خاطره‌پردازی در زمان و روایت و سبک | شرق


کتاب را که به دست می‌گیری، هنوز باز نکرده، از نام داستان و عکس روی جلدش این انتظار در تو پیدا می‌شود که قرار است به زمان و مکان دیگری غیر از اینجا و امروز بروی. داستان روایت یک شبانه‌روز از زندگی یک خانواده است. ناهید راوی و مرکز ثقل داستان است، همسر و مادر و خواهر و عروس. روز هم روز پنجشنبه‌ای است در مهرماه ۱۳۷۰، روز زیارت اهل قبور و سالمرگ نادر برادر ناهید. داستان از ساعت ۴:۳۰ صبح آغاز می‌شود و تا شش صبح روز بعد ادامه پیدا می‌کند، کمی بیشتر از یک شبانه‌روز. خواننده در این مقطع کوتاه نه‌تنها شَمایی از زندگی این خانواده و محیط اطرافش را تجربه می‌کند، که به دو تونل نوستالژیک زمان به‌طور موازی وارد می‌شود. تونل اول، نوستالژی: خانه مسکونی خانواده بسیار قدیمی‌تر از خود این خانواده و سال ۱۳۷۰ است؛ با تصاویر و نمادهایی که برخی از آنها با لایه‌هایی از گچ پوشیده شده‌اند، اما هنوز در گوشه‌وکنار از لایه‌های گچ گذر می‌کنند و به چشم ناظر می‌آیند، به چشم ناهید. خانه در اثر گذشت زمان فرونشسته و اتاق اصلی خانه، شاه‌نشین، تبدیل به انباری از یادگارها شده، از اشیای قدیمی گرفته تا تصاویر وهم‌انگیز، یادگارهایی که لزوما به اعضای این خانواده تعلق ندارند و نسب به دوران صاحبان قبلی می‌رسانند. محله نیز بیش از آنکه به اینجا و امروز مربوط باشد متصل به گذشته است؛ آب‌انبار و گنبد کاهگلی و مغازه‌ها و همسایه‌ها. تونل دوم، نوستالژی در نوستالژی: این تونل دوم نوستالژی در سبک است. نه‌تنها خانه و اشیا قدیمی هستند، که سبک نگارش داستان و عرضه نماد‌ها و نشانه‌ها حکایت از دورانی دیگر دارند؛ دهه چهل و پنجاه، هوشنگ گلشیری و شازده احتجاب، و حتی پیش از آن، صادق هدایت. وقتی که داستان را می‌خوانی و با برخی نشانه‌ها روبه‌رو می‌شوی تعجب می‌کنی؛ مثلا از اینکه چرا نویسنده از نمادهای تکراری و فرسوده استفاده کرده است؛ ماهی بیرون‌افتاده از حوض با چشم‌های وق‌زده، تصویر راوی در شیشه یک تابلوی قدیمی، پاهای برهنه غلام روی پشت‌بام کاهگلی...

شهرزاد سکوت مختار پاکی

برداشت من این است که نویسنده آگاهانه و عامدانه نشانه‌هایش را انتخاب کرده است، او به زبان نشانه‌ها می‌گوید که نه‌تنها یاد گذشته‌ها به‌خیر، که یاد قصه‌گوهای گذشته به‌خیر با نشانه‌هاشان. نام داستان هم بی‌ربط به همین نوستالژی دولایه نیست. نمونه دیگر بازگشت طرح روی جلد کتاب است؛ بقچه قلمکار پهن‌شده بر تاقچه و شیشه ارغوانی در ابتدا مرا به یاد خانه ایرانیان خارج از کشور انداخت که هر کدام سماوری، پارچه قلمکاری و احیانا فرش دستبافی به نشانه هویت ایرانی‌شان به نمایش می‌گذارند؛ اینجا اما این نشانه‌ها مفهوم دیگری پیدا می‌کنند. بازگشت دولایه به گذشته یکی از خصوصیات فرهنگی ماست. به‌عنوان مثال چند خواننده در طی چهل سال اخیر آهنگ «مرغ سحر» را خوانده‌اند؟ و انگار ما از شنیدن دوباره و چند باره آن با اجرا و صدای جدید خسته نمی‌شویم. در سینما هم نمونه‌های فراوانی از گریز نوستالژیک به سبک‌های گذشته می‌بینیم. (یک نمونه غیرایرانی آن فیلم فرانسوی Artist است که از تکنیک‌های دوران سینمای صامت استفاده کرده است).  زبان داستان روان و درعین‌حال جا‌افتاده و پخته است و نحوه روایت داستان جذاب و ساده.

در این داستان برخلاف رمان قبلی مختار پاکی، «شمایل مانا»، از پیچیدگی‌های هزارتو کمتر نشانی می‌بینیم. خواننده اهل بخیه و قصه‌خوان به‌راحتی می‌تواند کتاب را دست بگیرد و از اول تا آخر داستان را یک‌نفس بخواند و قدم‌به‌قدم با ناهید و خانواده‌اش شبانه‌روز پرماجرا را سپری کند. شخصیت‌های داستان با خطوط کلی و به صورت گرافیکی طراحی شده‌اند و جزئیات چندانی از سیمای آنها بروز پیدا نمی‌کند. حتی ناهید که راوی و شخصیت اصلی داستان است به همین صورت به صحنه می‌آید، با خطوط کلی. او را بیشتر از طریق شخصیت‌های دیگر و رابطه‌شان با او می‌شناسیم تا بی‌واسطه و مستقیم. نویسنده این جنبه از شخصیت‌پردازی در مورد ناهید را به دقت توضیح می‌دهد. او نه ناهید، که همسر این، مادر آن و عروس آن دیگری است و تا آخر داستان هیچ‌کس، و از همه مهم‌تر شوهرش، او را به نام صدا نمی‌کند، مگر پس از آنکه ناهید بر این جنبه از هویت خویش حساس می‌شود و از شوهرش نام خود را طلب می‌کند، در آخرین صفحه و آخرین جمله داستان.

داستان «شهرزاد سکوت» به‌لحاظ کیفیت از استاندارد بالایی برخوردار است. داستان در عین ایجاز جذاب و روان است و با مهارت درهم تنیده شده است. شخصیت‌ها و اشیا و مکان‌ها با وجود خطوط کلی و گرافیکی‌شان از هماهنگی و اتصال ارگانیک درونی برخوردارند. دراین‌میان سؤالی هم به پیش می‌آید، به‌خصوص با نگاه اولیه و احیانا سطحی (و البته آگاهی از اقامت چندین ساله نویسنده در آمریکا): آیا نوستالژی نهفته در داستان از نوع غم غربت خارج از کشوری است یا از نوع پیچیده و چندلایه، حاصل تراوشات حسی و عاطفی یک ذهن آگاه و حساس و جهان‌وطن. برداشت من همین برداشت آخری است اما برداشت عمومی؟ در اینجاست که مختار پاکی خطر کرده و شاید به خواننده متوسط رمانش بهایی بیش از اندازه داده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...
دغدغه‌ی اصلی پژوهش این است: آیا حکومت می‎تواند هم دینی باشد و هم مشروطه‎گرا؟... مراد از مشروطیت در این پژوهش، اصطلاحی‌ست در حوزه‌ی فلسفه‌ی حقوق عمومی و نه دقیقاً آن اصطلاح رایج در مشروطه... حقوق بشر ناموس اندیشه‌ی مشروطه‎گرایی و حد فاصلِ دیکتاتوری‎های قانونی با حکومت‎های حق‎بنیاد است... حتی مرتضی مطهری هم با وجود تمام رواداری‎ نسبی‎اش در برابر جمهوریت و دفاعش از مراتبی از حقوق اقلیت‎ها و حق ابراز رأی و نظر مخالفان و نیز مخالفتش با ولایت باطنی و اجتماعی فقها، ذیل گروهِ مشروعه‎خواهان قرار دارد ...
خودارتباطی جمعی در ایران در حال شکل‌گیری ست و این از دید حاکمیت خطر محسوب می‌شود... تلگراف، نهضت تنباکو را سرعت نداد، اساسا امکان‌پذیرش کرد... رضاشاه نه ایل و تباری داشت، نه فره ایزدی لذا به نخبگان فرهنگی سیاسی پناه برد؛ رادیو ذیل این پروژه راه افتاد... اولین کارکرد همه رسانه‌های جدید برای پادشاه آن بود که خودش را مهم جلوه دهد... شما حاضرید خطراتی را بپذیرید و مبالغی را پرداخت کنید ولی به اخباری دسترسی داشته باشید که مثلا در 20:30 پخش نمی‌شود ...
از طریق زیبایی چهره‌ی او، با گناه آشنا می‌شود: گناهی که با زیبایی ظاهر عجین است... در معبد شاهد صحنه‌های عجیب نفسانی است و گاهی نیز در آن شرکت می‌جوید؛ بازدیدکنندگان در آنجا مخفی می‌شوند و به نگاه او واقف‌اند... درباره‌ی لزوم ریاکاربودن و زندگی را بازی ساده‌ی بی‌رحمانه‌ای شمردن سخنرانی‌های بی‌شرمانه‌ای ایراد می‌کند... ادعا کرد که این عمل جنایتکارانه را به سبب «تنفر از زیبایی» انجام داده است... ...
حسرت گذشته را خوردن پیامد سستی و ضعف مدیرانی است که نه انتقادپذیر هستند و نه اصلاح‌پذیر... متاسفانه کانون هم مثل بسیاری از سرمایه‌های این مملکت، مثل رودخانه‌ها و دریاچه‌ها و جنگل‌هایش رو به نابودی است... کتاب و کتابخوانی جایی در برنامه مدارس ندارد... چغازنبیل و پاسارگاد را باد و باران و آفتاب می‌فرساید، اما داستان‌های کهن تا همیشه هستند؛ وارد خون می‌شوند و شخصیت بچه‌های ما را می‌سازند ...