حاکمیت رسانه‌ای با تلویزیون است و ادبیات در آستانه فروپاشی... آتش‌نشان‌ها استخدام می‌شوند تا هر اثر مکتوبی را که در مسیر آنها قرار می‌گیرد، آتش بزنند... همسرش تمام روز را پای تلویزیون می‌گذراند... با یک همسایه جوان و متفاوت به نام کلاریس آشنا می‌شود... طوری زندگی کن که انگار 10 ثانیه دیگر می‌میری... اگر نادانی خود را پنهان کنید، هیچ‌کس آسیبی به شما نمی‌رساند... اشاراتی به رویدادهای دوران مک کارتی دارد


ترجمه بهنام ناصری | اعتماد


گای مونتاگ، شخصیت اصلی رمان «فارنهایت ۴۵۱» [Fahrenheit 451] یک آتش‌نشان است. در دنیای او، جایی که حاکمیت رسانه‌ای با تلویزیون است و ادبیات در آستانه فروپاشی و پایان قرار گرفته، آتش‌نشان‌ها به جای آنکه آتشی فرو بنشانند، خود دست به کار آتش‌زدنند. کار آتش‌نشان رمان، سوزاندن کالای غیرقانونی و مخفیگاه آن است؛ یعنی کتاب‌های چاپ‌شده و خانه‌های محل نگهداری کتاب‌ها.

خلاصه کتاب فارنهایت ۴۵۱» [Fahrenheit 451]  ری بردبری [Ray Bradbury]

مونتاگ، نه تنها ابایی از کاری که انجام می‌دهد ندارد، بلکه به تمامی تسلیم زندگی روزمره‌ای است که در آن باید از سر کار به خانه‌ای برگردد که در آن، همسرش تمام روز را پای تلویزیون می‌گذراند. مونتاگ سپس با یک همسایه جوان و متفاوت به نام کلاریس آشنا می‌شود؛ کسی که او را به گذشته می‌برد؛ به زمانی که مردم در ترس زندگی نمی‌کردند و به جای وراجی‌های بی‌فایده تلویزیون، معنای جهان را در ایده‌های جاری در کتاب‌ها می‌جستند.

«فارنهایت ۴۵۱» رمانی دیستوپیایی ری بردبری [Ray Bradbury] است که در سال 1953 منتشر شد و از بهترین آثار نویسنده‌اش شناخته می‌شود. بردبری در این کتاب جامعه‌ای را روایت [وشاید بهتر است بگوییم پیش‌بینی] می‌کند که با غیرقانونی کردن کتاب‌ها و سوزاندن آنها، آزادی اندیشه [و بیان] را سرکوب می‌کند. آتش‌نشان‌ها استخدام می‌شوند تا هر اثر مکتوبی را که در مسیر آنها قرار می‌گیرد، آتش بزنند. گای مونتاگ، شخصیت اصلی داستان، این آتش‌نشان متاهل ناراضی، ظاهرا از شغل خود راضی است. با این حال، آشنایی‌اش با کلاریس، دختر 17 ساله، او را به تفکر وامی‌دارد و زندگی‌اش را زیر و رو می‌کند. این آشنایی، مجموعه‌ای از رویدادها را به دنبال دارد که انگار زنگ بیداری را برای مونتاگ به صدا درمی‌آورند.
«چشمانت را از شگفتی لبریز کن؛ طوری زندگی کن که انگار 10 ثانیه دیگر می‌میری. به جهان نگاه کن. دل‌انگیزتر از هر رویایی است که تاکنون ساخته شده...»

خاطره خودکشی پیرزنی که تاب دیدن نابودی کتاب‌هایش را نداشت، سبب تغییری بزرگ در زندگی مونتاگ می‌شود و از او کتاب‌خوانی خیرخواه می‌سازد. می‌خواهد جلوی کتاب‌سوزان را بگیرد و به این دسیسه سیاسی و دولتی پایان دهد. مونتاگ در این راه باید با بعضی از نزدیک‌ترین آدم‌ها به خود مقابله کند.

«فارنهایت 451» طرح بسیار ساده و روانی ارایه می‌دهد که در آن اکثر کاراکترها ایستا هستند. تنها شخصیت پویای رمان، خود مونتاگ است. ما مونتاگ را در فرآیند روایت رمان به تدریج می‌شناسیم. مضامینی که بردبری در «فارنهایت 451» به آنها پرداخته، تامل‌برانگیز و به اندازه کافی گویا هستند. نویسنده از رهگذر روایت رویدادهای مختلف تاریخی و اشارات اساطیری، کاستی‌ها و نواقص بسیاری را در جامعه امریکا نکوهش می‌کند.

«باید چیزی در کتاب‌ها وجود داشته باشد - چیزی که تصورش هم برای ما ممکن نیست- تا یک زن را چنان به خود بکشاند که در خانه‌ای سوزان و شعله‌ور بماند. باید چیزی آنجا باشد؛ وگرنه بیهوده نمی‌مانی.»

بردبری در این رمانش، سانسور و محدود کردن اراده آزاد را محکوم می‌کند. او همچنین به کارکرد مضر و مخرب رسانه‌های جمعی [در امریکای آن روز] اشاره می‌کند که با شست‌وشوی مغزی، دست به کار ایجاد بافت‌های فکری [خاص به نفع نیروی محدودکننده و سانسور]اند. بی‌راه نیست اگر بارزترین ویژگی «فارنهایت 451» را درونمایه پیامبرانه و پیشگویانه آن بدانیم. این رمان بردبری، نه تنها با اشاراتی به رویدادهای گذشته‌‌ای همراه است که در دوران [جوزف] مک کارتی [سناتور جمهوری‌خواه امریکایی در دهه‌های 40 و 50 میلادی] رخ داده، بلکه نوعی پیش‌بینی آینده هم هست. این کیفیات [جدای از جنبه‌های اهمیت ادبی] متضمن همان چیزی است که «فارنهایت 451» را به اثری ادبی با جذابیتی هر چه بیشتر تبدیل می‌کند. شگفت‌انگیزتر اینکه درون‌مایه این کتاب را با آنچه در روزگارتان می‌گذرد، قیاس می‌کنید و مشابهت‌های زیادی می‌یابید:

«اگر نادانی خود را پنهان کنید، هیچ‌کس آسیبی به شما نمی‌رساند و [در عوض] هیچ‌وقت هم یاد نخواهید گرفت.»

بردبری در پس‌گفتار خود اشاره می‌کند به اینکه وقتی قصد انتشار کتاب را داشت، در هیچ‌کس رغبتی برای چاپ اثری نبود که «سانسور» درونمایه آشکار آن باشد. روشن است که سانسور کتاب، آشکارا موضوع کتاب «فارنهایت 451» است؛ حتی اگر نویسنده با نیت قرار دادن آن به عنوان موضوع اصلی، دست به کار نوشتن نشده باشد. دست بر قضا «فارنهایت 451» زمانی منتشر شد که چنین موضوعی بحث‌برانگیز بود. با این وجود، جای تردید دارد اگر فکر کنیم این رمان لزوما اثری برآمده از خاستگاه نقد سیاسی است و به عبارتی به خاطر زمان انتشارش [با قطعیت] از وجود انگیزه‌ای تاریخی یا سیاسی [به عنوان انگیزه مسلط مولف] در پس‌زمینه اثر حرف بزنیم. برای پی بردن به نگاه نویسنده در ارتباط با مساله سانسور و محدود کردن اراده آزاد اندیشه و بیان، به نظر پی‌گفتار کتاب بهترین قسمت آن است. بردبری در آنجا درباره راه‌های ممنوع کردن کتاب توضیح می‌دهد؛ اینکه آتش، تنها راهی نیست که با آن کتاب‌ها را می‌سوزانند؛ اینکه نمایندگان هر تفکر یا اقلیتی [براساس تلقی‌های‌شان] اثری را سبب رنجش خود و در مخالفت با عقایدشان می‌یابند و در نتیجه راهی جز حذف آن اثر را انتخاب نمی‌کنند، خود در حکم آتش‌نشانانی هستند که کتاب می‌سوزانند تا دسترسی به آن از بین برود.

از ایده‌های جالب بردبری در کتاب این است که ما نمی‌توانیم زمان دقیقی را تعیین کنیم و بگوییم «دوستی» درست در این زمان شکل می‌گیرد. او لحظه شکل‌گیری دوستی را به لحظه سرریز شده قطره آب از ظرف تشبیه می‌کند. ظرفی که به صورت قطره‌چکانی پُر می‌شود تا بالاخره می‌رسد به آن قطره پایانی که از ظرف بیرون می‌ریزد و نتیجه اینکه «در سلسله مهربانی‌ها بالاخره لحظه‌ای فرا می‌رسد که می‌بینیم قلب‌مان، سرشار و آکنده [از مهربانی] است.»

بردبری [در پی‌گفتار] به گزیده‌ای اشاره می‌کند که شامل 400 داستان کوتاه از نویسندگان مشهور است. چه چیز آنها را کنار هم در یک جلد گرد آورده؟ تقدم‌شان؛ اینکه آن داستان‌ها پیش از آنکه نوشته‌های هر نویسنده‌ای شبیه دیگران شود، ویرایش شدند و در عین حال از هر چیزی که آنها را منحصر به فرد می‌کرد، محروم ماندند.

جالب است که بردبری در پی‌گفتار هم اشاره می‌کند به اینکه الهام‌بخش او در «فارنهایت 451» پنج داستان دیگر بود که نوشته بوده. داستان‌هایی که هر کدام بر موضوع کتاب و مساله رویارو شدن با قانون تمرکز می‌کنند. او همچنین از کتاب‌های سوخته کتابخانه اسکندریه و [رویداد تاریخی] «محاکمات جادوگری سِیلم» به عنوان دیگر منابع الهام خود نام می‌برد و عجیب اینکه «محاکمات جادوگری سِیلم» در همان دوره مورد توجه دیگران هم بود؛ از جمله نمایشنامه‌ای با الهام از آن رویداد تاریخی نوشته شد که از «محاکمه جادوگران» برای به چالش کشیدن «مک کارتیسم» استفاده می‌کرد.

منبع: bookishelf.com

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...