بایندر این کتاب را که با ترجمه محمدآقاجری در دسترس خوانندگان قرار گرفته با نگاهی به گذشته آغاز کرده و انقلابها را حاصل فرآیندی تاریخی دانسته که انقلاب ایران را نیز نمیتوان از این قاعده کلی مستثنا کرد. این کتاب با رجوع به وضعیت جامعه ایران در ابتدای سده بیستم اقدام به طبقهبندی جامعه به 3 گروه «طبقه حاکم، روحانیون و روشنفکران» کرده و با تاکید بر اینکه همه رویدادهای شاخص تاریخ ایران که با جنبش مشروطه در فاصله 1285 تا 1288 آغاز شد، ناشی از بر هم کنش این 3 گروه اجتماعی- سیاسی داخلی بوده، اصل انقلاب را حاصل اتحاد روحانیون و روشنفکران علیه طبقه حاکم بر شمرده اما تاکید دارد که نباید از تاثیرگذاری برخی رویدادها در حوزه سیاست خارجی بر عملکرد شاه و وقوع انقلاب غافل شد.
«شاه، انقلاب اسلامی و ایالات متحده» در فصل اول نگاهی گذرا به اتفاقات تاثیرگذار در دوران ابتدایی سلطنت محمدرضا پهلوی دارد و به مرور اتفاقاتی میپردازد که تاثیر زیادی بر شکلگیری شخصیت شاه جوان گذاشت:«رویدادی که به نام غائله آذربایجان معروف شد از آن رو با تاریخ انقلاب ارتباط دارد که تاثیری شدید بر اندیشه شاه جوان و شیوه رهبری او در آینده بر جای گذارد. این بحران زمانی شعلهور شد که اتحاد جماهیر شوروی پس از پایان ضربالاجل تخلیه از بیرون بردن نیروهای خود از ایران خودداری کرد.» در این کتاب بر خلاف برخی روایتهای دیگر که از قوام، قهرمانی ملی در غائله آذربایجان میسازند، آمده است که احمد قوام نخست وزیر وقت ایران پس از هشدار جیمز بیرنس، وزیر خارجه وقت ایالات متحده به استالین مبنی بر ضرورت تخلیه سریع خاک ایران، عازم شوروی شد تا با مقامات این ابرقدرت وقت دیدار داشته باشد. بایندر به استناد بایگانیهای باکو از «تبانی قوام با شوروی» روایت میکند و مینویسد که سرانجام محمدرضای جوان با همکاری جورج آلن سفیر وقت ایالات متحده در ایران ضمن جلب حمایت سران ارتش، قوام را وا میدارند که در دیدگاه خود تجدیدنظر کرده، حکومت دست نشانده در تبریز را اخراج کند و به جمهوری مهاباد پایان دهد. در پایان قوام عقبنشینی کرده و با «استدلالهایی موجهنما» سربازان را به سوی آذربایجان گسیل میدارد. شاه همه اینها را مدیون واشنگتن میدانست و این واقعه سبب شد او امریکا را به عنوان کشوری دوست بپذیرد.
کتاب در ادامه با اشاره به بحرانهایی که در اوایل دهه 30 پدید آمد به روایتی از سالهای اوج قدرت آخرین شاه ایران اشاره میکند که تا میانههای دهه 50 ادامه داشت و هرچند چالشهایی وجود داشت، حکومت قادر به رفع آن بود. سالهای اوج قیمت نفت که شاه به خود اجازه میداد با ایالات متحده در برخی مسائل سرشاخ شود و از طرفی این توان مالی را پیدا کرده بود که به اغلب خواستههای خود دست یابد.
آغاز مسیر انقلاب
روزگار محمدرضا پهلوی اما همیشه اینقدر خوش نماند و از 1356 نتیجه سیاستهای استبدادی همچنین اختلاف طبقاتی در کشور، زمزمههای نارضایتی را افزایش داده بود. سیاستهای جمشید آموزگار نیز ناکام ماند تا اینکه با استعفای او در شهریور 1357 اوضاع به طور کامل علیه شاه چرخید. این همزمان شد با سال اول ریاستجمهوری جیمی کارتر، رییسجمهور دموکرات امریکا که شاه دل خوشی از او نداشت. او شعار کنترل تسلیحات و حقوق بشر میداد و از همین رو روابط ایران و امریکا با چالشهایی مواجه شد.
در این مدت روابط ایران و امریکا با فراز و فرودهایی ادامه داشت اما اتفاقاتی در واشنگتن در حال رخ دادن بود که ارتباطی مستقیم با موضوع ایران داشت. اختلاف میان زبیگنیف برژینسکی، مشاور امنیت ملی رییسجمهور امریکا و سایرس ونس، وزیر امور خارجه ایالات متحده بالا گرفته بود و این وضعیت باعث میشد که واشنگتن نتواند سیاستی واحد و کارآمد در قبال افزایش نارضایتیها در ایران اتخاذ کند. براساس روایت «شاه، انقلاب اسلامی و ایالات متحده» در آن زمان گروه سیاست ایران در وزارت خارجه امریکا متشکل از جانشین وزیر، وارن کریستوفر، معاون وزیر در امور سیاسی، دیوید نیوسام، معاون وزیر در امور خاورمیانه، هارولد سندرز و هنری پرشت، رییس میز ایران بود. این افراد با وجود اختلافنظرهای بسیار بر سر یک موضوع اجماع داشتند:«مخالفت سرسختانه با هرگونه رویکرد نظامی.» این مخالفت به اندازهای سرسختانه بود که به نوشته بایندر تا حد مخالفت با سرکوب بدون خونریزی نیز پیش رفت. در یکی از پیامهای ارسالی از سالیوان، سفیر وقت ایالات متحده در ایران به این موضوع اشاره شده و سالیوان با بیان اینکه ارسال تجهیزات مقابله با اعتراضات شهری که نظامیان را قادر میسازد بدون خونریزی اجتماعات را متفرق کنند، مانع آن میشود که حکومت مصالحه با مخالفان را پیگیری کند.
نویسنده با اشاره به اسنادی از وزارت خارجه امریکا تصریح میکند که ساموئل ونس، وزیر خارجه وقت امریکا با این رویکرد موافق بود اما برژیسنکی رویکرد دیگری را مد نظر داشت. برژینسکی در خاطرات خود در این باره مینویسد:«مخالفان من احساس میکردند که روش برخورد با این موقعیت،کاستن از قدرت شاه است و اینکه به سرعت راه تشکیل حکومتی مشروطه در ایران پی گرفته شود. اما من هرگز متوجه نشدم که تبدیل کردن نظام پادشاهی ایران به چیزی شبیه پادشاهی سوئد چگونه میتواند عوام تحریک شده را آرام کند.» در این زمان کارتر که با دو پیشنهاد متضاد از سوی وزیر خارجه و مشاور امنیت ملیاش مواجه بود در خاطرات خود از آن وضعیت به عنوان «سرگشتگی فزاینده» نام میبرد.
سالیوان و پیشبینیهای عجیب
نویسنده اعتقاد دارد رویکرد امریکا باعث شد مسیر انقلاب در ایران هموار شود و با اشاره به گزارش سالیوان در نوامبر 1977 یک هفته پس از روی کار آمدن دولت نظامی در تهران مینویسد:«سالیوان گفته بود شاه و افسران بلندپایه نظامی همگی باید کنار بکشند و ارتش را در اختیار افسران جوانتر قرار دهند که آماده باشند با «مذهبیها» به مصالحه برسند.» او در گزارش مذکور 6 دلیل برای کاخ سفید ارایه میکند تا اطمینان یابند جانشینان شاه تبعات هولناکی برای امریکا نخواهند داشت: «آیتالله خمینی ضد کمونیسم است، ارتش ایران طرفدار امریکاست، حاکمان مذهبی ارتش را دست نخورده نگاه خواهند داشت، صادرات نفت پیرو منطق اقتصادی تداوم مییابد و تنها استثنا اسراییل است، روابط با امریکا کمتر دوستانه اما رضایتبخش خواهد بود و دلیل آخر اینکه سیاست خارجی ایران جز در موضوع اسراییل تفاوتی نمیکند».
نوشدارو بعد از مرگ
کتاب از مخالفت سران ایران با این رویکرد امریکا روایت میکند و اردشیر زاهدی را فردی طرفدار شدت عمل میخواند. «زاهدی با برژینسکی تماس دایم داشت و هر دو موافقت داشتند بیتصمیمی شاه مانع عمده برای پایان دادن به بحران است.» به نوشته بایندر بسیار دیرهنگام ایالات متحده درمییابد که رویکرد اتخاذ شده صحیح نبوده و باید راهی برای تقویت عزم شاه در سرکوب پیدا شود. در این زمان برژیسنکی، ماموری شخصی را که پیشتر رییس سابق سیا بود به ایران اعزام میکند تا با شاه دیدار کند.کارتر نیز با اصرارهای برژینسکی تغییر رویه داد و در اواخر آبان 57 اردشیر زاهدی را به حضور پذیرفت. بر اساس یادداشتهای جیمی کارتر در کاخ سفید، او به اردشیر زاهدی میگوید به تهران بازگردد و به شاه اطمینان دهد میتواند هر روشی را که خواست برای کنترل شرایط در پیش گیرد و در قید و بند مسائل حقوق بشری نباشد. رییسجمهور امریکا حتی پا را فراتر گذاشته و به زاهدی تاکید میکند، زمانی که در واشنگتن نیستی من خود سفیر ایران در اینجا خواهم بود.
روایت «شاه، انقلاب اسلامی و ایالات متحده» بیان میکند که وارن کریستوفر که به عنوان نماینده وزیر خارجه ایالات متحده در جلسه کارتر با زاهدی حاضر بود، نامهای به سالیوان مینویسد و تغییراتی که باید اعمال شود را به او توضیح میدهد. امریکا که نتایج سیاستهای قبلی را در خیابانهای تهران میبیند تلاش دارد به شاه بقبولاند که تنها راه بازگرداندن ثبات به ایران، اعمال توام با زور حاکمیت شاه است.
واشنگتن شاه را رها میکند
به نوشته این کارگزار سابق دولت پهلوی به مرور زمان واشنگتن با مشاهده ضعف جسمانی شاه و تاثیری که این موضوع بر تصمیمگیریهایش گذاشته بود، نگاهش را به محمدرضا تغییر میدهد. از هفتههای پایانی دسامبر 1977 به این سو از دید کاخ سفید، شاه خود بخشی از مشکل به حساب میآید که نمیتوان روی او برای آینده حساب کرد. واشنگتن تغییر را ضروری میبیند و همزمان میخواهد از آخرین ذرههای قدرت شاه برای هدایت این تغییر بهره ببرد.
در پی این مسائل، شاپور بختیار از سوی شاه به نخستوزیری برگزیده میشود تا شرایط را برای تغییر مهیا کند.کارتر نیز که در این زمان از هشدارهای برژینسکی خسته شده به سوی دیدگاه ونس وزیر خارجهاش متمایل میشود و در یادداشتهای روزانهاش تاکید میکند که باید پذیرفت «ایرانی غیرمتعهد» خطری برای ایالات متحده ندارد.
امریکا همزمان تلاش داشت تا نظامیان ایرانی را به سوی حمایت از دولت غیرنظامی بختیار سوق دهد و ژنرال هایزر با دستور مستقیم رییسجمهور امریکا برای انجام این مهم راهی تهران شد. از سوی دیگر در هجدهم دی نامهای از سوی جیمی کارتر به رهبر انقلاب ایران ارسال شد که طی آن رییسجمهور امریکا خواستار برقراری آرامش جهت اجتناب از خونریزی شده بود و هشدار میداد که در غیر این صورت ممکن است حامیان سلطنت در پی کودتا باشند. امام خمینی این تهدید را نادیده انگاشت و پاسخ داد که مقصر کودتای نظامی یا سرکوب خونین امریکا تلقی خواهد شد.
«شاه، انقلاب اسلامی و ایالات متحده» روایت میکند که امام خمینی در اوایل بهمن 57 پیامی خطاب به جیمی کارتر از طریق ابراهیم یزدی ارسال میکند. در این نامه هشدار داده میشود که بختیار سیاستی مضر برای ایران و حتی برای ایالات متحده در پیش گرفته و امریکا باید نظامیان را قانع کند که از او حمایت نکنند. به نوشته بایندر تماسهای مستقیم میان انقلابیون ایران و ایالات متحده از اینجا قطع میشود.
نویسنده در پایان به مقالهای از آر.و.اپل جونیور در نیویورکتایمز اشاره میکند:«پایان نظام کهن ایران با سرعتی باورناپذیر فرا رسید. نخستین خیزش در قم تنها 13ماه قبل رخ داده بود و فروپاشی کمتر از یک ماه پس از خروج شاه و درست 10 روز بعد از ورود پیروزمندانه آیتالله خمینی از تبعید روی داد».