فکر کردم حالا که در شهر زندگی میکنم و در حاشیه شهر معلم هستم، مسائل حاشیه شهر را به گوش دیگران برسانم... نمیتوانستم زندگی کودکی که رنج میکشد، فقیر و خسته است را تغییر دهم و شاد نشانش بدهم... هنگام باریدن باران، دانشآموزان که به مدرسه میرسیدند؛ همیشه خیس بودند و میلرزیدند. بیشتر اوقات من آنها را به دفتر میبردم تا کنار بخاری علاالدینی که داشتیم، گرم شوند یا مثلا شلوارشان خشک شود. البته اکثرا شلوار هم نداشتند و زیرشلواری و دمپایی داشتند
شبنم کهنچی | اعتماد
امین فقیری دهههای متمادی است که در ادبیات ایران حضور دارد؛ نویسندهای که نامش با «دهکده پرملال» به یاد میآید و همواره از نخستین چهرههای «ادبیات روستا» شناخته شده است؛ اما او در طول این سالها، قلمش را محدود به روایت روستا نگه نداشت. فقیری با تجربه زیستهاش، از کلاسهای کوچک و سرد مدارس روستایی تا سالهای تلخ و پرالتهاب حاشیه شهر، داستانهایی نوشته که همزمان بازتاب زندگی مردم و آینه رنج و امید کودکان بودند؛ کودکانی که در آثار او همیشه محور روایتند و صدایی که در جامعه کمتر شنیده میشود. او همواره در هیئت معلمی که در کلاسهای کوچک و پرگلولای حاشیه شهر ایستاده، روایت کرده است؛ معلمی که دور ایستاده اما انگار همزمان در مرکز.

مجموعه داستان «تمام بارانهای دنیا» از فقیری به تازگی با نشر عینک راهی بازار کتاب شده. این کتاب که پیش از این با نشر نوشتار منتشر شده بود، پس از 36 سال دوباره چاپ شده است. به این مناسبت با این نویسنده درباره تغییر مسیر روایت از روستا به حاشیه شهر، نقش معلم و کودک در جهان داستانیاش، نسبت خاطرهنویسی با داستان و همچنین نگاه او به وضعیت امروز ادبیات داستانی ایران گفتوگو کردیم:
جهان داستانی شما طی پنجاه سال گذشته یعنی از زمان خلق «دهکده پرملال» تا امروز تغییر کرده. به نظر میرسد در «دهکده پرملال» به عنوان یک ناظر اجتماعی در حال روایت هستید، ولی در «تمام بارانهای دنیا» گویی در مرکز روایت ایستادهاید و نگاه فردی دارید. این تغییر از نگاه خودتان چطور است؟
بله درست میگویید. دهکده پرملال، خود به خود حالت اجتماعی گرفت. طوری که دکتر آریانپور سر کلاس درسش در دانشگاه به دانشجویانش توصیه کرده بود که دهکده پر ملال را به عنوان یک اثر اجتماعی مطالعه کنند؛ اما در تمام بارانهای دنیا، سعی کردم از روستا بیرون آمده و از حاشیه شهر بنویسم. هدفم این بود که از مسائل واقعی، داستان بیرون بیاورم.
اتفاقا نکته جالب دیگری که میخواستم مطرح کنم این بود که شما به عنوان یکی از نویسندگان خوب ادبیات روستا شناخته شدهاید و در این مجموعه داستان از روستا خارج شدهاید. به قول خودتان سراغ حاشیه شهر رفتهاید. آیا این تغییر موضع علاوه بر اینکه خواستید نگاه تازه به داستان داشته باشید، به خاطر تغییر مخاطب هم بوده یا خیر؟ چون مخاطب امروز شما نیز نسبت به گذشته تغییر کرده است.
حقیقت این است که به مخاطب فکر نکردم. فکر کردم حالا که در شهر زندگی میکنم و در حاشیه شهر معلم هستم، مسائل حاشیه شهر را به گوش دیگران برسانم. بگویم امروز در حاشیه شهر چه میگذرد.
«معلم» در تمام کارهای شما وجود دارد. به نظر میرسد برای شما معلمی فقط یک شغل نیست، یک زاویه دید، یک نوع جهانبینی است. در داستانهای شما همیشه مدرسه و معلم و دانشآموز وجود داشته و دارد و نکته مهم این است که کودک در داستانهای شما همیشه حامل رنج و امید است. اهمیت وجود معلم و نگاه به جهان از زاویه دید او و نیز کودک در جهان داستانی شما چیست؟
من معتقدم چون میخواهم داستانهایی بنویسم که به زندگی مردم نزدیک باشد و خودم بیشتر عمرم در مدرسه گذشته، در داستانهایم نقش معلمی پررنگ است. به هرحال طبیعی است شغلم و چیزهایی که میدیدم در داستانهایم نیز تاثیرگذار باشد. مسائلی که میدیدم، بغرنج بود و روی من تاثیر میگذاشت را وارد داستانهایم میکرد و آنها را مینوشتم؛ بیشتر به صورت داستان، بعضی مواقع نیز به صورت نمایشنامه. همه آن مسائل نیز به شغل و تجربیاتی که داشتهام برمیگردد.
توجه به کودک در داستانهایتان نیز به همین مساله برمیگردد؟ چطور کودکان همیشه مرکز روایت شما هستند؟ و اغلب رنج آنها روایت میشود. صدای کودکان در ادبیات به خصوص کودکان حاشیهنشین و روستاها، به صورت رسمی هیچوقت شنیده نمیشود. میتوان گفت میخواهید اعتراض خود را به این شیوه در ادبیات نشان دهید؟ یا فقط میخواهید صدای کودکان را در آثار خود حفظ کنید؟
به نظرم این مساله به دوران کودکی خودم برمیگردد. منظورم فقر نیست، بیماری و سختی است. کودکان روستا و حاشیهنشین نیز خیلی سختی میکشیدند. در نتیجه عمدا مسائل مربوط به کودکان را تلخ ننوشتم. واقعا همینطور بود. ممکن است در این کار افراط کرده باشم، اما نمیتوانستم زندگی کودکی که رنج میکشد، فقیر و خسته است را تغییر دهم و شاد نشانش بدهم. چون به واقعیت ایمان دارم همیشه سعی کردم چیزی که واقعیت دارد را روی کاغذ بیاورم.
البته به خاطر همین مساله است که به شما نویسنده «واقعگرا» میگویند. در مجموعه داستان «تمام بارانهای دنیا» باران و سرما و گل و لایی که ایجاد میکند بسیار پررنگ و مهم است تا جایی که به نام داستان و کتاب شما هم راه پیدا کرده است. در آثار قبلی نیز طبیعت بسیار پررنگ است. در زمانهای که شهر و مکانهای سربسته بستر روایت داستانهاست و توجه چندانی به طبیعت نمیشود، این تاکید شما بر طبیعت ارزشمند است. آیا این توجه عمدی است؟
درباره باران باید بگویم جایی که دربارهاش داستان نوشتهام، مثل شهر نبود و کوچه و خیابانهایش آسفالت نشده بود. همیشه گل و لای بود. هنگام باریدن باران، دانشآموزان که به مدرسه میرسیدند؛ همیشه خیس بودند و میلرزیدند. بیشتر اوقات من آنها را به دفتر میبردم تا کنار بخاری علاالدینی که داشتیم، گرم شوند یا مثلا شلوارشان خشک شود. البته اکثرا شلوار هم نداشتند و زیرشلواری و دمپایی داشتند. این مساله به خصوص باران روی من خیلی اثر میگذاشت. حالا البته میگویند زمانی که من به دنیا آمدم شب یلدا بوده و باران هم میباریده. ممکن است این مساله هم روی من اثری گذاشته باشد.
به این مساله اشاره کردید که دوست داشتید از این بچهها و شرایط سختی که در آن زندگی میکردند بنویسید تا وضعیت زندگی آنها را به دیگران نشان دهید. به این مساله هم اشاره کردید که داستانهای شما برآیند تجربه زیسته شماست. فکر میکنم چند داستان از مجموعه داستان تمام بارانهای دنیا، بهنوعی خاطرهنویسی محسوب شود. در این مجموعه برای شما نوستالژی اهمیت بیشتری داشته یا همدلی؟ یا به منظور آگاهی تاریخی خواستید این مسائل را به نسل جدید منتقل کنید؟ و البته به این مساله هم توجه کنیم که داستانهای این مجموعه مربوط به دهه شصت است و نزدیک به چهار دهه از آن زمان گذشته.
من سعی کردم فضای آن زمان، وضعیت اقتصادی، فقر، بیسوادی و مهاجرت را در این داستانها به تصویر بکشم. حتما یک نوع خاطرهنویسی نیز میشود اسمش را گذاشت. البته مردمی که من میدیدم مثلا عشایری بودند که مال و حالشان را از دست داده بودند، به اجبار کوچ کرده بودند کنار شهر. یا مثلا شهرنشینانی بودند که ورشکسته شده بودند و چون در حاشیه شهر، زمین و خانه ارزان بود، آنجا تکه زمینی خریده بودند و زندگی میکردند. سر هزاران گروه آنجا باز بود، حتی راندهشدههای عراقی. میگفتند آنجا همهچیز پیدا میشود، میتوانید خودتان حدس بزنید از قاچاق و اسلحه و... چون سالهای اول بعد از انقلاب بود، همهچیز بههم ریخته بود و من ناگهان در دل این مسائل قرار گرفتم و هیچ راهی نداشتم جز نوشتن این مسائل.
چه مدتی آنجا بودید؟
حدود ده سال آنجا بودم.
روزهای سختی گذراندید آن هم حاشیه شهر، جایی که میگویید همهچیز در دسترس بوده و هر اتفاقی میتوانست برای بچهها بیفتد. طی آن سالها و حتی بعدتر، پیش آمده به هر دلیلی از تلخی زیاد گرفته تا خط قرمزها، در آثارتان خودسانسوری کنید؟
در داستانهایم به صورت کلی، بعضی جاها بله. ولی در این کتاب یعنی تمام بارانهای دنیا من بههیچ عنوان، به اصطلاح دندان روی حرف نگذاشتم. هر چیزی که بوده نوشتم. مثلا در داستانی که یک نوجوان سوم راهنمایی میخواهد به جبهه برود و میگوید آنجا به ما مرغ میدهند. این منتهای فقر و بدبختی آن بچه را نشان میدهد.
شما از سال 43 نوشتن را شروع کردید. طی این روند شصت ساله زبان شما چه تغییری کرده؟ در این مجموعه داستان که البته داستانهای دهه 60 است، زبان شما بسیار روانتر، سادهتر و حتی گاهی شاعرانه بوده. در مجموعه داستان قبلی شما «آب ناز» هم که دربارهاش قبلا گفتوگو کردیم نیز این تغییر به وضوح دیده میشد. میدانم شما به زبان در داستان اهمیت زیادی میدهید. امروز، اگر میخواستید داستانهای قدیمیتان را دوباره بنویسید آیا زبان، لحن و زاویه را تغییر میدادید؟
صد درصد. به خاطر تجربه زیاد، نوشتن زیاد و احاطه به واژههای زیادتر، زبان تغییر کرده است. هرچقدر قدیم داستانهایی با کلمات ساده داشتم حالا برای داستانهایم کلمات متشخصتری انتخاب کردهام.
بیشتر داستانهای شما راوی اول شخص است که به تجربه زیسته شما بسیار نزدیک هستند. هیچوقت وسوسه شدهاید داستانهایتان در روستا یا حاشیه شهر را با همان فضا از نگاه یک زن روایت کنید؟
زن در داستانها به اصطلاح قهرمان بوده اما راوی نبوده. واقعیت این است که من به موضوعی برخورد نکردم که راویاش خود زن باشد. راوی یا اول شخص مفرد بوده یا دانای کل بوده. نه که عمدا این کار نکرده باشم، پیش نیامده.
فکر کنم اغلب اوقات انتخاب شما داستان کوتاه باشد تا رمان. درسته؟
بله، انتخاب اول من داستان کوتاه است. البته به موضوعی که به ذهنم میرسد یا بر من تاثیر میگذارد نیز بستگی دارد. بعضی از موضوعات برای نوشتن رمان مناسب است. من تاکنون چهار یا پنج رمان نوشتهام. ولی خب اغلب انتخابم نوشتن داستان کوتاه است. حدود ۲۰ مجموعه داستان کوتاه تا به حال نوشتهام.
فکر میکنید داستان کوتاه در جامعه تاثیرگذارتر است یا رمان؟
بستگی به این موضوع دارد که هر کدام از این فرمها، خوب نوشته شده باشد یا خیر. داستان کوتاه چون خواندنش وقت کمتری میگیرد شاید تاثیرگذارتر باشد. اما در هر فرمی اگر موضوع خوب انتخاب شده باشد و خوب پرداخت و اجرا شده باشد، اثرگذار است. صرف اینکه داستان کوتاه باشد، طرفدار پیدا نخواهد کرد. داستان کوتاه باید حتما «آن» داشته باشد، چیزی درونش باشد که مردم جلب آن شوند. در مورد رمان نیز همینطور است. رمانهای بسیاری در دنیا داریم ولی مثلا حدود چهل یا پنجاه رمان مطرح شده و شهرت پیدا کرده.
میخواهم نظرتان را درباره وضعیت ادبیات داستانی امروز ایران بدانم.
به نظر من امروز، داستان تحت سیطره خانمهاست. بانوان بیشتر اقبال کردند به نوشتن، بیشتر کار میکنند و کارهای خوبی هم مینویسند. مردها به خاطر سانسور و اینکه نمیتوانند همهچیز را منتشر کنند، همه کتابهایی دارند که کنارشان به اصطلاح خاک میخورد و منتظرند فضا بازتر شود تا بتوانند چاپ کنند. البته این امر را پیشرفت میدانم و فکر میکنم ادبیات داستانی از نظر فرم و فن و تکنیک رو به جلوست.
شما گفتید مردان کمتر مینویسند چون نمیتوانند همهچیز را منتشر کنند. این در حالی است که زنان هم در همین فضا مینویسند. فکر نمیکنید دلیل اصلی تفاوت، نه سانسور، بلکه تغییر نگاه نسل جدید به ادبیات و روایت باشد؟
آقایان کلا کمتر کار میکنند، نه فقط به خاطر سانسور. ما دورههایی داشتیم که ادبیات بیشتر مال مردها بود. تعداد نویسندههای خانم از انگشتان یک دست تجاوز نمیکرد. ولی رفتهرفته به نظرم این وضع عوض شد.
آیا منظورتان این است که زنان به خاطر اینکه موضوعات متفاوتی نسبت به مردها انتخاب میکنند، بیشتر مینویسند و منتشر میکنند؟
حتما. یکی از دلایل هم میتواند این باشد. نگاه و دنیای زنان نسبت به نگاه و دنیای مردها تفاوت بسیاری دارد.
منظورتان این است که به خاطر این موضوعات کمتر شامل سانسور میشوند؟
شاید، شاید.
آیا درحال کار روی اثر جدیدی هستید؟
من در حال نوشتن یک رمان بر اساس زندگیام هستم.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............