داستان‌هایی از جامعه‌ای نابرابر | ایبنا


محمد زفزاف (۲۰۰۱ - ۱۹۴۵)، یکی از برجسته‌ترین نویسندگان معاصر مراکش و از پیشگامان ادبیات مدرن عربی در منطقه مغرب عربی، با آثارش تصویری عمیق و چندلایه از زندگی مردم عادی، حاشیه‌نشینان، و چالش‌های اجتماعی در جامعه پسااستعماری مراکش ارائه کرده است. مجموعه داستان کوتاه «مردی که جای خرش را گرفت» [الاعمال‌ الروائیه الکامله] نمونه‌ای درخشان از توانایی زفزاف در به‌تصویرکشیدن واقعیت‌های خشن زندگی با زبانی ساده، طنزآمیز، و در عین حال تأمل‌برانگیز است. این مجموعه شامل چندین داستان کوتاه است که هر یک به شیوه‌ای متفاوت به موضوعاتی چون فقر، ازخودبیگانگی، نابرابری اجتماعی، و تأثیرات استعمار بر جامعه مراکش می‌پردازد.

 محمد زفزاف مردی که جای خرش را گرفت» [الاعمال‌ الروائیه الکامله]

مجموعه داستان کوتاه «مردی که جای خرش را گرفت» از داستان‌هایی تشکیل شده که هر یک به‌صورت مستقل، اما با مضامینی مرتبط، به کاوش در زندگی طبقات پایین و حاشیه‌نشین جامعه مراکش می‌پردازند. داستان «مردی که جای خرش را گرفت»، که نامش روی مجموعه آمده، محور اصلی و شاید مشهورترین اثر این کتاب است. این داستان درباره مردی فقیر به نام عبدالرحمن است که با خری که تنها دارایی و ابزار کارش است، زندگی می‌کند. وقتی پای خرش لنگ می‌شود و نمی‌تواند بار ببرد، عبدالرحمن مجبور می‌شود خود جای خر را بگیرد و بارها را حمل کند. این موقعیت، که در ابتدا طنزآمیز به نظر می‌رسد، به تدریج به استعاره‌ای از تحقیر، ازخودبیگانگی، و سقوط کرامت انسانی در جامعه‌ای نابرابر تبدیل می‌شود.

داستان‌های دیگر مجموعه نیز، هرچند با شخصیت‌ها و موقعیت‌های متفاوت، به موضوعات مشابهی می‌پردازند. زفزاف در این داستان‌ها از زندگی روزمره کارگران، فروشندگان دوره‌گرد، و افراد حاشیه‌نشین سخن می‌گوید و با نگاهی نقادانه، ساختارهای اجتماعی و اقتصادی‌ای را که این افراد را به حاشیه می‌راند، به چالش می‌کشد. داستان‌ها معمولاً کوتاه، موجز، و پر از تصاویر زنده هستند که با زبانی ساده اما پرمعنا، خواننده را به عمق تجربه‌ی انسانی می‌برند.

سبک ادبی زفزاف
زفزاف به دلیل سبک واقع‌گرایانه‌اش، که با طنزی تلخ و گاه پوچ‌گرایانه همراه است، در ادبیات عرب جایگاه ویژه‌ای دارد. او در مجموعه «مردی که جای خرش را گرفت» نیز از نثری ساده و صمیمی استفاده می‌کند که به خواننده امکان می‌دهد به‌راحتی با شخصیت‌ها و موقعیت‌ها ارتباط برقرار کند. با این حال، سادگی نثر زفزاف فریبنده است؛ در پس این سادگی، لایه‌های عمیقی از نقد اجتماعی، تأملات فلسفی، و کاوش در هویت انسانی نهفته است. داستان‌های این مجموعه از سنت قصه‌گویی شفاهی مراکش، به‌ویژه حکایت‌های عامه عربی و بربری، تأثیر گرفته‌اند و این تأثیر در استفاده از طنز، کنایه، و تصاویر بصری قوی دیده می‌شود.

یکی از ویژگی‌های برجسته این مجموعه، استفاده از استعاره و نمادگرایی است. برای مثال، در داستان «مردی که جای خرش را گرفت» از این مجموعه که پیش‌تر هم به آن اشاره شد، تبدیل شدن عبدالرحمن به «خر» نه‌تنها به معنای از دست دادن منبع درآمد اوست، بلکه نمادی از تقلیل انسان به ابزاری در نظام‌های استثماری است.

زمینه‌ی فرهنگی و اجتماعی
برای درک عمیق‌تر این مجموعه، باید به زمینه تاریخی و اجتماعی مراکش در زمان نگارش آن توجه کرد. زفزاف در دورانی می‌نوشت که مراکش، پس از استقلال از استعمار فرانسه در سال ۱۹۵۶، با چالش‌های متعددی روبه‌رو بود. جامعه مراکش در این دوره میان سنت و مدرنیته، فقر و ثروت، و هویت بومی و تأثیرات غربی گرفتار بود. این دوگانگی‌ها در داستان‌های زفزاف، از جمله در این مجموعه، به‌وضوح دیده می‌شود. او با تمرکز بر زندگی طبقات پایین، نشان می‌دهد که چگونه ساختارهای اجتماعی و اقتصادی، افراد را به حاشیه می‌راند و کرامت انسانی آن‌ها را تهدید می‌کند.

داستان‌های این مجموعه همچنین بازتاب‌دهنده‌ی تأثیرات ادبیات شفاهی و فرهنگ عامه مراکش هستند. زفزاف از عناصری چون طنز تلخ، حکایت‌های کوتاه، و شخصیت‌های ساده اما عمیق استفاده می‌کند تا داستان‌هایی خلق کند که هم بومی و هم جهانی هستند. این ویژگی باعث شده که آثار او، از جمله این مجموعه، نه‌تنها در مراکش، بلکه در جهان عرب و حتی در میان خوانندگان غیرعرب‌زبان، مانند مخاطبان ایرانی، مورد استقبال قرار گیرند.

مضامین اصلی
ازخودبیگانگی: یکی از مضامین کلیدی این مجموعه، ازخودبیگانگی انسان در جامعه‌ای است که ارزش‌های انسانی را به حاشیه می‌راند. در داستان «مردی که جای خرش را گرفت»، عبدالرحمن با از دست دادن خرش، نه‌تنها ابزار کارش را از دست می‌دهد، بلکه هویت و جایگاه اجتماعی‌اش نیز زیر سؤال می‌رود. این تم در سایر داستان‌های مجموعه نیز به اشکال مختلف دیده می‌شود. در این داستان‌ها می‌بینیم که شخصیت‌ها در برابر فشارهای اجتماعی و اقتصادی، احساس بیگانگی از خود و جامعه می‌کنند.

نقد نظام سرمایه‌داری و استعمار: زفزاف در داستان‌هایش به نقد ساختارهای اقتصادی و اجتماعی‌ای می‌پردازد که انسان را به ابزاری برای تولید و کار تبدیل می‌کنند. در داستان «مردی که جای خرش را گرفت»، عبدالرحمن نمادی از کارگرانی است که در نظام‌های استثماری به حیوانات کاری شبیه می‌شوند. این نقد، به‌ویژه در زمینه‌ی پسااستعماری مراکش، که در زمان نگارش این داستان‌ها همچنان تحت تأثیر ساختارهای استعماری بود، بسیار معنادار است.

طنز تلخ: طنز یکی از ابزارهای اصلی زفزاف در این مجموعه است. او با استفاده از طنز، تلخی موقعیت شخصیت‌ها را تعدیل می‌کند، اما در عین حال، خواننده را به تأمل در عمق فاجعه وا می‌دارد. این طنز، که گاه به پوچ‌گرایی نزدیک می‌شود، به زفزاف امکان می‌دهد نقدی گزنده از جامعه ارائه دهد.

محمد زفزاف، در کنار نویسندگانی چون طاهر بن جلون و محمد شُکری، نقش مهمی در شکل‌گیری ادبیات مدرن مراکش داشته است. او به دلیل تمرکز بر زندگی حاشیه‌نشینان و نقد ساختارهای قدرت، در میان منتقدان و خوانندگان عرب‌زبان جایگاه ویژه‌ای دارد.

برای خوانندگانی که به داستان‌های کوتاه با عمق اجتماعی و طنز تلخ علاقه‌مندند، این مجموعه اثری است که هم سرگرم‌کننده است و هم به تأمل در وضعیت انسانی دعوت می‌کند. پیشنهاد می‌شود این کتاب را با توجه به لایه‌های پنهان آن و زمینه‌ی فرهنگی‌اش بخوانید.

مجموعه داستان «مردی که جای خرش را گرفت» با ترجمه سید محمدحسین میرفخرائی در نشر نی منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...