تیراژهای کتاب مایه شرمساری است | آرمان ملی


محمد آشور (شاعر و روزنامه‌نگار) متولد 1351 کرج است. «این‌همه ردِ پای تو تا کجاست که می‌رود» نخستین مجموعه شعر او بود که در سال ۱۳۸۰ به انتشار رساند و پس از آن پنج مجموعه‌ دیگر را تا سال 1393 روانه بازار کتاب کرد؛ از جمله «یک سیب در سه دیس»، «نت‌ها به ریل» و «یک سایه در سپید». انتشار گزینه شعری از او به همت ابوالفضل پاشا و آفاق شوهانی از سوی انتشارات کتاب هرمز در اهواز که با نام «حجمی شبیه تو» به بازار آمده، بهانه‌ خوبی بود تا پس از مدت‌ها، بار دیگر با او گپ و گفتی را ترتیب دهیم؛ حول و حوش موقعیت شعر امروز و آینده‌. تعجب نداشت که آشور همچون دیگر هم‌قطاران خود، دل خوشی از شرایط فرهنگی موجود نداشته باشد... شرایطی که به قول او گاه در تعارض با دست به قلم شدن و شعر سرودن می‌نماید!

حجمی شبیه تو محمد آشور

اخیرا گزیده اشعاری از شما با عنوان «حجمی شبیه تو» به انتشار رسیده است. کمی درباره کلیات این خبر توضیح دهید.

این گزینه شعر، مجموعه‌ای‌ست که توسط دوستان شاعر و منتقدم ابوالفضل پاشا و آفاق شوهانی از میان پنج دفتر شعر نخست من همراه با تعدادی از شعرهای منتشرنشده گزینش شده و به‌تازگی توسط «انتشارات کتاب هرمز» چاپ و توزیع شده است. پیش از انتشار این گزینه‌شعر، در فَروَست کتاب‌های هفتاد، گزینه شعرهایی از شاعران هفتادی «ابوالفضل پاشا»، «آفاق شوهانی»، «رضا چایچی»، «بهزاد خواجات»، «محمدحسین عابدی»، «مهرنوش قربانعلی» و «افسانه نجومی» توسط نشرهای «مهر و دل»، «ترنجستان» و «ناهونته» به چاپ رسیده بود. مجموعه شعرهایی هم در کنار این گزینه‌شعرها منتشر شده که زحمت انتشار آن‌ آثار را هم آقای «پاشا» و خانم «شوهانی» کشیده‌اند.

شعرها مربوط به چه بازه زمانی هستند و آیا فکر می‌کنید کنار هم قرار گرفتن شان، نمایش جالبی از فعالیت‌های ادبی شما به دست داده است؟

این گزینه شعر، مشتمل بر 63 شعر در بازه زمانی بیست‌ساله‌‌ ۱۳۸۰ تا ۱۴۰۰ است که از این میان چهل شعر از مجموعه شعرهای «این‌همه رد پای تو تا کجاست که می‌رود»، «خیس حرف‌های دوباره‌ام»، «من اینم از خودم - درست شنیدی!- »، «یک سیب در سه دیس» و «نت‌ها به ریل» انتخاب شده و به ترتیب سال انتشار در مجموعه قرار گرفته؛ به همراه 23 شعر منتشرنشده‌ مربوط به سال‌های اخیر که در انتهای دفتر آمده است. توالی تاریخی شعرها تا حد زیادی می‌تواند روند شاعری مرا نشان دهد اما از آن‌جا که انتخاب شعرها با توجه به سلیقه‌ دوستان (که گرایش هفتادی دارند) و شِمای کلّی فَروَست کتاب‌های هفتاد صورت گرفته، بدیهی‌ست تنها بخشی از روند شعری مرا نشان می‌دهد؛ چراکه چنان‌که می‌دانید، چنین نیست که مثلاً تمام شعرهای یک شاعر هفتادی رویکردی هفتادی داشته باشد و من هم در شعر تجربیات متفاوتی را از سر گذرانده‌ام و شعرهای از سد ممیزی گذشته‌ این کتاب، تنها توالیِ تاریخیِ بخشی از شعرهای مرا که رویکرد هفتادی دارد، نشان می‌دهد.

همان‌طور که مستحضرید، این سال‌ها بازار کتاب به شکل اعم و شعر به طور اخص، چندان حال روز خوشی نداشته است. ارزیابی شما از این وضعیت، خصوصاً در حوزه انتشار مجموعه شعرها چیست؟

درست می‌فرمایید! طی این سال‌ها شاهد بوده‌ایم که گاه انتشار کاغذی بزرگ‌ترین و معتبرترین روزنامه‌ها و مجلات جهان متوقف شده و تیراژ کتاب در همه‌جای جهان کاهش یافته. در وانفسای جهان سوم و علی‌الخصوص کشور ما که متاسفانه این معضل شدیدتر هم است و تیراژ انتشار کتاب و مخصوصاً شعر مایه شرمساری اهالی قلم! و چه شرمساری تلخی‌ست این‌که شاعر خود را شرمسار از نادانی و ناتوانی دیگران ببیند! شاید دچار بدبینی شده باشم؛ امّا راستش من به‌هیچ وجه بوی بهبود از اوضاع جهان نمی‌شنوم و فکر می‌کنم که این روند کماکان نزولی خواهد بود و به فرض که در آینده‌ای نه‌چندان دور مخاطبی هم برای آثار جدّی ادبی باقی بماند، آن آثار را در فرمتی دیگر دنبال خواهد کرد و صنعت نشر دوام زیادی نخواهد داشت مگر در شکل ویترینی و با انتشار کتب نفیس و کتابخانه‌ای. البته شعرک‌ها کماکان در فضای مجازی مخاطب خود را خواهند داشت و گونه‌های خاصی از شعر در استاتوس‌ها به حیات رقّت‌آور خود ادامه خواهند داد! و درنهایت شعرهای هرچه زردتر، خوش‌رنگ‌تر به چشم مخاطبان مجازی خواهد آمد!

در مقایسه با دهه‌های هشتاد و نود، به نظر می‌رسد تب انتشار شعر هم نزد شاعران و هم ناشران فروکش کرده است. آیا تنها دلیل، کم‌‌‌میل شدن مخاطب به خواندن است یا باید از منظر جامعه‌شناسی و روانشناسی و... به این شرایط پرداخت؟

حتماً که استقبال مخاطب تاثیر زیادی در تمایل ناشران به انتشار کتاب شعر دارد و حتماً هم که در میل و رغبت شاعران به انتشار شعرشان بی‌تاثیر نیست؛ اما این فقط وجه پیدای داستان است. بخش مهم‌تر، همان بخش پنهان ماجراست؛ یعنی فاصله گرفتن شاعران از امر نوشتن! زمانی فکر می‌کردم که یک شاعر ناچار از نوشتن است، حتی اگر منتشر نکند... تصوّر این‌که زمانی یک شاعر هیچ انگیزه‌ای برای سرودن نداشته باشد برایم تصوّری محال بود! حالا ولی با هر دوستی که صحبت می‌کنم، می‌شنوم که قلم را فراموش کرده است. از بزرگ‌ترها شنیده بودم داستان بعد از کودتای بیست‌وهشت مرداد 32 و ناامیدی مفرط روشنفکران، نویسندگان و شاعران آن‌ سال‌ها را... اما به چشم ندیده بودم که دیدم....

من فکر می‌کنم شعر از دهه‌ هفتاد تا نیمه‌ اول دهه‌ هشتاد، بیش‌ترین مخاطب حرفه‌ای را داشت... از اواسط دهه‌ هشتاد و با روی کار آمدن دولت احمدی‌نژاد و حاکم شدن فضای پوپولیستی در عرصه‌ فرهنگ و اجتماع، از مخاطبان شعر و ادبیات جدّی کاسته شد، اما به‌ دلیل کثرت رسانه‌هایی که در دهه‌ هفتاد شکل گرفته بود و به‌رغم توقیف فلّه‌ای مطبوعات، هنوز تنوع و کثرت نسبی خود را داشت، شعر پایگاه و جایگاه خود را حفظ کرده بود. در دهه‌ هشتاد، گرچه اکثر قریب به اتفاق روزنامه‌ها و مجلات صفحات شعر داشتند اما تریبون‌ها اغلب در اختیار ساده‌نویسان بود و رویکرد پوپولیستی حاکم بر فضای سیاسی، عرصه‌ فرهنگ را هم تحت نفوذ خود درآورده بود. معدود مجلات و روزنامه‌هایی با گرایش بازتر اما کماکان روزنه‌ تنفسی بودند برای حیات ادبیات و شعر مستقل و پیشرو. همین اندک فضا کافی بود تا جریان شعر پیش‌رو و حرفه‌ای، سکون و سکوت شعر سال‌های دهه‌ هشتاد را به هم بزند و مرتعش کند و رفته‌رفته در دهه‌ نود شاهد طیفی از شاعران جوان باشیم که اسیر ابتذال جریان ساده‌نویسی نبودند و با خواندن آثار پیشین، از «شعر حجم» و «شعر دیگر» گرفته تا «شعر هفتاد» و غیره، فضایی متکثر را در شعر بیافرینند و نوید دهنده‌ روزهای بهتر برای شعر باشند.

استقبال مخاطبان، ناشران و رسانه‌ها از شعر نیز طی سال‌های دهه‌های هشتاد و نود کماکان روزنه‌ای از امید باز گذاشته بود. اما از نیمه‌ دوم دهه‌ نود به این‌سو و با توالی اتفاقات تلخ که دانم و دانید، شاهد فضا کنونی عرصه‌ فرهنگ و هنر هستیم. در این فضا، شاعری حکایت تلخی‌ست... باید قبول کنیم که در چنان فضایی خلق اثر هنری ارزشمند، کاری سخت و گاه ناشدنی‌‌ست! بله! قطعاً شرایط امروز در وقوع چنین وضعیتی دخیل است و می‌توان و حتی می‌باید از منظر روان‌شناختی و جامعه‌شناسی به آن پرداخت. وقتی یک وضعیت، بر قشر بزرگی از افراد جامعه تاثیری چنین مشخّص می‌گذارد، حتماً جای درنگ دارد. ضمن این‌که قطعاً چنین فضایی محدود به اهل قلم و هنرمندان نیست و سایر اقشار و گروه‌های جامعه را هم تحت شعاع و تاثیر قرار داده است.

موقعیت جریان‌های شعری پیشرو را چطور ارزیابی می‌کنید؟ بعد از دهه‌های ۷۰ و ۸۰ که دامنه بحث‌هایش تا حدودی در دهه ۹۰ نیز دنبال می‌شد، به نظر می‌رسد روزگار آرام و کم اتفاقی را تجربه می‌کنیم.

به‌نظر شما این مساله طبیعی نیست؟! در شرایط کنونی و با وجود دغدغه‌هایی که هر هنرمندی در جایگاه یک انسانِ حساس و احتمالاً با درجه‌ آسیب‌پذیری بیشتر، با آن روبه‌روست، چقدر جای پرداختن به تئوری‌ها و جدل‌های ادبی‌ست؟ راستش را بخواهید من گاهی از این‌که هنوز به‌رغم این نابسامانی‌های موجود، توان نوشتن شعر داشته باشم احساس بدی پیدا می‌کنم! حتّی رغبت پیگیری انتشار چاپ مجدد آثارم را ندارم و چندین کتاب تدوین‌نشده در دست دارم که هیچ انگیزه‌ای برای انتشارش ندارم. تازه مشکلات من نسبت به بسیاری از همکارانم، اندک است و حتی تصوّر سختی‌هایی که آن‌ها تحمل می‌کنند برایم قابل تحمل نیست. حتماً در شرایطی عادی، مباحث ادبی امکان طرح داشت و لاجرم از میان بحث‌ها و جدل‌ها به چیزهای قابل توجه و مهمی هم برمی‌خوردیم، اما امروز اگر اتفاق قابل درنگی هم بیفتد با سکوت منتقدان نادیده و ناشنیده می‌ماند و اثر آن محو می‌شود. البته در درازمدت جای نگرانی نیست. اتفاقاً این مباحث در ذهن و درون شاعران به پختگی می‌رسد و به‌وقت و هنگامی که شرایط بروز آن پیش بیاید، مطرح شده و به جریان شعر معاصر تحرّک می‌بخشد. همان‌گونه که در دهه‌ هفتاد شاهد جریان اصیل فرهنگی و هنری بودیم که هم‌سو با شرایط سیاسی اجتماعی فضای جامعه را مرتعش کرد.

در سال‌های اخیر، با درگذشت چهره‌های سرشناسی از شعر مدرن روبه‌رو شدیم؛ رویایی، براهنی، چالنگی، احمدی و... این خلأها پرشدنی هستند؟

یکی از حسرت‌های من همین فقدان‌هاست... فقدان افرادی که جایشان به سادگی پر نمی‌شود و به‌قول رضا براهنی «مرگشان مرگ هر کسی نیست!» قصد اسطوره‌پردازی ندارم؛ اما واقعاً دوره‌ غول‌های ادبی سرآمده و جای هرکدام از شاعران و منتقدانی که نام بردید خالی خواهد ماند و به این سادگی‌ها پر نخواهد شد.

جدای از دانش وسیع و جسارت مثال‌زدنی، افرادی نظیر رویایی، براهنی و احمدرضا احمدی، شاعرانی تمام‌وقت بودند و در این روزگار کمتر کسی را می‌شناسم که شاعر یا منتقدی تمام‌وقت باشد. شرایط دیگر اجازه‌ چنین زیستی نمی‌دهد. شاعر و منتقد ادبی در ایرانِ امروز به‌ندرت می‌تواند از راه نوشتن ارتزاق کند و هنرمند امروز ناچار می‌باید حوزه‌ کار خود را از حوزه‌ علایقش جدا کند. عرصه‌ هنر و ادبیات و شعر آن‌قدر وسیع است که کار تمام‌وقت طلب می‌کند و ذهنی که تماماً وقف و معطوف به آن باشد. بدون تمرکز مدام و با ذهنیتی چندپاره، رسیدن به قله‌های این عرصه دور از دست است و بعید.

حال که از بزرگان رفته نام به میان آمد، اجازه بدهید از چند شاعر و منتقد متعلق به نسل‌های بعدتر از بزرگانی که ذکرشان رفت نیز یاد کنیم که جای‌شان خالی‌ست بین ما: مسعود احمدی، شاپور جورکش و شمس‌ آقاجانی که هرسه در دو حوزه‌ نقد و شعر آثار ارزشمندی خلق کردند و با دانش و شرافت قلمشان نقش مهمی در شکل‌گیری اندیشه‌ ادبی نسل من داشته‌اند. حیف که آثار ارزشمندی که زیر قلم داشتند، ناتمام ماند و روزگار مجال نداد که به شعر معاصر جانی تازه ببخشند!

با توجه به جریان‌شناسی شعر مدرن فارسی در دهه‌های گذشته، تعریف امروز شما از شعر مترقی و موثر چیست؟ به نظرتان این ویژگی‌ها از سوی شاعران حرفه‌ای، پیگیری و مراعات می‌شوند؟

از دید شخص من، شعر مترقی و موثر شعری‌ست که همزمان هم نقش تاریخ ادبیاتی ایفا کند و هم به گنجینه‌ زبان فارسی بیفزاید؛ مانند برخی از شعرهای «نیما»، «شاملو»، «فروغ»، «سپهری»، «نصرت رحمانی»، «رویایی»، «براهنی» و... ؛ شعری که از سویی مسیرهای تازه فراروی شعر معاصر بگشاید و راه تازه نشان دهد و از طرفی در ذات خود شعری به کمال باشد. طبیعتاً خلق چنین اثری کار ساده‌ای نیست و «صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را» تا چنین شعری زاده شود. اما «آب دریا را اگر نتوان کشید» لااقل می‌شود کف دستی نوشید. من اما امروز به کمتر از آن کمال هم قانعم و هر شعری که به‌قدر و سهم خود بتواند در یکی از این دو مسیر هم به منزلتی برسد، قدمش روی چشم من است. بنا برسلیقه‌ شخصی، برای من شعری که به زبان بی‌توجه باشد قدر و جایگاهی ندارد.

یک شعر منهای زبان، برای من نهایتاً یک پیش‌شعر است. به‌فرض توجه داشتن به زبان و قرار گرفتن در مرتبه‌ شعر، چگونگی رفتار با زبان، اولین مولفه‌ای‌ست که ذهن مرا درگیر می‌کند. بعد فرم و ساختار و احیاناً موسیقی شعر و تصاویر و حتی آرایه‌ها و... که در تناسب با درون‌مایه توانسته باشد محصولی متعادل ارائه دهد که از هیچ‌سوی بام نیفتد. این ویژگی‌ها در برخی از شعرهای بسیاری از شاعران مورد علاقه‌ من وجود دارد و البته هرکدام از شاعران مورد علاقه‌ من بر وجوهی از آن‌چه عرض کردم درنگ و تمرکز بیش‌تری دارند و ممکن است شعرشان فاقد برخی از پارامترهای مذکور باشد، اما چنانچه محصول نهایی بتواند متناسب با درون‌مایه چیزی را در درون من جابه‌جا کند، در فولدر شعرهای محبوب من قرار می‌گیرد و چه بهتر که از عادت‌های ذهن من فراروی کند و مرا به شگفتی وادارد... کاری که گاهی مولانا با شعر هفتصد ساله‌اش با من می‌کند و تا مدت‌ها مرا مست و گیج و حیران می‌کند: «لیک لطفی قهر در پنهان شده... .»

به عنوان آخرین سوال، نقش رسانه و مطبوعات را در پیشبرد جریان‌های ادبی چقدر می‌دانید و آیا شرایط موجود، قانع کننده است؟

واضح است که رسانه‌ها و مطبوعات از مهم‌ترین ارکان پیشبرد جریان‌های ادبی هستند. در دنیای امروز و با وجود فاصله‌های مکانی و تیراژ اندک کتاب و جلسات جسته‌گریخته، بدون رسانه، اساساً بحثی شکل نمی‌گیرد. تا مباحث ادبی سر از مطبوعات و رسانه‌ها درنیاورد و نظرات مخالف و موافق با آن مطرح نشود و بحث و جدل شکل نگیرد، چیزی از دل آن درنمی‌آید! جایی علی باباچاهی گفت «ادبیات، میدان جنگ گلادیاتورهاست.».. من به این حرف باور دارم و فکر می‌کنم رسانه‌ها جایگاه «کلوسئوم» را در این نبرد دارند. بدون رسانه، تقابلی صورت نمی‌گیرد تا از دل آن مباحث تازه بیرون بیاید و موجب آسیب‌شناسی و نیز ارتقای نظریات شود. متاسفانه در چند سال اخیر و پس از اپیدمی کرونا، اکثر جلسات ادبی بسته شد و هنوز هم رونق پیشین را باز نیافته و انگار آن چند سال انزوا عادت‌های ما را تغییر داده و انزوا را در ما نهادینه کرده. از طرف دیگر متاسفانه رسانه‌ها و مطبوعات هم معدودتر و محدودتر شده‌اند و دغدغه‌های ادبی و هنری را فراموش کرده‌اند و جز یکی دو روزنامه، برای ادبیات صفحه‌ ویژه‌ای ندارند. مجلات حرفه‌ای ادبی و هنری هم که شده‌اند کیمیا و تنها خاطره‌ نامشان در ذهن علاقه مندان مانده و چه شود تا گهگاه چشممان به یکی‌ دو فصلنامه و گاهنامه بر پیشخوان دکه‌ای بیفتد و همین... ما انسان‌های قانعی هستیم، درست! اما به هیچ هم که نمی‌شود قناعت کرد!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...