گُم‌گشتگی در ظلمتِ زمان | اعتماد


بعضی ازنویسندگان هستند که زیاد اهل نوشتن نیستند، یعنی اینکه آنها سعی ندارند با زیاده نویسی و انتشار کتاب‌های متعدد نام خود را به عنوان نویسنده به اثبات برسانند. درتاریخ ادبیات ما هستند چهره‌هایی که فقط و فقط به خاطر انتشار یک کتاب ماندگار شده‌اند و درمقابل نویسندگانی هستند که شما آثار منتشر شده‌شان ازمرز 20عنوان هم بالاتراست اما هیچ‌نام و نشانی در این عرصه ندارند. حسین مقدس، نویسنده‌ای‌است که سال‌ها در امرنوشتن داستان فعالیت داشته اما کمتر راغب به انتشار کارهایش بوده‌است.

نقد فرو رفتن در چاه حسین مقدس

جهان داستان‌های این نویسنده نشان می‌دهد که نگاه او به داستان نگاهی بسیار جدی‌است و ساختار آثارش نشان ازاین دارد که هم ادبیات کلاسیک را به خوبی می‌شناسد و هم تسلط‌خوبی بر ادبیات مدرن و معاصر دارد.

آن‌چه که نویسنده‌ای چون مقدس را به نویسنده‌ای قابل تبدیل کرده، نوع منحصر به فردی از روایت داستانی‌است. مقدس نویسنده‌ای سخت‌نویس نیست اما محتوای کارهایش دارای عمقی ازجنس نگاه‌های فلسفی به جهان پیرامون است.مقدس درمجموعه داستانی که اخیرا منتشر کرده، حاصل کارش درحدود 20سال را درپیش چشمان مخاطب قرار داده‌است. داستان‌هایی که نشان ازذهنیتی جست‌وجوگر به عنوان داستان‌نویسی ازجنس ادبیات امروز ایران دارد. نکته جالب توجه درباره این اثر، وجه گرایش به مخاطب عام است. نگاهی که سال‌هاست جایش را در ادبیات ما ازدست داده‌است. مقدس از آن جمله نویسندگانی است که دغدغه همیشگی پیوند مجدد بین کتاب و مخاطب‌گریزان ازاین کالای فرهنگی را دارد؛ نویسنده‌ای با گرایش ادبیات روستایی اما مدرن. شیوه برخورد این نویسنده با عنصر روایت، یکی از مواردی است که توجه منتقدان ادبیات داستانی را به سوی خود جلب کرده‌است.

ما در این یادداشت علاوه بر شرح چگونگی برخورد این نویسنده با مواجهه ذهنیت مخاطب، دلایل نوشتن به این شیوه را نیز شرح‌داده‌‌ایم. فرو رفتن درچاه یکی ازمجموعه‌هایی است که مخاطبان عام و کسانی را که نگاهی جدی‌به داستان دارند جلب کرده و در مرحله انتشار چاپ مجدد است. کسانی که قصد دارند بیشتر با جهان این نویسنده آشنا شوند، ضمن خواندن این کارها، به چگونگی جایگاه شخصیت‌پردازی ازنگاه او، شیوه‌نوین دیالوگ‌نویسی، انتخاب دقیق سوژه و پرداختن به آن و همچنین وارد کردن شخصیت‌هایی که تاکنون کمتر نظیرشان را در داستان دیده‌ایم، توجه کنند.

حسین مقدس در مجموعه داستان «فرو رفتن در چاه»، آنچنان غیرمنتظره و پرشکوه ظاهر می‌شود که حتی داستان‌های گذشته‌اش هم نفاست دیگری می‌گیرند. «فرو رفتن در چاه» مجموعه داستانی است با قطع جیبی که چهارده داستان‌کوتاه به نام‌های «پرندگان، آنها، داستان برج، دفینه، پنگوئن‌ها، ترمینال، آن شب داستانی، جانور، خانه آبی، کارت‌پستال، مینا، کتاب کوه، نشانی و ققنوس» را دربرمی‌گیرد.

آنچه در داستان‌های حسین مقدس مشهود است، دلهره وجودی آدم‌هایی است که در لبه پرتگاه و در جهانی فراواقع و ترسناک زندگی می‌کنند. آدم‌هایی بخت‌برگشته که انگار تصادفی زنده‌اند. هرچند انگار آنها خودشان به این وضعیت خو گرفته‌اند.

در داستان «آنها» که من‌ آن را یکی از بهترین داستان‌های این مجموعه می‌دانم، زن و شوهری سالخورده بعد از سال‌ها زندگی، فیلمی از زمان جوانی خود می‌بینند و نمی‌دانند چه کسی این فیلم را از آنها گرفته و اصلا در کجای این سرزمین هستند و حتی در جوان بودن خود هم شک دارند. آنها گذشته و جوانی خود را مثل یک‌کابوس می‌بینند.کابوسی‌که مثل خوره با زندگی آنها عجین شده است. آنها در گذشته خود گم شده‌اند. اصولا در داستان‌های حسین مقدس، گم‌گشتگی در زمان، حرف اول را می‌زند. این گم‌گشتگی با توجه به حافظه تاریخی آدم‌ها شکل می‌گیرد. آدم‌هایی که سال‌های زندگی‌شان را با فاصله و انتظار طی کرده‌اند.

انگار چند سال زندگی کرده‌اند و چند سال به رویا فرو رفته‌اند و تمام سال‌های زندگی‌شان را به یاد ندارند و آنچه به جا مانده است سایه روشن‌هایی از آن زندگی است. دغدغه وجودی و ذهنی راویان حسین مقدس این است که این رویاها و زندگی‌ها کجا رفته‌اند و چه کسی زندگی و ذهنیت آنها را غارت کرده است و چگونه آنها در زندگی و گذشته خود گم شده‌اند واکنون در بیداری به دنبال خودشان می‌گردند اما خودشان را نمی‌یابند. «زن پرسید: اگر گم می‌شدم می‌اومدی دنبالم؟ مرد بلند گفت: نع! ص 25 کتاب»

«پنگوئن‌ها»، داستانی است فراموش نشدنی، فراموش‌نشدنی از آن جهت که اندوه آن تا مدت‌ها انسان را رها نمی‌کند.

داستان، ماجرای مرگ یک کودک است که در ساعتِ هشت صبح روز دوشنبه‌ای اتفاق می‌افتد و اثرات و پیامدهای آن ماجرا، تبدیل به کابوسی دردناک می‌شود که هر دوشنبه پدر داغدار را به محل حادثه می‌کشاند تا از آن حادثه‌ که قبلا اتفاق افتاده است جلوگیری کند. او دنبال فرزند از دست رفته‌اش در زمان می‌گردد. در ساعتی قبل از 8 صبح که مرگ هنوز اخطار نشده بود. حسین مقدس در این داستان، فلسفه وجودی و زیستی انسان را زیر سوال می‌برد. اگر قرار بود که بدون او بشود زندگی کرد پس چرا متولد شده؟ این داستان از نظر روان‌شناسی، اختلال استرسی پس از حادثه یا ptsd حاد به شمار می‌رود. اما این اختلال استرسی را در دیگر داستان‌ها هم می‌توانیم ببینیم. حوادثی‌که به اندازه خود داستان‌ها مرموز هستند. حسین مقدس در روایت داستان‌هایش سعی می‌کندکمتر با واقعیت روبه‌رو شود. واقعیت برای او و کاراکترهایش آن چنان خشک و تجریدی و مرگبار است که مجبور می‌شوند به دنیایی فراواقع پناه ببرند. اما دنیای فراواقع هم برای آنها عذاب‌آور است.

در داستان «دفینه»، که داستانی است سوررئال با تمهیداتی آلن‌پویی، که بیشتر به یک خواب می‌ماند، زن و شوهری بعد از چهل سال صاحب دختری پنج شش ساله می‌شوند. آنها نمی‌دانندکه این دخترکه هیچ گونه قرابتی با آنها ندارد از کجا آمده است. اما فقط این را می‌دانند که او، دختر آنها است. این داستان از روح زخم خورده انسانی نشأت می‌گیرد که همه‌چیز زندگی را فاجعه‌آمیز می‌بیند.
اینکه دختری یکهو سر و کله‌اش در خانه و زندگی آنها پیدا شود که هرگز او را به یاد ندارند، اما بدون هیچ تردیدی می‌دانند که دختر خودشان است، تضادی را به وجود می‌آورد که در دنیای فراواقع می‌تواند باور کردنی باشد. حسین مقدس در لایه‌های ژرف داستان، اشاره‌ای به حافظه تاریخی کاراکترهایش می‌کند که انگار چیزی را به خاطر ندارند اما همان بی‌چیزی را زندگی کرده‌اند. انگار در مقطعی از زندگی خاطرات گذشته را از ذهن‌شان پاک کرده‌اند. انگار هم گذشته‌ای دارند و هم ندارند. هم زندگی‌دارند و هم ندارند. هم سرزمین دارند و هم ندارند.

آیا درخت انجیرکه مادر و فرزند کشته شده در زیرش دفن می‌شوند، نماد نحوست و مرگ است؟ یا نماد تقدس و پاکی؟ کلاغ‌ها و گربه‌ای که در داستان نمود پیدا می‌کنند، همگی نماد مرگ هستند. مرگ در داستان دفینه مرگی نامتعارف است که از ذهنی نامتعارف نشأت می‌گیرد. داستان دفینه در شکل تراژیکش می‌توانست بهتر از این به پایان برسد.

دختر می‌توانست همان‌طوری ‌که وارد زندگی‌آنها شده بود، همان‌طور هم می‌رفت. اما وجه پررنگ ذهنی حسین مقدس، همان‌ گروتسکی است که در اکثر داستان‌هایش وجود دارد. او دغدغه‌های وجودی خود و کاراکترهایش را بیشتر در هراس می‌بیند. هراس از جهان واقع، که جهانی فرا واقع را توجیه می‌کند.

در داستان «خانه آبی» انسانی مرده بر مرگ آرزوها و عشق‌های خود می‌گرید. در داستان «پرندگان» مردی پاک باخته و روان‌پریش، به خاطر رهایی از نابسامانی‌های زندگی‌اش، از شوق پرواز می‌خواهد به اشراق برسد. اینها همه کابوس‌هایی هستند که در بیداری اتفاق می‌افتند.

داستان «ققنوس» نماد و هویت یک خانواده است و فراتر از آن نماد یک ملت. «عطار»، ققنوس را سوختن در رنج خویش و از خاکستر خود برآمدن می‌داند. ققنوسی که به باور او صد سوراخ در منقار دارد.

در ابتدای داستان با خانه‌ای ویران و آدم‌هایی‌که به مجسمه‌هایی مومی تبدیل شده‌اند، روبه‌رو می‌شویم. آدم‌هایی‌که آن چنان واقعی در ذهن‌مان نقش می‌بندند که بعد از خواندن داستان، نگران آینده و سرنوشت آنها می‌شویم. آنها شاید دیگر وجود نداشته باشند، اما در زمان نقش بسته‌اند.

 فرو رفتن در چاه حسین مقدس

داستان ثبت لحظاتی از تاریخ زندگی کسانی است‌که دردها و شادی‌ها و حتی جیغ زدن‌های‌شان را هم می‌توانیم ببینیم. آدم‌هایی که در کنام ققنوس آشیان دارند. حسین مقدس همین‌طور که خانه و آدم‌های آن را توصیف می‌کند، به‌طور ضمنی ماجرای زندگی آنها را نیز بازگو می‌کند. بدین ترتیب داستان ققنوس داستانی زایشی می‌شود. تعلیق و لحن منحصر به فرد داستان و مهم‌تر از همه، زبان و ضرباهنگ داستان، ققنوس را از بقیه داستان‌ها به طرز چشمگیری متمایز می‌کند.

با این تفاسیر «فرو رفتن در چاه»ی‌ که حسین مقدس به تصویر می‌کشد، نمادی از ظلمت و تاریکی است که محمد ابن محمود همدانی در کتاب «عجایب‌المخلوقات و غرایب‌الموجودات» به آن اشاره می‌کند و آن‌چه به عنوان طیف کلی از این داستان‌ها به ذهن متبادر می‌شود، در وهله نخست زمان است. البته من نام آن را گم‌گشتگی در زمان می‌گذارم.

اکثر کاراکترهای مقدس تلاش می‌کنند که زمان را به عقب برگردانند. اما تلاش مذبوحانه آنها باعث می‌شود که خودشان هم در زمان گم شوند. بدین ترتیب، استحاله ذهنی و روحی آنها هم در زمان گم می‌شود.

این استحاله، که شاید بتوان نام آن را استحاله فرهنگی نامید، عدم پذیرش ناهنجاری‌هایی است که به هنجار تبدیل شده‌اند.

فرو رفتن در چاه، اثری است چالش‌برانگیز که بعد از خواندن هر داستان آن، با سوالاتی هستی شناسانه روبه‌رو می‌شویم که در هر شرایطی ما را به اندیشه وامی‌دارد. اندیشه‌ای‌که با امیال و آرزوهای ما پیوند تنگاتنگی دارد. اندیشه‌ای‌که می‌تواند یک نگرش باشد و به زعم عنوان کتاب، نوری باشد بر این ظلمت.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...