در جست‌وجوی خانه | اعتماد


پنجره‌ای را تصور کنید. توی کوچه، مقابل یک ساختمان ایستاده‌اید و قسمتی از پرده حریر گلداری را می‌بینید که از لای پنجره نیمه‌باز، بیرون زده و شکم داده؛ صحنه‌ای که به تعداد همه پنجره‌های پرده‌دار همه شهرها دیده شده: منظره‌ای مینی‌مال، تداعی‌گر بی‌تعلقی و بی‌خانمانی. آنچه پیش چشم شماست، تصویر روی جلد کتابی است که -از عنوان تا آخرین جمله- بیگانگی آدم‌هایی را روایت می‌کند که می‌شود با این سه کلمه معرفی‌شان کرد: «ساکن خانه دیگران» [اثر محمدرضا زمانی].

ساکن خانه دیگران محمدرضا زمانی

گاهی وقت‌ها آدم گیر می‌کند در وضعیت‌هایی که هر چه هم دست‌وپا بزند، گریزی ازشان نیست؛ نه از آن وضعیت‌های رئال جادویی، یا مثلا موقعیت‌های غریب و فانتزی کافکایی، گاهی وقت‌ها آدم در بدیهیات گیر می‌افتد؛ در لحظه‌ها و موقعیت‌‌های عادی زندگی، در تکرارهایی که دیگر اهمیت‌شان را ازدست داده‌اند و به ‌چشم نمی‌آیند، مگر اینکه آدم به ‌خودش بیاید و ببیند که غریب افتاده که نه کسی را دارد و نه خانه‌ای! این‌جور وقت‌هاست که ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست‌به‌دست می‌دهند تا عرصه را تنگ کنند؛ تا یک شب به‌ سرت بزند که دست به تصاحب مایملک رفیقت بزنی و وقتی خواب است، قایم شوی بین بوفه و جارختی فلزی داخل پذیرایی، لباس زیرش را بپوشی و بترسی از دیدن منظره‌ کش‌هایی که درست روی قسمت‌هایی از پهلویت می‌افتند که از بقیه بدنت سفیدتر است.

کتاب مجموعه‌ای از 10 داستان کوتاه است که همگی حرف مشترکی را از منظری متفاوت می‌زنند؛ «غریب‌‌افتادگی» و «بی‌خانمانی» در «ساکن خانه دیگران» حکم داربستی را دارد که علت‌ها و معلول‌ها و اتفاق‌ها و کنش‌های متفاوت، با تکیه بر آن ساخته‌ و پرداخته شده و معنای خود را در بستر آن کامل می‌کنند. زبان در این مجموعه یکی از شاخص‌ترین عناصر است؛ عنصری پویا و تاثیرگذار که نقش بسیار مهمی را در انتقال معنا بازی می‌کند. نویسنده از طریق خلق ماجراها و توصیف‌ها و تعبیرهایی که پیش‌فرض‌های رایج را کنار می‌گذارند، دست به آشنایی‌زدایی می‌زند؛ اتفاقی که مثلا در داستان «ساکن خانه دیگران» با توصیف یک خشونت عجیب می‌افتد حرف از کتک زدن یک پیرزن است، اما درست وقتی که خواننده می‌خواهد آن را تجسم کند، به ‌خودش می‌آید و می‌بیند که مشغول یادآوری تجربه دلنشین خودش از تصویری است که هیچ شباهتی به خشونت خط قبل ندارد.

تکه‌نخ چسبیده به ژاکت شخصیت داستان «حوزه اسکاندیناوی» از هر جا که برش می‌دارند و رهایش می‌کنند، چرخ می‌خورد و پایین‌تر به جای دیگری می‌چسبد و ذهن خواننده را همراه خودش این ‌طرف ‌و ‌آن ‌طرف می‌برد، نمونه‌ای دیگر است. همین اتفاق‌های ساده باعث می‌شود مخاطب جایی از متن به‌ خودش بیاید و ببیند که دیگر افسار داستان از دستش در رفته و هیچ اراده‌ای درمقابل آن ندارد. جایی از همین داستان، نیمه‌شب سه دوست به یک شیرینی‌فروشی می‌روند و از پشت کرکره لوزی‌شکل مغازه بسته، شروع به لیس‌زدن یخچال شیرینی‌های خامه‌ای می‌کنند. اثر فرورفتگی لوزی‌ها روی صورت این سه مرد بعد از تمام شدن کارشان، درست شبیه همان اثری است که پایان هر داستان بر ذهن خواننده می‌گذارد؛ یک تصویر بدیع و تاثیرگذار که فکر آدم را مشغول می‌کند و تا مدت‌ها از خاطر نمی‌رود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...