«تنهایی» یعنی چه؟ | شهرآرا


رولان بارت [Roland Barthes]، فیلسوف و نویسنده فرانسوی، در شصت وپنج سالگی، مادر هشتاد وچهارساله‌اش را از دست داد، و از فردای روز فوت مادرش شروع کرد به نوشتن یادداشت‌های روزانه و بسیار کوتاهی درباره این رویداد هولناک؛ یادداشت‌هایی روی کاغذهایی کوچک، با محتوایی موجز و مختصر، اما مهیب و ژرف. یادداشت‌هایی که «به قصد انتشار نوشته نشده اند»(ص۱۱) و ــ چه بساــ سنگ بنای اثر دیگری از بارت بوده اند؛ اثری که اجل، مهلت اتمام آن را به او نداد؛ چراکه بارت، حدودا سه سال پس از مرگ مادرش، بر اثر جراحات ناشی از تصادف با ماشین وَنِ متعلق به یک خشک شویی، در ۲۵مارس ۱۹۸۰میلادی از دنیا رفت.

رولان بارت [Roland Barthes] خاطرات سوگواری Mourning diary: October 26, 1977-September 15, 1979

جالب است بدانیم که این یادداشت‌ها در سال۲۰۰۹ و به صورت یک کتاب کوچک چاپ شد. نسخه فارسی شده این اثر، برگردان ترجمه انگلیسی آن است با نام ”Mourning Diary“ که اتفاقا به قلم یکی از دوستان بارت از زبان فرانسوی به انگلیسی ترجمه شده است، دوستی که مادر بارت را ۱۰سال قبل از فوتش ملاقات کرده و خاطره ای از آن دیدار را در انتهای کتاب آورده است. در ادامه، ضمن نقل پاره ای از یادداشت‌های نویسنده، به هفت نکته درباره کتاب اشاره خواهم کرد:

۱- یکی از زمینه‌های تخصصی بارت، زبان شناسی و کندوکاو درباره زبان است، بنابراین اصلا نباید شگفت زده شویم اگر در یادداشت ۲۹اکتبر۱۹۷۷(تنها چهار روز پس از مرگ مادر) به چنین نوشته ای برمی‌خوریم: «در جمله 'او (she) دیگر رنج نمی‌کشد'، ضمیر 'او' به چه چیزی یا به چه کسی ارجاع می‌دهد؟ آن زمانِ حال چه معنایی دارد؟» درمجموع، دقت‌های فلسفی و زبانی نویسنده درباره مرگ، زندگی، سوگواری و مواردی از این دست در سرتاسر کتاب مشهود است.

۲- به موازات نوشته‌های فلسفی، پاره ای از یادداشت‌ها سرشار از بار عاطفی اند. به عنوان نمونه، در یادداشت ۱۹نوامبر۱۹۷۷ می‌خوانیم: «درهم ریختگی جایگاه ها: برای ماه ها، من مادر او بودم؛ انگار دخترم را از دست داده ام.»(ظاهرا، مادر بارت در اواخر عمر بیمار بوده و نیاز به مراقبت داشته است.) یا، حدودا یک ماه پس از فوت مادر، نویسنده چنین نوشته است: «با چه کسی می‌توانم این پرسش را طرح کنم و امیدی به پاسخ داشته باشم؟ آیا اینکه بدون کسی که دوستش داشته ای، قادر به زندگی باشی به معنای این است که او را کمتر از آنچه فکر می‌کردی، دوست داشته ای؟»

۳- مترجم محترم فارسی، در مقدمه کوتاه و عالمانه خود بر کتاب، به نقل از آیریس مرداک، بانوی فیلسوف و نویسنده ایرلندی، آورده است که «داغ دیده جز با داغ دیده نمی‌تواند ارتباط برقرار کند»، شاید به این دلیل که وضع و حال روحی فرد داغ دیده را فقط کسی می‌تواند درک کند که خودش طعم تلخ فقدان را چشیده باشد؛ به عنوان مثال، بارت در یادداشت متعلق به روز ۱۱نوامبر۱۹۷۷ چنین آورده است: «'تنهایی' یعنی اینکه کسی را در خانه نداشته باشی که بتوانی به او بگویی: 'فلان ساعت به خانه بازخواهم گشت' یا کسی که صدایش بزنی و بگویی: 'من اینجام، من آمدم.' و چه تکان دهنده و ترسناک است این تعریف از تنهایی؛ تعریفی که شاید فقط 'تنهایان' درک کنند.»

۴- در یادداشت ۳۰نوامبر۱۹۷۷، که مشابه بیشتر یادداشت‌ها کوتاه و ــ در اینجاــ فقط شامل چهار جمله است، می‌خوانیم: «نگویید 'سوگواری'؛ این عبارت بسیار روان کاوانه است. سوگوار نیستم، رنج می‌کشم.» این جملات تعریضی است بر دانش روان کاوی و تلاش‌هایی که روان کاوان برای کاهش اثرات و عواقب ناشی از فقدان انجام می‌دهند، و به شدت یادآور ایده‌های غزاله صدر، دختر روان شاد دکتر حمیدرضا صدر، که در کتاب «سین سوگ، عین عشق» مطرح کرده است؛ کتابی خواندنی درباره آخرین نظریه‌های روان شناسی درمورد سوگواری و ــ درعین حال ــ تجربه‌های شخصی نویسنده پس از مواجهه با مرگ پدر.

۵- اینک که بحث کتاب «سین سوگ، عین عشق» به میان آمد، اجازه دهید به یک نکته دیگر نیز اشاره کنم که یکی از موضوعات محوری آن کتاب است، و ــ در عین حال ــ بنابه آنچه در «خاطرات سوگواری» می‌خوانیم، ظاهرا، یکی از دغدغه‌های مهم بارت. این موضوع مهم چیزی نیست جز باورهای شایع، اما غلط، درباره سوگواری، مراحل آن، و ــ مخصوصاــ شیوه‌های التیام بخشی به بازماندگان. به عنوان نمونه، در یادداشت ۱۹مارس۱۹۷۸ آمده است: «من و خواهرم به شکلی متناقض(چون مدام به ما می‌گویند: 'کار کنید'، 'خودتان را سرگرم کنید'، 'به ملاقات دوستانتان بروید') حس می‌کنیم اوقاتی که سرمان شلوغ است، حواسمان پرت است؛ اوقاتی که دیگران دنبالمان هستند و ما را به بیرون فرامی خوانند، بیش از هر زمان رنج می‌بریم. درون بودگی، آرامش و انزوا احساس بدبختی مان را کاهش می‌دهد.»

۶- بارش نخستین برف در پاریس، پس از مرگ مادر، بارت را به نوشتن این جملات برانگیخته است: «به خود می‌گویم و از آن رنج می‌برم: او هرگز دوباره برای دیدن برف اینجا نخواهد بود، یا برای اینکه من برای او توصیفش کنم.» این جملات، حقیر را به یاد آمدن نخستین بهار پس از وفات مادرم(در مرداد ۱۴۰۰شمسی) انداخت. خاطرم هست که در آن زمان این بیت درخشان «سایه»، ذکر مدامم بود: «نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید/ چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید»؛ و چه ترکیب شاعرانه و شگفت انگیزی است این «بی نشاط بهار»!

۷- نقل قول مشهوری است از نیچه، تقریبا بدین مضمون که هنر، رنجِ زیستن را کاهش می‌دهد. چنین به نظر می‌رسد که می‌توان از هنر برای کاستن رنج ناشی از سوگواری نیز بهره برد. بارت، در کتاب «خاطرات سوگواری»، فراوان به رمان ها، فیلم ها، تئاترها و شعرهایی که می‌خواند، اشاره می‌کند؛ به عنوان نمونه، در یکی از یادداشت ها، گریزی می‌زند به این هایکوِ دل نشین از باشو، هایکوسرای بزرگ ژاپنی(۱۶۴۴-۱۶۹۴ میلادی): «ما برای مدتی طولانی/ در سکوتی بی نهایت/ نشستیم.»

در پایان، اجازه دهید این نوشته ناقابل را تقدیم کنم به یکی از دوستان قدیمی و یکرنگ و باصفا که مدتی است در غم از دست دادن مادر بزرگوارش سوگوار است؛ به یاد تمام مادران سفرکرده که به فرمایش حافظ «گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود/ بار بربست و به گَردَش نرسیدیم و برفت».

«خاطرات سوگواری»، با ترجمه محمدحسین واقف توسط  نشر حرفه هنرمند منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...