زیستن بر لبه سیزیف | سازندگی


سهراب و ماهرخ شخصیت‌های اصلی و پویای رمان «تخم شر»ِ بلقیس سلیمانی، از ابتدا تا انتها با جوانه عشقی یک‌طرفه که تنها از سوی ماهرخ به سمت سهراب شعله می‌کشید، رو به خواننده می‌نشینند و هر کدام در طول نُه فصل، پی و فونداسیون رمان را می‌ریزند.

تخم شر»ِ بلقیس سلیمانی

ماهرخ دختر حاج‌عطایی، مرد متمول گوران، دانشجوی رشته تاریخ است، او در جوار سهراب دانشجوی هنرهای نمایشی اهل «بافت» با شکستن ساختار سنتی فرهنگ خود (جغرافیای کرمان) بدون رضایت خانواده با سهراب ازدواج می‌کند. تردد آنها و دیگر شخصیت‌ها بین تهران و اقلیم کرمان، علاوه بر جنبه‌های دیگر رمان، رویکردی اقلیم‌محور نیز بر آن می‌افزاید. خواننده مضافا بر شناخت نسبی از فرهنگ و آداب و رسوم آن منطقه (چِنزخواری، تعصبات و تناقضات جاری در آنجا مثل دورکردن دختران و زنان از چشم نامحرم از طرفی و نشان‌دادن کهنه‌شب زفاف در حجله از طرف دیگر، واژه‌ها و باورهای بومی و موارد دیگر) به جنبه‌های فلسفی، روان‌شناختی، سیاسی و جامعه‌شناختی رمان نیز دست می‌یابد.

در فصل‌های رمان با ورود شخصیت‌هایی چون مینو و عبدالحی که نویسنده آنها را تجسم کیت و لوینِ «آنا کارنینا» می‌داند و همچنین فرخنده و فرنوش که هر کدام نماینده طیفی از انتلکتوئل‌های دوران خود بوده‌اند و خود را تافته جدابافته و حتی ویژه (اسنوب) می‌دانستند؛ موقعیت‌های سیاسی، اجتماعی و حتی روانی جامعه تا حدودی بر مخاطب روشن می‌شود.

رمان، روایت در روایت است. حجم انبوهی از روایت‌های تودرتو همراه با کاربرد اساطیر، افسانه و ارجاعات بیرون‌متنی، مخصوصا اشاره مکرر به «سیزیف» فضایی پوچ‌گرایانه غالب به رمان می‌کند. نویسنده توسط راوی همه‌چیزدان گاه در هر فصل با همین کارکرد سعی در تفهیم معنا و منظور نظر خود دارد. سهرابِ هنرمند در همان آغاز با چهره‌ای مسیح‌وار در متن ظاهر می‌شود و در پایان چون مسیح در سرنوشتی که شرایط برایش رقم می‌زند (پشت‌پاخوردن از رفیقی که تمام دارایی او را در ساخت فیلمی بالا می‌کشد و شکست در اهداف هنری و زندگی بدون عشق با ماهرخ) نهایتا به اعتیاد الکل روی می‌آورد و سرانجام روزی که به‌خاطر دیابتش در کما رفته بود با بی‌اعتنایی ماهرخِ عاشق و شیفیه او به آغوش مرگ سپرده می‌شود. گویی همان مسیحی است که در تاریخ بشر بار دیگر او را به صلیب کشیده می‌شود.

اکتیوترین شخصیت یعنی ماهرخ که نقش یک سنت‌شکن را ایفا می‌کند، در کنش‌های داستانی به هیچ مرتبه‌ای از درک و فهم مدرنیزم نمی‌رسد. از طرفی می‌خواهد نماد زن روشنفکر باشد، اما لغزش‌های درونی او به سمت‌وسوی طبقه مال‌اندوز و فیگورهای آن طبقه او را از نقش روشنفکری بیرون می‌اندازد و اینجاست که فاصله سهراب از او دور و دورتر می‌شود. نکته‌ی دیگر زیرسوال‌رفتن سلوک و روش سهراب در زندگی است که چگونه با آن دیدگاه روشنفکرمابانه خود می‌تواند نقش پیشگام و راهنمای جامعه به‌سوی تغییر را باز کند، درصورتی‌که خود قدرت یک انتخاب ایده‌آل در گزینش همسر را نداشته است و با وجود تعهد به ماهرخ هنوز رویای عشق دیگری (فرنوش) را در سر می‌پروراند. سهراب حاصل عشقی ممنوعه است. تخم و ترکه برادر خود. برادری که به مادرخوانده‌اش دست یازیده و بار گناه زنای با محارم را در روح و روان سهراب مثل دملی چرکین بزرگ و بزرگ‌تر می‌کند و حالا او با مُهرِ تخمِ شر بر پیشانی، آدمی افسرده و سرزنشگر؛ دچارِ یک بیهودگی و بی‌معنایی زیستی شده است. عاقبت فرزندان ادیپ چه شد؟ (پرسش درون‌متنی) سهرابِ افسرده در جست‌وجوی ارزش زیستن است، اما آیا زیستن، با وجود زخمی که بر روح دارد و رنجی که همواره بر دوشش حمل می‌شود، ارزش دارد؟

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...