سیاستِ آمیخته با ایده‌آلیسم! | شرق


«مخلوط‌کردن سیاست با ایده‌آلیسم... کار خیلی بدی است»
«لیدی ال» [Lady L] کتابی نیست که لازم باشد برای آن مقدمه‌چینی کرد، از نویسنده و عنوان و سبک‌ و ‌سیاق کلی‌اش قلم‌فرسایی‌ها داشت، شاید حتی محض اطمینان یکی دو ایراد هم بر این بخش و آن بخش کتاب گرفت تا در نهایت، ناگزیر به این چند کلمه اعتراف کرد: «عجب روایت جذاب و نفس‌گیری»! در مواجهه با پنجمین اثر رومن گاری، بهترین مدخل شاید خودِ عنوان کتاب باشد: «لیدی اِل». خانم پ، آقای الف، مادومازل فلان و موسیو بهمان در ادبیات داستانی به احتمال قوی یا قرار است از یک شخصِ شخیص شخصیتا دست‌نیافتنی حرف بزند. یا این‌که برعکس، کاراکتری از هر جهت عادی را -به اقتضای داستان- کمی معماگونه به مخاطب معرفی کند؛ باز هم نوعِ دیگری از شخصیتی دست‌نیافتنی، گیرم این بار تا حدی ساختگی. پس احتمالا عنوان کتاب می‌تواند منطبق بر همان ساختار بهنجاری باشد که از آن توقع می‌رود. این رویکرد را درخصوص درون‌مایه‌‌‌اش نیز می‌توان قائل شد، به این معنی که طی خواندن این اثر مخاطب با تقابل‌های دوقطبی‌ای مواجه می‌شود که دوتایی‌های دور از ذهنی برای او نیستند: عشق یا سیاست، فقر یا ثروت، لذت یا آرمان، زن یا زنانگی، صداقت یا درایت و مفاهیمی از این دست. در واقع مواردی متداول تا نادر. دوتایی‌هایی که احتمالا نه این بر آن فایق می‌آید و نه دیگری شانه خالی می‌کند تا میدان را در اختیار این یکی قرار دهد.

لیدی ال» [Lady L]  رومن گاری

پس چگونه است که روایتِ داستانی‌ای از این دست با همه پیش‌بینی‌پذیری‌اش (دست‌کم در مورد درون‌مایه و عنوان انتخابی برای اثر)، خواننده را این‌گونه مرعوب خود می‌کند؛ به‌خصوص که تا این حد مطابق بر اسلوب متعارف و عناصر مفهومی ملموس و آشنا پیش می‌رود. شاید اولین چیزی که به چشم می‌آید آن باشد که مخاطب نیز هرجا که نورِ سِن روی کاراکتر جوان ماجرا افتاده با او می‌دود، نفس‌نفس می‌زند و با فوران هیجانات، سرنوشت او را دنبال می‌کند. درست همان‌گونه که وقتی قلم به دستِ راوی کهنسالِ روایت داده می‌شود، آرام و شمرده و ازخودمطمئن با او پیش می‌رود و از خیر هیچ جزئی‌نگری‌ای نمی‌گذرد. روایت رمان یکی با دور تند و دیگری با دور کند به صورت موازی پیش می‌رود. اگر آن‌ خط‌هایی از کتاب که در زمان حال رقم خورده‌اند و آن‌هایی را که فلاش‌بک‌هایی به زمان گذشته دارند با آن زاویه‌دید قابل اعتمادِ دانای کل‌شان از یکدیگر جدا کنیم، می‌بینیم که با یک ساختار ساده و پیراسته طرف‌ هستیم، این یعنی یک روایت به‌قاعده که شخصیت‌ها همه سر جای‌شان نشسته‌اند: جوانش مخاطره‌جو و پُرتب‌وتاب است، محافظه‌کارش در صندلی‌ای در گوشه‌ای از ماجرا در خود فرو رفته، کهنسالش هم خردمند و آرام موعظه و توصیه‌اش را می‌کند. مخلص کلام آن که کاراکتر‌ها، زاویه‌‌ دید، زمان و لحن روایت همه و همه همان هستند که توقع می‌رود باشند.

همین می‌شود که گاهی می‌مانیم چه‌طور هر دو پای یک روایتِ به نظر غریب می‌تواند این‌قدر در واقعیت جا داشته باشد و اصلا هم راه دوری نرود. انگار نبوغ مهجوری است که یک واقعیت را همان‌طور صریح و شسته‌رفته به تصویر بکشیم؛ آن‌قدر مهجور، که همین چند نمونه‌اش را شگرف و خارق‌العاده تلقی می‌کنیم. بعید هم نیست که اصلا تک‌تکِ ما نیز، در زندگی‌ واقعی‌مان، ناآشناترین خوانشی که می‌توانیم از زندگی داشته باشیم را در برخورد با خودِ واقعی و بی‌نقاب‌مان تجربه ‌کنیم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

دختری نوجوان، زیبا و در آستانه‌ بلوغ است و به خاطر فقر خانواده‌اش در یک محله‌ بدنام زندگی می‌کند... خواهرش نیز یک زن بد نام است... با رسیدن به سن بلوغ باید کار خواهر بزرگترش را انجام دهد تا کمک خرج خانواده باشد... پسر یک راهب ریاکار بودایی است... عاشق میدوری می‌شود اما خجالت می‌کشد از اینکه عشقش را به میدوری اظهار کند؛ به‌رغم اینکه همانند سایر همبازیان خود به کار خواهر بزرگتر میدوری آگاه است ...
تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزه‌های غریزی در انسان‌ها نیست، بلکه صرفاً پدیده‌ای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز می‌شود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنش‌ها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرال‌ها و فاشیست‌ها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند! ...
سنت حشره‌شناسی در ایران به دانشکده‌های کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت می‌پردازند... جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت می‌کنیم که می‌شناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بی‌شک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سم‌پاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ می‌کند... دولت چین در سال‌های بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونه‌برداری من در ایران را باطل کرد ...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحران‌های ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحران‌های شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راه‌حل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملت‌ها برای خروج از تمامی آن بحران‌ها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونی‌شان صادق باشند، سپس مسئولیت‌ها را بپذیرند و در نهایت محدودیت‌های‌شان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند ...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیت‌ها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که می‌روند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی می‌دهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بسته‌های معیشتی کمکشان می‌کنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمی‌شود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه ...