رمان «قهوه سرد آقای نویسنده» نوشته روزبه معین درباره نویسنده و روزنامه‌نگاری‌ست با رؤیا‌های تلخ و افکار مالیخولیایی. نمونه موفق این نوع داستان‌ها را قبلاً ما در رمان «سمفونی مردگان» عباس معروفی و «ملکوت» بهرام صادقی دیده‌ایم، اما این کتاب از لحاظ پرداخت و تاکتیک نوشتاری و حتی پیرنگ، فاصله زیادی با آن دو کتاب دارد.

قهوه سرد آقای نویسنده روزبه معین

در این کتاب ما با زندگی نویسنده‌ای آشنا می‌شویم که از کودکی درگیر یک ماجرای عاشقانه و عاطفی می‌شود و بعد‌ها که بزرگ‌تر شد سر از آسایشگاه روانی در می‌آورد. پیرنگ اصلی داستان هم، عشق و عاشقی و دلبری و دلدادگی است. نویسنده تا فصل سوم کتاب موفق شده است خواننده را با خود همراه سازد، اما در فصل‌های میانی، داستان دچار تکرار توضیحات می‌شود و جذابیت و کشش خود را از دست می‌دهد و پرگویی‌های راوی، گاهی برای مخاطب خسته‌کننده می‌شود.

نویسنده از شخصیت‌های متعددی در داستانش استفاده کرده و چند داستان تودرتو را انگار به هم چسبانده است تا رمانی لایه‌دار بسازد، اما در این کار موفق نبوده، دلیلش هم این است که به اندازه کافی و منطقی به شخصیت‌های متعدد داستان بلندش نپرداخته و هویت گمنام آن‌ها باعث شلوغی داستان و گیجی و سردرگمی مخاطب شده است. تنها نکته‌ای که باعث شده است «قهوه سرد آقای نویسنده» مُهر عامه‌پسند بر پیشانی‌اش نخورد این است که کاراکتر‌های رمانش را از روی اشخاص فرهیخته جامعه انتخاب کرده است و نویسنده تلاش دارد تا در طول داستان از زبان شخصیت‌هایش بیشتر از قلم و فرهنگ و هنر و موسیقی و کتاب حرف بزند و از دغدغه‌های هنرمندها، روشنفکر‌ها و روزنامه‌نگار‌ها و اهالی قلم در زندگی خصوصی‌شان بگوید. متأسفانه امروزه ما کمتر در داستان‌ها و رمان‌ها و حتی فیلم‌های سینمایی و سریال‌های تلویزیونی ایرانی شاهد یک شخصیت اول فرهیخته هستیم.

در سیر کلی رمان با چند مورد غیرمنطقی روبه‌رو می‌شویم که نمی‌توان از آن‌ها به راحتی چشم‌پوشی کرد. مورد اول دستکاری کردن نت‌های موسیقی است که توسط راوی ۱۰ ساله داستان در کودکی اتفاق افتاده است. راوی در شروع داستان می‌گوید: «.. هوش و ذکاوتم رو به کار گرفتم و یه روز با سادیسم تمام، یواشکی چند صفحه از نُت‌های آهنگش را کش رفتم و تا جایی که می‌تونستم نُت‌ها را جابجا کردم. پیرزن اصلاً حواسش نبود...» اینجاست که خواننده از خود می‌پرسد: «واقعاً یک معلم موسیقی که خبره آن کار است نمی‌فهمد که نُتی که دارد به شاگردش آموزش می‌دهد دستکاری شده و بعد جالب است که همان نُت دستکاری شده و درهم و برهم، توسط یک کودک، تبدیل به یک شاهکار موسیقی می‌شود؟!»

مورد دوم داستان هم اینکه تا چند فصل اولیه کتاب هیچ خبری از فضا‌سازی و توصیف نیست در صورتی که از ویژگی‌های یک رمان موفق فضا‌سازی آن است. یک مثال معروف در داستان‌نویسی است که می‌گوید: «نشان بده، توضیح نده!» یا راوی به جای اینکه طوطی‌وار ماجرا را تعریف کند، اعمال و رفتار و گفتار کارکتر‌ها را باید به نمایش بگذارد. در جایی از کتاب می‌خوانیم: «همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت... تا اینکه پیرزنه مرد، شاید هم دق کرد!...» اینجاست که از خود می‌پرسیم لابد پیرزنی که معلم آموزش پیانو بود، از غصه شاگرد تنبل و بازیگوشش که نُت‌هایش را یاد نمی‌گیرد دق می‌کند و می‌میرد؛ چون نویسنده نوشته وقتی دختر که شاگرد موسیقی بود، نت‌ها را اشتباه می‌زد پیرزن خیلی ناراحت بود و فقط جیغ می‌کشید.

در جایی دیگر ما شخصیت اول داستان را در تیمارستانی می‌بینیم که بیمارانش حرف‌های بسیار سیاسی و قلمبه سلمبه می‌زنند و با اینکه بعضی‌هایشان در اصطلاح عامیانه، زنجیری هستند به اندازه یک آدم عاقل و دانشمند اطلاعات فرهنگی و سیاسی دارند و در مورد استالین، مارکسیسم، همینگوی و چارلز بوکفسکی بحث می‌کنند. از این‌ها گذشته در میان دیوانه‌ها حتی یک نفر با افکار عوامانه یا یک آدم بی‌سواد نمی‌بینیم و این بسیار عجیب است. این اتفاق خوبی است که در اوضاع بد و کم رونقی فروش کتاب در کشور، یک رمان، چندین و چند بار تجدید چاپ شود، اما تاریخ نشان داده که پر فروش بودن یک کتاب دلیل بر با کیفیت بودن و ماندگاری آن اثر نیست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...