قلندر، شخصیت اصلی رمان «سگ سالی»، رمان تازه بلقیس سلیمانی از اعضای سازمان مجاهدین خلق است. مقارن با حوادث سال ۶۰، از پخش و توزیع نشریات سازمان دست میکشد، تیغ موکت بریاش را در سطل آشغال خیابان هاشمی نافور میکند و به روستای خود، شمس آباد بازمی گردد. قلندر در طویله خانه پدری، به مدت ۲۴سال جا خوش میکند. ظرف این مدت در معیت ککها و شپشها حوادث سیاسی را از طریق رادیو و اتفاقات زندگی خصوصیاش را از طریق سوراخی که در دیوار طویله کنده است، جز به جز دنبال میکند. چشم هایش روزبه روز ضعیف تر میشوند، ستون فقراتش قوز میکند، نامزدیاش با صنم، دختر عمویش به هم میخورد. حسینعلی، پسر عمویش به نیروهای انقلاب اسلامی و داوطلبان جنگ میپیوندد. در نهایت در سیر حوادث ۲۴ساله «سگ سالی»، نیروهای امنیتی قلندر را دستگیر میکنند و پس از طی مراحل اولیه، آزادش میکنند. از این بابت، میتوان قلندر را رابینسون کروزوئه شمس آبادی نام نهاد.
بلقیس سلیمانی برای روایت «سگ سالی»، راوی دانای کل را برگزیده است. در همان پاراگراف اول رمان با جمله «فهمید این پارس برای تاراندن روباه یا شغالی بوده که به یکی از مرغدانی های قلعه زده»، درمی یابیم که راوی دانای کل محدود به شخصیت اصلی یعنی قلندر است. در ۲۴سال اقامت قلندر در گودال داخل طویله نیز چنین به ذهن مخاطب متبادر میشود که قلندر به محدودیت ادراکات و منابع حسی دچار است. ولی سیر رمان هیچ نشانی از این محدودیت ندارد. راوی برخلاف مقدمات فصل های اول کتاب، خلف وعده میکند و به راوی دانای کل نامحدود، قلب ماهیت مییابد. جهش از راوی دانای کل محدود به نامحدود، عارضه داستان نویسی معاصر ایران است و ظاهرا با این همه تاکید بر عناصر فرمی و کار کارگاهی، این معضل همچنان به قوت خود ادامه دارد. هرچند از منظری دیگر، جهش از دانای کل محدود به نامحدود، جهشی گفتمانی است. گفتمان غالب، چنین اقتضا میکند که به مقتضای روایتی که بیان پذیر میشود، راوی خود سطح اطلاعاتش را دستکاری کند.
«سگ سالی» نمونه مناسبی برای تحلیل این شیوه روایی است. راوی دانای کل، هرجا دلش بخواهد همه چیز را میداند و هرجا نخواهد از هیچ چیز سر در نمی آورد. دلیلش هم روشن است. دانای کل محدود به ذهن راوی، راوی «همزمانی»ها است. اما راوی کل نامحدود که از همه امور سر درمی آورد، راوی «در زمانی»ها است. به عبارت ساده تر، قلندر امور جهان پیرامون خود را با وقفه زمانی اندکی به راوی تقدیم میکند، اما مابقی آدم های رمان در اختیار راوی دانای کل تاریخ اند. با تامل بیشتر در نحوه چینش فصل های کتاب درمی یابیم که زمان برای راوی دانای کل محدود بسیار کند میگذرد، حال آنکه برای راوی دانای کل نامحدود، مدتی به اندازه ۲۴سال، مثل یک چشم به هم زدن است. خلاصهاش اینکه راوی، دانای کل محدود به ذهن «لحظه» های قلندر است و توامان، راوی دانای کل نامحدود «مدت» های قلندر نیز هست. آیا این دو نحو روایت، خبر از وجود دو راوی میدهند؟ یا اینکه ذهنیت راوی با دو طرز تلقی گفتمانی متفاوت، داستان را بازگو میکند؟
پاره های زیادی از «سگ سالی»، بر نقل های ماه سلطان از حوادث اطراف و اکناف شکل گرفته است. یعنی در گام اول راوی دانای کل همه چیز را بر مبنای تحلیلها و ذهنیت های قلندر بازگو میکند، در ادامه، مخاطب درمی یابد که همه این اتفاقات را قلندر طویله نشین به تنهایی درنیافته است، بلکه بر حسب صحبت های ماه سلطان، این اطلاعات به دست میآید و اینها همه در حالی است که در کمتر صحنه ای از رمان مواجهه قلندر با والدین اش، به مبادله اطلاعات زندگی روزمره منجر میشود. مثلاوقتی قلندر اوقات تنهایی خود را با رادیو پر میکند و در نتیجه مصرف باتریها زیاد میشود و به دنبالش، وقتی پدر قلندر به خاطر مصرف بیش از حد متعارف برای مغازه دار روستا دلیل تراشی میکند، برای مخاطب روشن نیست که این جزییات را از زبان چه کسی میخواند. نمونه هایی از این دست در «سگ سالی» بسیار است و این به دلیل ناتوانی در داستان نویسی یا ضعف تکنیکی نویسنده نیست.
دهه ۶۰، همان دورانی که داستان در آن رخ میدهد، شدیدا بازنمایی ناپذیر است. با بضاعت و امکانات داستان نویسی ایران ظرف یک دهه گذشته سازگار نیست. دهه ۶۰، در عرصه روایت تابع وضعیت «نه هنوز... نه دیگر» است. دهه ۶۰، به دلایل بسیار، هنوز تاریخ نیست. در عین حال، دهه ۶۰، دیگر زندگی روزمره یا سیاست جاری هم به حساب نمی آید. بنابراین، بازنمایی این دوران بدون دستکاری ممکن نیست. راوی به ناچار دوشقگی را میپذیرد و بر حسب مقتضیات داستان گاه در هیات دانای کل محدود به ذهن قلندر درمی آید و گاه مثل دانای کل نامحدودی میشود که از سیر تا پیاز همه چیز خبر دارد. فراموش نکنیم که قلندر از اعضای سازمان مجاهدین خلق است و از سال ۶۰ تا ۸۴ را در گودال حفرشده در طویله خانه پدریاش سر میکند. او آنقدر آنجا میماند تا «سیاست» به «تاریخ» مبدل گردد. ظرف این مدت از سازمان و اهدافش دل میکند. درمی یابد که همه تحلیلها و وعده های رهبران سازمان پوچ از آب درآمده اند. مثلا، قلندر ته گودال، پیوستن سازمان مجاهدین خلق به عراق را درک نمی کند. در جنگ و لطمات ناشی از آن، سازمان مجاهدین خلق در کنار ملت و مصایب ملت نیستند. قلندر با حیوانات زندگی میکنند. به جمع کردن ککها در شیشه مشغول است. هرچه زمان میگذرد، فاصلهاش با جهت گیری های سیاسی سازمان هی بیشتر و بیشتر میشود. وضعیت راوی در«سگ سالی» شبیه به وضعیتی است که لوییس کارول در «دو ساعت» مطرح میکند. راوی دانای کل محدود به ذهن قلندر مصداق ساعتی است که هر روز یک دقیقه عقب میماند، اما راوی دانای کل نامحدود، شبیه به ساعتی است که کاملااز کار افتاده است. همان طور که لوییس کارول شرح میدهد، در ظاهر ساعت راوی دانای کل محدود به درد بخورتر است، ولی این راوی فقط وقفه های ۲۴ساله را میتواند روایت کند، درست مثل آن ساعت لوییس کارول که هر روز یک دقیقه عقب میماند و در ادامه درمی یابیم که برای میزان نشان دادن وقت به دو سال زمان نیاز دارد. از یک جنبه، هر دو شکل روایت با هم شباهت دارند و آن اینکه هر دو شیوه به ساعت هایی خراب شبیه اند. روایت هیچ گاه واقعه را همزمان شرح نمی دهد. راوی در معرض هر واقعه ای یا ساعتش کاملابه خواب میرود یا زمان را پس و پیش نشان میدهد. اما راوی سگ سالی، ترجیح میدهد با ساعت به خواب رفته احوال جهان پیرامون قلندر را به اطلاع مخاطب برساند و ساعت عقب مانده به عوالم و مکنونات ذهنی قلندر اختصاص دارد. به این ترتیب با خیال راحت یقین حاصل میکنیم که تاریخ چیزی را میداند که سیاست از آن بی خبر است. علاوه بر این، تاریخ به خطاکاران بخشش بیشتری در قیاس با سیاست بروز میدهد. پس مطابق با تجویز طنزآلود لوییس کارول، چه بهتر که به ساعت خوابیده تاریخ آنقدر خیره بمانیم تا بالاخره زمان با مکان عقربه های ساعت جفت و جور دربیاید.
قلندر بعد از اینکه دستگیر میشود، دوش میگیرد، پلشتی ۲۴سال طویله نشینی را از تن پاک میکند و پس از چند روز استراحت در سلولی که سقفی بلندتر از گودال طویله دارد، دوباره به صحنه زندگی بازمی گردد. حالادرست آن هنگامی از روز است که زمان با عددی که ساعت به خواب رفته نشان میدهد، کاملامنطبق است. قصه «آنها» به سر رسید.
...
دو ساعت
لوییس کارول: کدام یک بهتر اند، ساعتی را که فقط یک بار در سال میزان است یا ساعتی که دو بار در روز؟ جواب شما این است: «بی بروبرگرد، دومی.» بسیار خوب، حالاحواستان را جمع کنید.
من دوتا ساعت دارم: یکیاش اصلاکار نمی کند و دیگری هر روز یک دقیقه عقب میماند: کدام یک را ترجیح میدهید؟ پاسخ میدهید: «بی تردید، ساعتی که عقب است.» حالا دقت کنید: ساعتی که هر روز یک دقیقه عقب میماند، باید ۱۲ساعت، یا ۷۲۷دقیقه عقب بماند تا دوباره میزان شود، در نتیجه ظرف دوسال فقط یک بار میزان خواهد بود، حال آنکه ساعت خوابیده، غالبا مصادف با وقتی که نشان میدهد، یعنی دو بار در روز، میزان خواهد بود.
پس برای اولین بار، تناقض یقه شما را میگیرد.
می گویید: «قبول، اما چه فایده که ساعت دوبار در روز میزان باشد، ولی من ندانم وقتش چه موقعی فرا میرسد؟»
چرا متوجه نیستید، فرض بگیریم آن ساعت، سر ساعت هشت خوابیده، در این صورت راس ساعت هشت، ساعت میزان خواهد بود. در نتیجه، این ساعت، سر ساعت هشت میزان خواهد بود.
جواب میدهید: «درست، متوجه ام.»
بسیار خوب، پس شما برای بار دوم به تناقض دچار شدید: پس تا میتوانید سعی کنید خودتان را از مخمصه بیرون بکشید، تا مگر این بار به تناقض دچار نشوید.
لابد به سوال کردن ادامه میدهید: «حالامن از کجا بفهمم که کی ساعت هشت میشود؟ ساعت خودم که نشان نمی دهد.» صبور باشید: شما میدانید که هر وقت ساعت هشت باشد، ساعتتان میزان است، بسیار خوب؛ پس روال کار شما به این منوال است که یکسره باید به ساعت خود چشم بدوزید، و آن لحظه ای که ساعت میزان باشد، ساعت هشت خواهد بود. شما میگویید: «ولی...». ولی بی ولی، هرچقدر بیشتر بحث کنید، بیشتر از موعد مقرر جا میمانید، پس بهتر است بس کنید.