیحیان تعمیدی می‌بیند. جین پل که زمانی جوانی جذاب، جسور، ماجراجو و سرزنده بود و همه دخترهای مدرسه عاشق و هلاکش بودند، حالا پس از چند سال به مردی دایم الخمر و منزوی بدل شده. او چنان شکننده است که به چشم برهم زدنی رام سخنان تحریک و تهدیدآمیز واعظ مراسم می‌شود و راوی زن داستان که آنهمه عجز را در او می‌بیند حیرت می‌کند: " واعظ چاق داشت با آن پاهای کوچکش روی سکوی وعظ قدم رو می‌کرد و نفیر می‌کشید که همه ما گنه کاریم، گناه نخستین. آه، او می‌توانست مثل گربه ای که قناری بیچاره ای را به نیش کشیده آن مرد دایم الخمر را در دهان خود مزه مزه کند. ناگهان جین پل در صندلی اش وول خورد. خداوندا، آماده بود حتی بدون دعوت واعظ بال بال بزند. خیره خیره نگاهش کردم و او هم صاف به چشمانم نگاه کرد. با نگاه التماسش کردم که، " تو را بخدا خر نشو! "

داستان "شمارش ایام"، نوشته دیوید لیویت، قصه یک نیمه روز از زندگی زنی است که باید بمیرد. خانم هرینگتون، زنی کدبانو، باسلیقه، دقیق و مادر سه فرزند قد و نیم قد، سرطان دارد و پزشک به او وعده داده بیشتر از شش دوام نمی‌آورد. خانم هرینگتون که ضرب الاجل پزشک را فراموش کرده در تاریخ هفده دسامبر، یعنی همان روز که طبق پیش بینی پزشک باید می‌مرد، هنگامیکه برای معاینه دوره ای به بیمارستان مراجعه می‌کند یاد تاریخ مرگش می‌افتد و زمین و زمان مقابل چشمانش تیره و تار می‌شود ولی زود خودش را جمع و جور می‌کند و با امیدی که پزشک بیمارستان به او می‌دهد به خانه برمی گردد. پسر کوچکش ارنیِ هفت ساله بشدت وابسته به اوست، مدام بهانه می‌گیرد و به هر بهانه ای اشک می‌ریزد. پسرک حق دارد چون پدر به خود ندیده. پدرِ استاد دانشگاهش وقتی او هنوز خیلی کوچک بود با یکی از دانشجویان جوانش به ایتالیا می‌رود و همسر و سه فرزندش را تنها می‌گذارد. خانم هرینگتون که فرزندانش را بزرگترین حاصل و هنر عمر خود می‌داند، تنها یک نگرانی دارد: سرنوشت فرزندانش پس از او، مخصوصا ارنی. داستان شمارش ایام در پس ظاهر غم انگیز خود لحظات شاد و امیدبخش هم دارد. در پایان داستان هم اتفاقی رقم می‌خورد که چیزهای بسیار به خانم هرینگتون می‌آموزد.

داستان "دعایی برای محتضر" را ویلیس جانسون نوشته است. جانسون پیش از آنکه داستان بنویسد روزنامه نگار بود و در جنگ ویتنام برای خبرگزاری آسوشیتدپرس خبرنگاری می‌کرد. دعایی برای محتضر داستان چند اوکراینی است که به امریکا مهاجرت کرده اند: یاکف کاپوتین پیرمردی در آستانه مرگ، پدر الکسی کشیشی جوان و خسته، کِرنکو مردی ابن الوقت و کاسبکار، آقا و خانم فِدورنکو، و ماریتا بالِرین شهر کوچکشان. داستان لحظاتی از هم سفری و هم صحبتی این جمع ناهماهنگ را به تصویر می‌کشد. کاپوتین پیر در بیمارستان است و پدر الکسی را به بالین خود خوانده تا با او حرف بزند. کرنکو راننده ماشین قراضه ایست که قرار است پدر الکسی را به شهر ببرد. ولی پدر تنها مسافر ماشین کرنکو نیست. زوج فدورنکو، ماریتا، و پیرزنی که اختلال مشاعر دارد هم با او هم سفر می‌شوند و در راه از هر دری سخنی می‌گویند و همانطور که افتد و دانی کار به بحث سیاسی می‌کشد و موضوع نزاع اوکراین و روسیه مطرح می‌شود و رنجهایی که مهاجران اوکراینی از دست روسها متحمل شده اند و...

این هم از پرونده داستانهای کوتاه برگزیده جایزه ا. هنری سال 1984 . این مجلد یکی از سی و سه مجلدی است که طی ده سال اخیر به همت و پشتکار مثال زدنی انتشارات نیستان تهیه، ترجمه و به چاپ رسیده است. کم نیستند جُنگهای داستانی که هر ساله به زبان انگلیسی به چاپ می‌رسند ولی اعتبار مجموعه داستانهای کوتاه برگزیده جایزه پِن- ا.هنری به این است که همه داستانهای آن ابتدا چند مرحله داوری را از سر گذرانده و سپس به مجموعه راه می‌یابند. این امر به خوانندگان اطمینان خاطر می‌دهد داستانهایی که در این مجموعه می‌خوانند در سال چاپ شان از بهترین و خواندنی ترین داستانهای آن سال بوده اند... و صد البته تا داستان کوتاهی نوشته و خوانده میشود، خواهند بود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...