سمیرا سهرابی | سازندگی


علی صالحی از برجسته‌ترین نویسنده‌های نسل جدید داستان‌نویسی جنوب ایران است که از ابتدای دهه هشتاد تا امروز، شش مجموعه‌داستان و رمان منتشر کرد است. «کولی‌ عاشق»، «لکه‌های گل»، و «مساله زن‌ها بودند» در دهه هشتاد، «پاس عطش»، «یزله در غبار» در دهه 90، و «یاغی آخر» در سال جاری از سوی نشر ثالث. علی صالحی دندان‌پزشک است و ساکن بوشهر. آنچه می‌خوانید گفت‌وگو با این نویسنده به‌مناسبت انتشار مجموعه‌داستان «یاغی آخر» با گریزی به آثار پیشین اوست.

یاغی آخر علی صالحی

«یاغی آخر» ششمین اثر شماست. به‌نوعی سال‌ها است در میانه پزشکی و ادبیات، در رفت‌وآمدید. پزشکان بسیاری در سراسر جهان بودند که بین این دو پل زدند، و حتی برخی از آنها پزشکی را رها کردند و به نویسندگی روی آوردند. نسل جدیدی از پزشکان ایرانی هم طی سال‌های اخیر به ادبیات روی آوردند. از تجربه این دو بگویید؟
به‌هر‌حال هر کسی برای امرار معاش خود و خانواده‌اش باید کاری انجام بدهد . حالا اگر کسی وسوسه نوشتن به جانش افتاده باشد به هر کاری که مشغول باشد نوشتن گریبانش را رها نخواهد کرد و آرامش نخواهد گذاشت؛ به‌جز این، اگر آن لذتِ ناب و غیرقابلِ بیان تجربه شود دیگر کار از کار گذشته است. البته اگر کسی شغلش زمینه علاقه‌مندی‌اش هم باشد که دیگر شربت اندر شربت است. من به‌هردو کار علاقه‌مندم؛ چون در هردو با انسان و مسائل او سروکار دارم و شما تعبیر دقیقی به‌کار بردید که بین این دو در رفت‌وآمدم، اما گاهی اوقات خیال می‌کنم اگر شرایط فراهم بود یکسره به نوشتن می‌پرداختم.

«جنوب» به‌عنوان یکی از قطب‌های ادبیات ایران، اصلی‌ترین بسترِ شکل‌گیریِ داستان‌های شماست. این را بیشترِ وامدارِ نویسندگان جنوب هستید یا تجربه زیست خودتان؟
اینکه جنوب بستر داستان‌هاست به این دلیل است که من جای دیگری را به‌خوبی جنوب نمی‌شناسم. منظورم عناصر طبیعی و انسانی جنوب است. به تقسیم‌بندی داستان شمال و جنوب و شهر و روستا اعتقادی ندارم. تفاوت ویژگی کار نویسنده‌ها به‌خاطر تفاوت در نوع مصالحی است که در حافظه قومی و تاریخی او رسوب کرده و در روح و جان او نشسته است. نوشتن را از همه نویسنده‌های همه‌جای ایران و جهان آموخته‌ام و می‌آموزم. از قدیم تا جدید. اما پرواز در عالم خیال و سرزمین رنگارنگ افسانه‌ها و داستان‌ها را مادرِ خدابیامرزم به من آموخت. در شب‌های دراز و ظلمانی ساکت زمستان روستا، در کنار آتش یا زیر لحاف هر شب برایم قصه می‌گفت. ریتم و لحن و فرازوفرود روایت را دقیق اجرا می‌کرد و گفت‌وگوی شخصیت‌ها را بسته به موقعیت، محکم یا نرم می‌گفت و من هنوز مسحور قصه‌های او هستم و البته مدیون اویم در همه امور.

با اینکه اکثر داستان‌های «یاغی آخر» در سایه جنگ روایت می‌شوند، اما هدفِ روایت روی دیگر این فاجعه است؛ انتظار، حسرت، دلتنگی و... و حتی داستانی که از زبان پوتین‌ها روایت می‌شود هم گویای چنین پرداختی ا‌ست.
جنگ که درمی‌گیرد سایه شومش را بر همه‌چیز و همه‌جا می‌اندازد. داستان‌ها در زمان‌های مختلف بسته به حال و روحیه من نوشته شده‌اند. فاصله بین نوشتن بعضی داستان‌ها چند سال است و واقعا من سراغ این موضوع نرفته‌ام؛ به‌طور طبیعی در داستان‌ها آمده. کسانی که درمیانه میدان کارزار رودررو با دشمن می‌جنگند و جان خود را فدا می‌کنند تنها نیستند، بلکه چندین قافله دل همراه آنهاست. وقتی سربازی در خون خود می‌غلتد چه جان‌های عزیزی شاید خیلی هم دور از جنگ زخمی می‌شوند و قرار و آرامش بسیاری زندگی‌ها که چه بسا هیچ‌وقت برنمی‌گردد. درمورد داستان پوتین که اشاره کردید که البته عنوانش «لنگه چپ» است، همه اشیا با خود حافظه و تاریخی دارند و یادآور ماجراهایی است که بر آنها گذشته.

داستان‌های «یاغی آخر» را در عین تمایز، می‌توان عناصری در قالب یک کل متحد دانست که هر داستان، وظیفه پیشبردِ بخشی از یک سیرِ منطقی را عهده‌دار است. چه چالش‌هایی با این داستان‌ها داشتید؟
در هنگامه نوشتن هیچ چالشی نداشتم، اما موقع ویرایش و مراحل بعدی و کم‌وزیادکردن زحمت زیادی داشت. گاهی آدمی می‌آمد یا ماجرایی اضافه می‌شد یا یکی می‌رفت و کم می‌شد. و هرکدام هم داستان خودشان را داشتند. درعین‌حال که ربطی پیدا می‌کرد به ماجرای آدم دیگر که آن هم خودش ماجرایی دیگر بود و البته مستقل. زندگی هم همین‌طور است، از اتفاقاتی تشکیل شده که ظاهرا ربطی به‌هم ندارند از تولد تا تحصیل و ازدواج و هر اتفاق خوب و بد دیگر، اما درنهایت همه اجزای یک کل بزرگ‌ترند و زندگی ما را می‌سازند.

به‌نظر می‌رسد این مجموعه‌داستان، کاوشی باشد در دل زندگی روستایی و همراه‌شدن با مردم و سرزمینی کوهستانی و خشن که هربار ماجرایی از سر می‌گذرانند تا لایه‌ای تازه نمایان شود؛ لایه‌هایی از فقر، فرهنگ، محرومیت و... مسائلی که هنوز مردم ایران با آن دست‌ به گریبانند.
داستان‌های دنیا همه بیان احوال دل آدمی‌اند در جاها و روزگاران مختلف. البته زوایایی که در هیچ تاریخی ثبت نمی‌شود. از جنگ در جایی بگیر تا مشکل پناهنده‌ها و انفجار مرکز هسته‌ای و اثراتش بر آدم‌های دوروبر تا مُردن گاو یک روستایی در دهکده‌ای دور بر اثر خشکسالی یا عشق‌های به فرجام‌نرسیده دو کارگر مزرعه. هرجا آدمیزادی هست حتما قصه‌ای دارد که در دل فرهنگی شکل می‌گیرد و رنگ و بو و طعم آن فرهنگ و مکان و طبیعت آنجا را دارد و هرکسی می‌تواند از هر زاویه‌ای که دوست دارد به اثر نگاه کند و برداشت خودش را داشته باشد.

بیش از دو دهه از انتشار اولین کتاب‌تان می‌گذرد، این گذار را چگونه می‌بینید؟ این گذار را در بسترِ سیاسی‌اجتماعی چطور؟ از منظر سخت‌گیری‌ها و ممیزی‌ها چگونه بوده؟
من هم حتما از اتفاقات دوروبرم و دنیا متاثر می‌شوم، و حتما هم مسائل اجتماع خودم روی کارم تاثیر خواهند داشت و اینکه تاثیرش چگونه بوده و در چه جهتی، این را دیگری باید بگوید. درمورد سانسور، این‌قدر گفته و نوشته شده که هرچه بگویی تکراری است. من حدود پانزده‌سال پیش رمانی را دادم به ارشاد که مجوز نگرفت. بعد از چند سال گرفتیم و دادیم ناشری دیگر و خلاصه در چند انتشاراتی رفت‌‌وآمد و مجوز نگرفت.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...