نامه‌های کودکی که نمی‌خواست ‌ زاده شود | اعتماد


وقتی از رضا کرم‌رضایی صحبت می‌کنیم دقیقا درباره که حرف می‌زنیم؟ مترجم برجسته‌ای که برای نخستین بار آثاری از برشت، دورنمات، یونسکو، البی و... را به فارسی ترجمه کرد؟ هنرمندی که پس از کودتای بیست و هشت مرداد سال 32 ابتذال تئاترهای خیابان لاله‌زار را تاب نیاورد و برای شناخت درست تئاتر و سینما راهی مونیخ شد و درس تئاتر و سینما خواند؟ هنرپیشه فیلم‌های فارسی که پس از انقلاب سال‌ها از فعالیت در سینما منع شد و هیچ‌وقت نامهربانی و برخورد تحقیرآمیز مسوولان سینمایی آن دوران را فراموش نکرد؟ یا اولین کسی که پس از انقلاب با اقتباسی آزاد از نمایشنامه «شاه می‌میرد» اوژن یونسکو نمایشی روی صحنه برد؟

رضا کرم‌رضایی و همه دوستان من

رضا کرم‌رضایی متعلق به روزگاری است که هنرمندان، نویسندگان و روشنفکرانش به رسانه‌ای برای ثبت اتفاقات زندگی، شرایط اجتماعی و آثار خود دسترسی نداشته‌اند. شاید بتوان گفت رضا کرم‌رضایی متعلق به نسلی است که هنرمندش به خلق اثر بیشتر از هر صحبت یا مانیفستی اهمیت می‌داده و حتی گاهی به عمد از گفتن امتناع می‌ورزیده. نسلی که در یادگیری حریص بوده و جنگیده تا تئاتر و سینما را در کشورش تثبیت کند. حاصل شرایط زیستی و فکری نسل رضا کرم‌رضایی در روزگار معاصر، ارزشمندی آثاری است که به نوعی به بیان تاریخ شفاهی و بخش‌های در محاق مانده تاریخ می‌پردازند.

در عرصه تئاتر غیر از رضا کرم‌رضایی هنرمندانی چون عزت‌الله انتظامی، مرتضی احمدی، داریوش اسدزاده با نوشتن اتوبیوگرافی‌های‌شان در سال‌های آخر زندگی، به بیان بخش‌های ناگفته‌ای از تاریخ تئاتر پرداخته‌اند. آثاری که با کنار هم چیدن‌شان می‌توان به تصویری نسبتا واضح از از تئاتر آن روزگار دست یافت. کتاب «همه دوستان من» نسبت به آثار دیگری چون «من و زندگی» به قلم مرتضی احمدی کمتر دغدغه تهران و فرهنگ عامه تهران را دارد و بیشتر فرهنگ را در مفهوم کلان آن دیده و تمرکزش را معطوف به اتفاقات و جریانات تئاتر کرده است.

کتاب «همه دوستان من» در سال 1387 به چاپ رسیده و حاصل تلاش سال‌ها خانه‌نشینی و بیماری است. این کتاب آخرین اثر رضا کرم‌رضایی است و به جرات می‌توان گفت او تمام نبوغ و آموخته‌هایش را چه از جهت محتوای اثر و چه از جهت سبک و زبان نگارش در این کتاب به کار برده است.
رضا کرم‌ضایی در این کتاب با نقل خاطره از همه دوستانی که در بیش از نیم قرن کنارشان کار تئاتر و سینما کرده، تلاش می‌کند صادقانه به نقد و تحلیل خودش و کارنامه هنری‌اش بپردازد. او خودش را معصوم نمی‌بیند. به اشتباهاتش از سیگار کشیدن و مصرف الکل گرفته تا فیلم‌ها و نمایش‌ها و سریال‌هایی که به اجبار در آنها فعالیتی داشته، اشاره می‌کند. از علت فعالیت‌هایی که بعدها باعث نقدش شد و هجمه‌ای عظیم علیه او به راه انداخت صحبت می‌کند.

«همچنان با شوق و تلاش زیاد به ترجمه نمایشنامه می‌پرداختم، دستمزدم در فیلم رسیده بود به بیست هزار تومان. به خودم می‌گفتم حالا که از کاری که مورد علاقه‌ام نیست، یعنی بازی در فیلم به درآمدی رسیده‌ام باید در کار مورد علاقه‌ام با خیال راحت و بدون کوچک‌ترین چشمداشتی به پول و مادیات بیشتر کار کنم. نمایشنامه «کلبه والدین و شخص سوم» کسافر کروتس، نویسنده معاصر آلمانی را ترجمه و توسط انتشارات ققنوس چاپ کردم تا بعد فرصت و امکانات اجرای آنها را پیدا کنم.»صفحه 304 . کرم‌رضایی در عین‌حال تلاش‌ها و زحمات و کارنامه پر و پیمانش را در مقام مترجم، نویسنده، کارگردان بازیگر در تئاتر، تلویزیون و سینما به مخاطبی که همه ابعاد او را نمی‌شناسد، گوشزد می‌کند.
نویسنده بار تمام خاطرات خوش و ناخوش زندگی را از تولدش که باعث مرگ مادرش شده تا اجرای آخرین تئاتر و ساخت آخرین مجموعه تلویزیونی و تله‌تئاتر با خود حمل می‌کند و آنها را با زبانی ساده و روان برای مخاطب نقل می‌کند.

«ای کاش به دنیا نمی‌آمدم. چون موقع به دنیا آمدنم مادرم از دنیا می‌رود. کردها به چنین بچه‌هایی می‌گویند سرخور. یعنی سر مادرش را خورده است. وقتی به این موضوع فکر می‌کنم، وجدانم ناراحت می‌شود. آیا من ارزش این را داشته‌ام که به وجود آمدنم باعث مرگ یک نفر؛ آن‌هم مرگ یک مادر شده باشد؟» صفحه 17
کرم‌رضایی در طول اثر برای تمام از دست داده‌ها و اشتباهاتش تاسف می‌خورد و با شوق کودکانه‌ای از هر تشویق یا پیروزی یاد می‌کند.
کتاب همه دوستان من آنچنان با حوصله و دقت نوشته شده که معرفی آن در یک یادداشت کوتاه امکان‌پذیر نیست اما در این یادداشت تلاش می‌کنیم به صورت خیلی اجمالی به معرفی ابعاد گوناگون و ویژگی‌های این هنرمند و کتاب زندگی‌نامه‌اش بپردازیم.

شروع و تعلیق
وقتی نویسنده یک اتوبیوگرافی، درام را بشناسد و همه عمر در مقام مترجم، نویسنده، بازیگر و کارگردان با آن زندگی کرده باشد، می‌تواند مخاطب را با اثری متفاوت روبه‌رو کند. کتاب همه دوستان من با یک دیالوگ شروع می‌شود.
«رضا! رضا! رضا...!
صدای زن‌دایی جان بود که مثل هر روز صبح سحر بیدارم می‌کرد تا بروم نان بگیرم؛ صدایی آرام و یکنواخت که با خونسردی ادا می‌شد. «رضا! رضا ...!»
او با فاصله‌هایی معین که انگار که سوزن گرامافون گیر کرده باشد، صدا می‌زد...
من که برحسب عادت تا نیمه‌های شب مشق نوشته بودم و خسته از کار و درس و بازی از خوابی عمیق بیدار می‌شدم، تنها آرزویم این بود که یک رضا کمتر گفته شود یا به هر دلیلی...»

در همان صفحه نخستِ کتاب، مخاطب با پسربچه مواجه است که از یک‌سو ترس دیر رسیدن به مدرسه و تنبیه دارد و از سوی دیگر به دلیل نبودن مردهای خانواده، وظیفه تامین نان روزانه خانواده را برعهده‌اش گذاشته شده. رضا با زرنگی و شیطنت از پس هر دو هم برمی‌آید. نویسنده در تمام طول کتاب این تعلیق را حفظ می‌کند و مخاطب را با تصمیم‌ها، انتخاب‌های درست و اشتباه و سرنوشت پر فراز و نشیبش به خوبی همراه می‌کند.
رضا کرم‌رضایی علاوه بر حفظ این ویژگی در تمام کتاب یک ویژگی دیگری را نیز کاملا حفظ می‌کند که از آشنایی نگارنده با تکنیک فاصله‌گذاری برشت سرچشمه می‌گیرد. کرم‌رضایی در نقطه اوج هر اتفاق و روایت آن را نیمه رها می‌کند و به خاطره‌ای دیگر می‌پردازد و دوباره به آن بازمی‌گردد تا بتواند نه احساس مخاطب که منطق و شعور او را در هر خاطره با خود همراه کند و یک پیام یا درس اخلاقی به مخاطبش بدهد. به عنوان مثال در صفحه شصت و هفت کتاب اینچنین می‌نویسد:

«یک شب نوبت آب محل بود. من به همراه چند نفر دیگر در تلاش رساندن آب به خانه‌های‌مان بودیم، ولی او طبق معمول دست در جیب و بیکار به دیوار تکیه داده بود. نمی‌دانم چه شد که حرف‌مان شد. آن شب رویش را برای من زیاد کرد. من غافل از اینکه برایم نقشه کشیده است، به سرعت دو لنگش را گرفتم، زدمش زمین و افتادم روش. به ناگهان چند ضربه محکم روی پشتم احساس کردم. آنچنان که نفسم بند آمد و روی زمین غلتیدم. در همان حال ضارب را از پشت دیدم که تکه استخوان نوک تیزی را زمین انداخت و فرار کرد. در تاریکی شب از لباس‌هایش او را شناختم. او سعدی افشار، سیاه‌باز خوب و مشهور امروز بود. سعدی کمی از ما بزرگ‌تر بود. من خودم چیزی از او ندیده بودم، اما می‌گفتند پسر شروری است و ما از او دوری می‌کردیم.
سعدی را دیگر ندیدم تا سال 1351 که در فیلم «حسن سیاه» بازی داشتم. حسن سیاه را علی عباسی تهیه کرده بود. پرویز اصانلو کارگردان بود و نصرت کریمی هم مشاور ایشان. فیلم درباره دو دسته تخت‌حوضی یا به قول امروزی‌ها نمایش سیاه بازی بود که بین آنها اتفاقات و ماجراهایی رخ می‌داد...» صفحه 67

همان‌طور که می‌بینیم، نویسنده روایت زخمی شدنش توسط سعدی افشار را در اوج رها می‌کند و در ادامه به خاطراتش از فیلم «حسن سیاه» می‌پردازد. او فقط از سعدی افشاری می‌گوید که در سال 1351 می‌بیند. سعدی افشاری را به مخاطب نشان می‌دهد که تحت‌تاثیر تئاتر دست از شرارت برداشته و تبدیل به هنرمندی یگانه شده. نویسنده پس از توصیف سعدی افشار هنرمند به ادامه داستان ضربه خوردن و بستری شدنش می‌پردازد.

نقل تاریخ شفاهی
فارغ از سبک نگارش، مهم‌ترین ویژگی این کتاب نقل بخش‌هایی از تاریخ است که به صورت مکتوب هیچ‌جا ذکر نشده. بخش‌هایی از تاریخ که نگارنده خود شاهد آنها بوده و به صورت خاطره‌نویسی از دوستانش و تا جای ممکن به دقیق و بی‌طرف آنها را روایت می‌کند.
از مهم‌ترین موضوعات پرداخته‌شده در این اثر، سرنوشت تئاترهای خیابان لاله‌زار از دوران اوج تا افول آنها است. رضا کرم‌رضایی در سن شانزده سالگی و در دوران شکوه تئاترهای خیابان لاله‌زار با ورود به جامعه باربد و نمایش «جان فدای وطن» به نویسندگی و کارگردانی حاج رفیع حالتی، آموختن تئاتر را آغاز کرد. اما خیلی زود کودتای بیست و هشت مرداد سال هزار و سیصد و سی و دو اتفاق افتاد؛ کودتایی که از نگاه کرم‌رضایی در تمام ابعاد فرهنگی کشور تاثیر گذاشت. در نگاه او این تاثیر از تاریک‌ترین منطقه تهران که همان «شهر نو» است آغاز شد. خاطرات کودکی کرم رضایی به دلیل محل زندگی‌اش و دوران مدرسه به آزارها و اتفاقات ساکنان «قلعه» گره خورده است. بعضی ساکنان این محل نقش موثری در ماجرای کودتای بیست و هشت مرداد بازی کردند. به همین دلیل زاهدی دور تا دور «شهر نو» دیوار می‌کشد تا ساکنانش از مردم عادی جدا شوند و نتوانند به کودتای دیگری کمک کنند.

از نگاه نویسنده اوج این تاثیر و تغییرات فرهنگی در تئاترهای خیابان لاله‌زار نمودار شد. تئاترهای خیابان لاله‌زار محلی برای فعالیت هنرمندانی چون رفیع حالتی، عبدالوهاب شهیدی، اکبر مشکین، عبدالحسین نوشین و... بود، مکانی برای اجرای نمایش‌های ملی و اعتراضی، پس از کودتا بنا بر خواست‌ ساواک و محمدرضا شاه کم‌کم تبدیل می‌شود به محل اجرای آتراکسون و تئاتر ملی ایران از دست می‌رود. رضا کرم‌رضایی در این کتاب به عنوان کسی که از نزدیک شاهد این کودتا و سرنوشت تئاتر است به شرح تغییرات تئاتر در آن سال‌ها و تصمیم متفاوت هنرمندان در برابر این تغییر می‌پردازد. عده‌ای از هنرمندان تئاتر مانند حسین امیرفضلی جذب سینما یا رادیو می‌شوند و برخی هم مانند مرتضی احمدی تئاتر را رها می‌کنند و می‌روند پی شغل و حرفه‌ای دیگر.

«سال 1338 دورِه سه سال هنرستان هنرپیشگی به پایان رسید. از سی نفر هنرجو هشت نفر فارغ‌التحصیل شدیم که در آن میان اسماعیل شنگله و بنده بهترین نمره‌ها را آورده بودیم. حالا مانده بودیم چگونه و از کجا کار عملی‌مان را شروع کنیم، چون همان‌طور که قبلا عرض کردم تئاترهای حرفه‌ای آن زمان به آتراکسیون مبدل شده بودند، به نوعی کاباره ارزانقیمت همراه یک نمایش ضعیف و سبک. خلاصه بازی در آنجا چنگی به دل نمی‌زد.
چند گروه تئاتری خوب و فعال در اداره هنرهای دراماتیک، به ریاست دکتر مهدی فروغ تشکیل شده بود که هر هفته، روزهای چهارشنبه یک نمایش به‌طور زنده اجرا می‌کردند. بیشتر اعضای این گروه‌ها فارغ‌التحصیلان دوره‌های هنرستان هنرپیشگی بودند، چند نفری هم تحصیلات تئاتری خارج از ایران داشتند که اسامی محترم‌شان را بعدا عرض خواهم کرد...» صفحه 155

کرم‌رضایی درباره اتفاقات پس از بازگشتش از آلمان و تشکیل گروه «هنر ملی» و تاثیر عباس جوانمرد در احیای مجدد تئاتر نیز بسیار با وسواس و دقت صحبت می‌کند. او در این کتاب سعی می‌کند به عباس جوانمرد ادای دین کند. بی‌شک این کتاب یکی از منابع شناخت فعالیت‌ها و زندگی عباس جوانمرد به شمار می‌رود.

یکی دیگر از اتفاقاتی که کرم‌رضایی تلاش می‌کند با حفظ بی‌طرفی به آن بپردازد «جشن هنر شیراز» است. او جشن هنر یا یک جشنواره را به عنوان اتفاقی نوپا در ایران بررسی می‌کند. مزایای این پدیده جدید بر فرهنگ و نگاه هنرمندان و مردم را برمی‌شمارد اما حضور پیتربروک با نمایش «ارگاست» در پرسپولیس و دستمزد هنگفتش را توهینی به ایرانیان می‌داند و به شرح دعوا و خروجش از گروه پیتربروک می‌پردازد. از دیگر مسائلی که رضا کرم‌رضایی به تفصیل و با حفظ بی‌طرفی در این کتاب به آن می‌پردازد، اتفاقات پس از انقلاب به عنوان دومین رخداد سیاسی مهم دوران حیات این هنرمند است. او از تاثیر انقلاب در روابط میان هنرمندان می‌نویسد. هنرمندانی که اکثرا عضو حزب یا گروهی سیاسی شده‌اند و دیگر تاب تحمل نگاه متفاوت و مخالف خود را ندارند. از احضار دو هزار هنرمند به دادگاه انقلاب که خودش هم یکی از آنها بوده، می‌نویسد. صادق قطب‌زاده همسایه و دوست دوران دبیرستان کرم‌رضایی یکی از چهره‌های مطرح پس از انقلاب و اولین سرپرست صدا و سیما بود. یکی از کاراکترهایی که کرم‌رضایی به عمد و به صورت مبسوط خاطرات قبل و پس از انقلابش را با او بازگو می‌کند صادق قطب‌زاده یا قطبی است.

تعلیم تئاتر
یکی از جذابیت‌های این کتاب آموزش‌ها و درس‌هایی از تئاتر ملی سنتی و مدرنی است که کرم‌رضایی در حین خاطره‌نویسی سعی می‌کند آنها را تعلیم دهد. نگارنده به عمد سعی می‌کند خیلی نامحسوس آموخته‌هایش از نمایشنامه‌نویسی، اجرا، بازیگری و دکور را به مخاطب یاد بدهد. مخاطب شاگرد رضا کرم‌رضایی می‌شود و از او تئاتر می‌آموزد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...