زوالِ یک خاندان | آرمان امروز


«مارش رادتسکی» [Radetzky March] یکی از تاثیرگذارترین و متفاوت‌ترین رمان‌های تاریخی و سیاسی قرن بیستم است. شاهکارِ یوزف روت در سال 1932 منتشر شد و از همان زمان تا امروز، مورد ستایش نویسنده‌های برجسته‌ای از جمله دو نویسنده نوبلیست، ماریو بارگاس یوسا و جی. ام. کوتسی قرار گرفت، اما تقریبا نود سال زمان بُرد تا توسط محمد همتی به فارسی ترجمه و در نشر نو منتشر شود؛ رمانی که در سال 1396 عنوان بهترین ترجمه سال ابوالحسن نجفی را نیز آن خود کرد.

 خلاصه رمان مارش رادتسکی» [Radetzky March] یوزف روت [Joseph Roth]

در «مارش رادتسکی»، روت افول و سقوط امپراتوری اتریش-مجارستان را مورد بررسی قرار می‌دهد، که آخرین فروپاشی آن در چندین نسل از خانواده فون تروتا که در رمان شرح داده شده است. رمان مملو از شوخ‌طبعی روت است که در قالب کمدی پیامدهای ناخواسته را ترسیم می‌یکند، زیرا گاهی اقدامات با نیت خوب نیز درنهایت منجر به فاجعه می‌شوند. همچنین عنوان طعنه‌آمیز رمان از یوهان اشتراوسِ آهنگساز می‌آید- موسیقی‌ای که دوران اوج امپراتوری را نشان می‌دهد.

«مارش رادتسکی» از 24 ژوئن 1859 آغازمی‌شود، در جریان نبرد سولفرینو، یک رویارویی در طول جنگ دوم برای استقلال ایتالیا، زمانی که فرانسه و ایتالیای تازه متحد شده علیه امپراتوری اتریش جنگیدند. امپراتور واقعی، فرانتس یوزف اول، زیر آتش تک‌تیرانداز قرار می‌گیرد. درست به‌موقع، پدرسالار نهایی خانواده تروتا، ستوان پیاده‌نظام، شجاعانه جان حاکم را با پایین‌کشیدن او از اسبش نجات می‌دهد.
امپراتور خوش‌نیت، اما نه‌چندان عاقل، اقدامات تروتا را با شرافت‌بخشیدن به او به بالاترین مقام یعنی ماریا-ترزیا و عنوان اصیل‌زادگی نائل می‌کند. اگرچه این ظاهرا نشانه‌ای از لطف بزرگ است، مرد جوان متوجه می‌شود که زندگی‌اش به دلیل رتبه اجتماعی جدیدش زیرورو شده است. همه با فاکتورگرفتن زندگی قدیم او، اکنون با او به‌عنوان یک مرد جنتلمن رفتار می‌کنند و علیرغم این واقعیت که تروتا به گونه‌ای متفاوت عمل نمی‌کند، او را ستایش می‌کنند. اما به‌نظر می‌رسد که پدر نمی‌تواند پسرش را به‌عنوان یک مافوق اجتماعی ببیند، آن‌گاه که در مقابل یک آشنای نجیب‌زاده سر تعظیم فرود می‌آورد. به‌ناچار زندگی برای قهرمان سولفرینو تغییر می‌کند و به‌نوعی خود را ریشه‌کن‌شده می‌بیند؛ زیرا از یک‌سو به طبقه سربازان و شهروندان عادی تعلق ندارد و از سویی دیگر در میان اشرافیت نیز احساس راحتی نمی‌کند. در همین حال، امپراتور دوست‌داشتنی اما احمق‌ترین امپراتور، فرانتس یوزف، فکر می‌کند که به تروتا لطف بزرگی کرده است.

درنهایت، او ازدواج می‌کند و صاحب یک پسر به نام فرانتس می‌شود که او را به مدرسه‌ای در وین می‌فرستد. وقتی می‌فهمد که درباره قهرمانی‌اش در نبرد سولفرینو در کتاب‌های مدرسه پسرش اغراق شده، نزد امپراتور می‌رود و درباره حقایق سوال می‌کند. پس از ملاقات با امپراتور، او به املاک روستایی همسرش بازنشسته می‌شود و در آنجا به مدیریت مزرعه می‌پردازد و از پسرش می‌خواهد که به او قول دهد که هرگز به ارتش نپیوندد. همان‌طور که وظیفه یک پسر خوب است، او اطاعت می‌کند و با موفقیت به عنوان یک وکیل در خدمات ملکی مشغول به کار می‌شود. دو سال پس از مرگ پدرش، فرانتس تروتا به‌عنوان مدیر شهری کوچک در موراویا منصوب شد. او ازدواج می‌کند و صاحب یک پسر به‌نام کارل یوزف می‌شود. کارل یوزف هم در مدرسه و هم در خانه در فضایی از روال‌های سخت بزرگ می‌شود. او در هجده‌سالگی، همان‌طور که پدرش می‌خواهد به سواره‌نظام می‌پیوندد، زیرا برای نوه قهرمان سولفرینو، شغل نظامی تنها انتخاب مناسب است. اما کارل یوزف احساس می‌کند که در جای خود نیست و مانند همه رفقای خود بی‌حوصله است، و به سرعت به زندگی معمولی یک سرباز در زمان صلح کشیده می‌شود که شامل الکل، قمار، دوئل با تپانچه، بازدید از فاحشه‌خانه و عشق پرشور است.

زندگی در«مارش رادتسکی»، زیر چشم‌های دو پدربزرگی می‌گذرد که به خانواده فون‌تروتا از بالای بوم نقاشی مخصوص خود نگاه می‌کنند. هر دو بت، ستاره‌های ثابتی در جهان خانواده تروتا هستند که هر نسل به دور آنها می‌چرخد. به همین دلیل، این رمان با سبکی آیرونی (جهل جعلی، دوگانه‌گویی، خلاف انتظار مخاطب عمل‌کردن) ذهن مخاطب را درگیر می‌کند. روت در این اثر بازیگوشانه و پاندول‌وار زاویه‌ی دید را ناگهان تغییر می‌دهد، به‌طوری‌که خواننده در فضایی میان زوایه‌ی دید دانای کل و زوایه‌ی دید شخصیت باید تصمیم بگیرد که از کدام زاویه به ماجرا بنگرد. او درواقع فضایی از عدم قطعیت برای خواننده ایجاد می‌کند و با نثری شاعرانه و پرقدرت، زوال یک امپراتوری و یک خاندان را روایت می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...