چرا دردم را به کسی نگفتم؟ | اعتماد


«شرم به من اجازه داد زندگی‌ام را فراموش کنم، نامم را فراموش کنم و وقتی سرم را بالا آوردم و دوباره در زندگی‌ام بودم، از دریچه‌ای تازه، عمیق‌تر، خلاقانه‌تر و خیال‌انگیزتر به آن نگاه کردم.» - کلوئی کالدول، ادبیات الکتریکی

خلاصه رمان شرم» [The shame]

آلما و خانواده‌اش در روستای کوچک ورمونت زندگی می‌کنند، در مزرعه‌ای که مرغ و گوسفند پرورش می‌دهند و سبزیجات کاشته‌اند. ایسا همسر او در کالجی در همان نزدیکی کار می‌کند، آلما روزهایش را صرف مراقبت از دو فرزندش و کارهای خانه می‌کند، به دنبال کالاهای دست دوم آنلاین می‌گردد و کتاب‌های نویسندگان زنی را که دوست دارد می‌خواند. داستان از آنجایی شروع می‌شود که آلما یک شب تصمیم می‌گیرد، همه‌چیز را پشت سر بگذارد و برود. او در میان تاریکی همه‌چیز را رها می‌کند و از خانه‌شان در ورمونت، به سمت نیویورک می‌رود.

«همیشه همین است؛ هرچقدر هم آدم برای رسیدن به چیزی انتظار بکشد، از خواب و‌خوراک بیفتد، با خودش بگوید اگر به خواسته دلش نرسد می‌میرد، باز هم وقتی به خواسته‌اش می‌رسد، هرچقدر هم که انتظار، خون به جگرش کرده باشد، باز حس می‌کند زمان بیشتری نیاز داشته، می‌فهمد در آرزوی چیزی بودن از رسیدن به مقصود بهتر است.»

تمام ماجرای «شرم» [The shame] همین است. نگاهی درخشان به معنای زن بودن در دنیای امروز. رویایی که از دور، تماشایی‌تر است. مخاطب در همان بدو داستان با یک چالش مواجه می‌شود. چالش ماندن و ادامه دادن در زندگی کنونی که از دیدگاه راوی فلاکت‌بار است یا خطر کردن برای یک عمر عیش و خوشی. شرم داستان منحصر به فردی از روایت لذت‌ها و مشکلات زندگی روستایی و تعهدات پیچیده ازدواج و مادری است.

داستان بعد از کشاندن مخاطب به چالش، مقدمه‌ای از زندگی راوی و مشکلاتی که او دست‌وپنجه نرم می‌کند، می‌گوید، اما پیرنگ داستان آنجایی شکل می‌گیرد که زن قصه، زندگی رویایی‌اش را در شخصیت زنی به نام سلست در فضای مجازی مشاهده می‌کند و همین ماجرا، دستمایه ادامه داستان می‌شود.

داستان از انتخاب ناگزیرانه مادران می‌گوید، از جبری که همیشه بر زندگی زنان خانه‌دار، سایه انداخته است. زنی که به نوشتن و نقاشی علاقه‌مند است، اما در جبر شرایط محیط و مسوولیت‌های مادرانه‌اش، از ورود به تمایلاتش اجتناب می‌کند. او یک شب تصمیم می‌گیرد به دنبال سرنوشتش، به دیدن زنی برود که تنها او را در فضای مجازی دنبال کرده و زندگی رویایی‌اش را در صفحات زندگی او دیده است، آلما قرار است برای نخستین‌بار زن را دیدار کند و مسیر زندگی‌اش را تغییر دهد. اما سفر او را مجبور می‌کند تا با واقعیت‌ها و لایه‌های واقعی که در رسانه‌های اجتماعی پنهان شده، نیز روبه‌رو شود.

توجه مکنا گودمن [Makenna Goodman]، به حضور آدم‌های معمولی و نمایش و تبدیل شدنشان به یک بلاگر، نشان می‌دهد که دغدغه حضور در فضای مجازی و اجتماعی و پنهان ماندن و فیلترشدن بخشی از زندگی در تمام دنیا قابل بحث است. ابزاری که به پنجره‌ای برای ورود به جهان ساختگی و اسکرول کردن حریم‌ شخصی تبدیل شده است.

«حس می‌کنم مرا گذاشته‌اند روی یک تردمیل و هرچه جان می‌کنم به تردمیل با آن سرعت زیادش نمی‌رسم.» راوی، برای رسیدن به استاندارد‌های زندگی‌اش خود را ناتوان می‌یابد و حالا در میانه این کشمکش‌ها، خود را در مسیری قرار می‌دهد که دست‌یافتنی‌تر باشد. حال پرسش اساسی این است که در زمانه‌ای که جبر محیط، آرمان‌های زنان را دور از تصور آنان قرار داده است، چطور می‌توان مسوولیت‌های خانه را با استقلال آنان در یک سو قرار داد؟حال آنکه ویرجینیا وولف در کتاب اتاقی از آن خود، بر این موضوع تاکید دارد که زنی که می‌خواهد داستان بنویسد باید پول و اتاقی از آن خود داشته باشد.

«من زن ایسا هستم. می‌خواهم بروم فلان مهمانی، اما ایسا نمی‌خواهد بیاید. پس من هم می‌مانم خانه. می‌خواهم به فلان جلسه شورای شهر بروم، ایسا نمی‌خواهد بیاید؛ تنهایی می‌روم اما بهانه‌ای می‌تراشم تا زودتر از جلسه بزنم بیرون و با سرعت زیاد توی جاده‌ یخ‌بسته راهی خانه می‌شوم.»

زندگی آلما پر است از شایدها، شاید اگر توی پاریس زندگی می‌کردم، شاید اگر یک رمان درست‌ودرمان می‌نوشتم، شاید اگر توی دوره راهنمایی آواز خواندن را ول نکرده بودم و بار همه این شایدها آنقدر سنگین می‌شود که این پیام را به آلما می‌دهد که در این زندگی که امکان‌پذیر نیست، پس شاید در زندگی بعدی بتوان محققش کرد. پیامی که قدرت و انگیزه ورود راوی برای خطر کردن در مسائل مهم را می‌گیرد و منفعلش می‌سازد.

آلما در عین حال که با هویت خود به عنوان یک هنرمند و انتظارات یک جامعه سرمایه‌داری از مادر بودن، دست وپنجه نرم می‌کند، با مجموعه‌ای از فلش‌بک‌ها، از ترس‌ها و تردیدهایش در مورد مادر بودن می‌گوید؛ از احساس تنهایی و شکست و شیفتگی روزافزونش به سلست. آیا آلما صرفا از زندگی خانه‌داری خسته شده است، یا دلیل دیگری برای تصمیم او برای رفتن وجود دارد؟و در نهایت مخاطب با این پرسش، گیج و مبهوت رها می‌شود.

شرم، نخستین رمان جسورانه گودمن که با نثری گیرا و زیبا و ترجمه نیلی انصار در انتشارات بیدگل به چاپ رسیده، داستان، زنی را در آستانه یک تصمیم مهم دنبال می‌کند. زنی که از انجام ندادن هنری که می‌بایست خلق کند، در حال فروپاشی است.روایت زنده گودمن از آشفتگی‌ها و دوگانگی‌ها می‌گوید، از شادی‌ها و غم‌های بزرگ کردن فرزندان.گودمن تصویری ملموس از اضطراب مادران و کسانی که احساس می‌کنند در کارهای روزمره گم شده‌اند، نشان می‌دهد. تصویری که به خوبی اشتیاق، نفرت از خود و خشم خاموشی که کنار گذاشته شده است را نمایش می‌دهد.

تکه‌های داستان به معنای ساختن زندگی در جهانی اشاره می‌کند که متناقض اداره می‌شود، تلاش برای رسیدن به پاسخی درباره اینکه چگونه ممکن است خطر‌هایی که مهم نیستند را بپذیرید تا از خطر‌هایی که مهم هستند دور بمانید و چگونه در میان آشفتگی زندگی‌ای که در آن هستید، زندگی جداگانه‌ای برای خود فراهم کنید.

صدای آلما تضاد بین انتظارات جامعه و تجربه زیسته او به عنوان یک مادر و همسر را فریاد می‌زند. از حسادت زنانه و شرمی که بسیاری از ما می‌دانیم و برایمان اتفاق افتاده. آلما چهره یک زن خانه‌دار است که هر روز تکه‌هایی از خود را آشکار می‌کند. «هنر دیگر برایم در حکم کاری لذت‌بخش نبود که از بند واقعیت رهایم می‌کند یا کاری که خودم را در دلش پیدا می‌کنم. هنر دیگر به چشمم غولی بی‌شاخ‌و‌دم می‌آمد که مدام از من طلبکار بود، مدام پایش را روی گرده‌ام می‌گذاشت که داروندارم را تسلیمش کنم.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...