گراس برای تکتک سالهای یک قرن، داستانی به وجود آورده است... از اتفاقات بزرگ و گاه رویدادهای به نظر بیاهمیت تا تحولات فنی و اکتشافات علم و تکنولوژی، خودبزرگبینی انسانها، شکنجه و کشتار و در نهایت، شروعهای دوباره... طوری به جنگ جهانی نگاه میکنند که انگار دارند درباره یک بازی فوتبال حرف میزنند...دلسردی چپها از تئودور آدورنو، تیراندازی به رودی دوچکه، محرک جنبش دانشجویی آلمان، ملاقات پل سلان و مارتین هایدگر
...
سرچشمههای ایراندوستی متعدد هستند... رفتار دوربین شعیبی در مکان مقدسی مثل حرم، رفتاری سکولاریستی است... جامعه ما اما جامعه بیماری است و این بیماری عمدتا محصول نگاه سیاسی است. به این معنا که اگر گرایشهای دینی داری حتما دولتی و حکومتی هستی و اگر میخواهی روشنفکر باشی باید از دین فاصله بگیری... در تاریخ معاصر همین روسها که الان همه تکریمشان میکنند و نباید از گل نازکتر به آنها گفت، گنبد امام رضا (ع) را به توپ بستند اما حرم امن ماند
...
در نظر داشته باشیم که او در مصر با حکومتی استبدادی روبهرو بود و نمیتوانست حرفش را مستقیم بزند و برای همین به سراغ نمادگرایی میرود... ما نوعی تضاد یا دلخوری از جهان عرب داریم ... اگر بخواهیم بر اساس دلخوریهای تاریخی زندگی کنیم باید از همه ملتها دوری کنیم... نمیتوان برای همیشه جلوی انتشار یک کتاب را گرفت... امکانات نثر عربی از نثر انگلیسی بسیار بیشتر است و انتقال مفاهیم به وسیله این زبان راحتتر است
...
جمالزاده پدر داستاننویسی مدرن به سبک اروپایی نیست چراکه تجدد ادبی او به معنی رد و طرد و پشتپازدن به سنتهای داستانی ایرانی نیست... رمان حاصل روشنگری و نبوغ اروپایی است که در کارگاههای آن آرمانشهر ساختهوپرداخته شده... چرا رمان ایرانی مانند سینما جهانی نشده و چرا حتی در مقایسه با رمان عرب یا ترک شناخته نشده؟... رمان فارسی دست دوم است؛ کپی «تأثیرگرفته» از رمان غربی است... تاریخ محل نبرد ایدهها نیست، محل تعامل آنان است
...
تبعات مدرنیسم آمرانه... بافت جنوب شهر و محلات فقیرنشین و حاشیهای را نیز ماهرانه به تصویر میکشد... روستاییان صاحب زمین میشوند اما باور دارد که پشت این بخشش، توطئهای نهفته است... عین یک بادکنک بادت میکنند و میبندند به شاخه اقاقیا که گلهگله تیغ دارد... پسرش در برابر او قد علم میکند و به بندگی فئودالهای نورسیده تن میدهد... به خاطر «بیآبی، قحطی و گرسنگی» روستاها را ترک کرده و در شهر به عملگی مشغول شدهاند
...
جامعه ما و خاورمیانه معاصر پر هستند از پدیدههای ناهمزمان در یک زمان. پر از تناقص. فقط طنز میتواند از پس چنین ناهنجاری و تناقصی برآید... نمیخواهم با اعصاب مخاطب داستان بازی کنم و ادای «من خیلی میفهمم» و «تو هم اگر راست میگویی داستان من را بفهم» دربیاورم... داستان فرصتی برای ایستادن و در خود ماندن ندارد
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
جنبشهای اجتماعی نوعی همبستگی اجتماعی به ارمغان میآورند که میتوانند فرصتی برای احیای دو عنصر کلیدی حیات مبتنی بر سرمایه اجتماعی ـ یعنی ارزشهای مشترک و ارتباطات بیشتر ـ فراهم کند... «اجتماع» عرصهای است که نه منافع فردی در آن سیطره دارد، نه فرد در جمع ذوب شده است... سهضلع دولت، بازار و اجتماع سرنوشت جامعه را رقم میزنند... برخورد انحصارگرایانه گروههای مذهبی نسبت به سکولارها در داخل و دینستیزی بنیادگراهای سکولار در خارج کشور، منازعهای برابر نیست
...
قدرت در هر زمان و مکان نقابهایی مسخشده از چهرهی دین میسازد و آن را بهعنوان دین عرضه میکند تا ستم خویش را مشروع جلوه دهد... نشان میدهد که خوانش ایدئولوژیک از حاکمیت چگونه بر دیدگاه اسلامگرایانی همچون ابوالاعلی مودودی و سید قطب تاثیر گذاشته است... بسیاری از حاکمان از شعار «اطاعت از اولیالامر» استفاده میکنند و افراد جامعه را سرکوب و آزادی آنها را سلب میکنند... معترضان از عثمان خواستند که ترک حکومت کند، اما او نپذیرفت و بهجای حل اعتراضات از طریق دموکراتیک دست به خشونت زد
...
انسان را به نظارهی شاعرانهی اشیا در درونیترین زندگی آنها میبرد... ارادهی خدا را جانشین ارادهی خویش میکند، و به همین سبب، استقلال مطلق در برابر خلق و وارستگی در برابر اشیا پیدا میکند؛ دیگر خلق و اشیا را برای خودشان دوست میدارد؛ همانگونه که خدا آنها را دوست میدارد... انسان به عنوان آفریدهی عشق مرکز آزادی است و مغرورانه در برابر خدا و سراسر جهان هستی میایستد. عمق درون او را تنها خدا میتواند بخواند!
...
گراس برای تکتک سالهای یک قرن، داستانی به وجود آورده است... از اتفاقات بزرگ و گاه رویدادهای به نظر بیاهمیت تا تحولات فنی و اکتشافات علم و تکنولوژی، خودبزرگبینی انسانها، شکنجه و کشتار و در نهایت، شروعهای دوباره... طوری به جنگ جهانی نگاه میکنند که انگار دارند درباره یک بازی فوتبال حرف میزنند...دلسردی چپها از تئودور آدورنو، تیراندازی به رودی دوچکه، محرک جنبش دانشجویی آلمان، ملاقات پل سلان و مارتین هایدگر
...
اکنون میتوانند در زندگی زمینی خود تأمل کنند، گناهان و خطاهای خود را خود داوری کنند... نخست غرور است و حسد و خشم؛ در پی آنها تنبلی، خست، شکمپرستی و شهوترانی... خدا دلهایی را که میان خود برادرند برکت میدهد. این راز ارواح است که زندگی آنها عین زندگی خداست... رفیق نوشخواریها و سرگردانیهای خود را ملاقات میکند. هردو، خوشحال از بازیافتن یکدیگر، از گذشتهی مشترک خود یاد میکنند
...