راه‌‌رفتن در جاده‌‌ی خاطره‌‌ها | الف


«این هیولا تو را دوست دارد» از جمله تازه های مجموعه قفسه‌‌ی آبی نشر چشمه است که با همکاری نشر چرخ به بازار آمده است. اولین چیزی که توجه خواننده‌‌ را به خود جلب می‌‌کند، نثر محاوره گونه‌‌ی داستان است که از زبان راوی که به ‌‌شیوه‌‌ی سوم شخص و یا همان «دانای کل» روایت می‌‌شود.

این هیولا تو را دوست دارد لیلی مجیدی

نثری بسیار صمیمی با جمله‌‌های بسیار کوتاه که به‌‌سرعت در ذهن خواننده نقش می‌‌بندد، برخلاف رمانهای بسیاری که با جمله‌های طولانی و گاه اطناب باعث دریافت دشوار بار معنایی جمله‌‌ها می‌‌شود، خواننده را بی‌‌نیاز از این امر می‌‌کند: «به چهره‌‌ی زن دقیق شد. نمی‌‌شناختش. تلاش کرد به‌‌یاد بیاورد اما یادش نیامد.» در این جا برای دریافت مفهوم جمله‌‌ها نیاز به درگیری ذهنی احساس نمی‌شود. توصیف حالتها و احساسهای شخصیتهای داستان با نثری محاوره‌‌ای نگارش یافته که گاه برای ایجاد احساس صمیمیت با خواننده از شکل دستوری و معمول جمله‌‌ها خارج می‌‌شود و ارکان جمله را درهم می‌‌ریزد که البته برای خواننده جذاب و شیرین است؛ به‌‌طور مثال به‌‌ جای آن که بنویسد: «هنوز به او لبخند نزده بود...»، می‌‌نویسد: «لبخند نزده بود بهش که...»

گرچه ممکن است از لحاظ نگارشی و دستوری چنین جمله‌‌هایی کمی غیر عادی جلوه کنند؛ اما حالتی صمیمی و خوشایند به روایت می‌‌دهد که برای خواننده جذابیت دارد.

تعداد شخصیتهای این رمان بسیار کم است و مانند بسیاری از رمانهای بزرگ از وجود شخصیتهای متعدد استفاده نشده است و دچار خطر سردرگمی خواننده نسبت به سرنوشت شخصیتهای داستان چنان که برای بسیاری از رمانهای پرشخصیت پیش می‌‌آید، نمی‌‌شود.

لیلی مجیدی در طول رمان به روان‌کاوی هر یک از شخصیتهای داستان پرداخته و نمایی کلی از نهاد این آدمها ارائه می‌‌دهد. توصیف موقعیتها و فضای طبیعت بسیار خوب بیان شده و همین امر باعث می‌‌شود که خواننده خودش را در موقعیت و فضای لحظه‌‌های داستان قرار دهد.

شخصیت اصلی داستان دختری به ‌‌نام روجا است که پس از مرگ پدر به شهر و خانه‌ی پدری‌اش می‌‌آید تا با آن که با پدر در زمان حیاتش میانه‌‌ی خوبی نداشت، مراسم او را برگزار کند و در نهایت با فروش خانه‌‌ی پدری پولی فراهم آورده تا بتواند در جای دیگری ورای مرزهای کشور، زندگی دیگری را برای خود بسازد.
روجا براساس شنیده‌‌هایی که دیگران نسبت به پدرش گفته‌‌اند، در ذهن خود پدرش را قضاوت و او را محکوم کرده است؛ اما در روند ماجرا و با رویارویی با کسانی که در زندگی پدرش نقش داشته‌‌اند تا حد زیادی پی به قضاوتهای نادرستش درباره‌‌ی او می‌‌برد.

روجا دخترکی را می‌‌یابد که طی حادثه‌‌ای دچار اختلال گفتاری شده و حالا نسبت به او احساس مسئولیت می‌‌کند تا جایی که حس مادرانه‌‌ای نسبت به دخترک پیدا می‌کند. حال به ‌‌همراه این دوست کوچکش قدم به جاده‌‌ای می‌‌گذارد تا خاطراتش با خانواده را برایش تداعی کنند.

محور و درون‌‌مایه‌‌ی این رمان شکل‌‌گیری خاطراتی است که در گوشه‌‌ی ذهن شخصیت اصلی داستان به فراموشی سپرده شده است، یادآوری این خاطرات فرصتی برای کشف و شهودی درونی را برای شخصیت به وجود آورده تا دیدگاهش را نسبت به آدمهایی که در گذشته با شتاب قضاوتشان کرده است، اصلاحذکند. در این کشاکش درونی و بیرونی، گاه خودش را درباره‌‌ی اتفاقهایی که رخ داده مقصر حس می‌‌کند و این حس زمانی شدت می‌‌یابد که می‌بیند برخی دیگر از کسانی که دورادور با زندگی آنها آشنایی دارند او را درباره‌‌ی همه‌‌ی اتفاقها مقصر می‌‌دانند.

موضوع دیگری که در این رمان به آن پرداخته شده است؛ عشقهای نافرجامی است که شخصیت اصلی داستان و پدرش هردو در برهه‌‌ای از زمان آن را تجربه کرده و هرکدام دیگری را در ناکامی زندگی عشقی خود، مقصر می‌‌دانند.

نکته‌‌ی دیگر این است که داستان روایتی رئالیستی از یک زندگی است و در شیوه‌ی داستان‌‌پردازی آن خبری از اغراق و بزرگنمایی نیست. نه اتفاقهای داستان غیرقابل باور است و نه شخصیتهایش. هیچکدام از شخصیتهای اصلی داستان آدمهای سفیدِ سفید یا سیاهِ سیاه نیستند و همه‌‌ی آنها درست مثل آدمهای دیگر دارای ابعاد منفی و مثبت گوناگونی هستند؛ به‌‌ طوری که نمی‌‌توان آنها را نه در میان آدمهای خوب جای داد و نه آدمهای بد و اینها نقاط قوت این کتاب هستند.

نویسنده در روند داستان گاه طوری پرسشهایی را از زبان شخصیتهای داستان مطرح می‌‌کند که گویی پاسخش را از خواننده انتظار دارد؛ یعنی اینکه در چنان موقعیتی اگر خواننده جای شخصیت بود، چه کار می‌‌کرد؟

آنچه در پایان می‌‌توان گفت این است که کتاب از نظر شیوه‌‌ی روایی و داستانی دارای انسجام خوبی است و ذهن خواننده را درگیر روند داستان کرده تا با همذات پنداری با شخصیت اصلی، در پایان داستان برداشت و تلقی خود را از داستان داشته باشد.

پیرنگ قوی داستان، و پرداخت پرکشش آن باعث شده مخاطب رمانی جذاب را در اختیار داشته باشد که بدون استفاده از شیوه های عامه پسند، خواننده را باخود همراه کند و از این جهت می‌توان خواندن آن را به علاقمندان داستان ایرانی توصیه کرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...