مجموعه مقالاتی است درباره مسائل روز از جمله وضع سیاسی بین‌المللی، مخصوصاً وقایع خاورمیانه و مبارزات احزاب در فرانسه ... اروپا صاحب بزرگترین نوابغ خلاق از قبیل شکسپیر و سروانتس و شیلر است، ولی در هیچ‌یک از آنها چنین قوه‌ای سراغ نداریم؛ این قوه را تنها پوشکین دارد... بوبوک و نازنین، حکایت فلسفی تیره و آلوده به اندوه شدیدی است؛ گفتگویی است میان مردگان یک گورستان. گفتگویی‌ست که از پیش خبر از بعضی نوشته‌های کافکا می‌دهد.

 یادداشت‌های یک نویسنده | فئودور داستایفسکی [Dnevnik Pisatelja]. (A Writer's Diary)
یادداشت‌های یک نویسنده
[Dnevnik Pisatelja]. (A Writer's Diary) یادداشت‌های نشریه ماهانه‌ای که همه آن را فئودور میخایلوویچ داستایفسکی (1) (1821-1881)، نویسنده روس، طی 1873-1876 و 1881نوشته است. این یادداشت‌ها مجموعه مقالاتی است درباره مسائل روز از جمله وضع سیاسی بین‌المللی، مخصوصاً وقایع خاورمیانه و مبارزات احزاب در فرانسه در زمان ریاست جمهوری ماکمائون (2). داستایفسکی که مخصوصاً علاقه‌مند به مسئله اسلاو است، آن را مبدأ نظریات ملی، قومی و مذهبی خود قرار می‌دهد. اگر می‌گوید که «روسیه برتر از اروپا است» و «تمدن اروپایی باید تحت استیلای روسیه درآید»، نباید به این دلیل او را «اسلاو پرست» به معنی محدود و تحت‌اللفظی کلمه دانست. در حقیقت او خواهان حق یا امتیاز رهبری اروپا برای ملت خویش است. مسائل دیگری نیز مورد توجه اوست، چنانکه گاهگاه به مسئله رهایی زنان، مسئله یهود، و مسئله اصلاح قضایی می‌پردازد. او هواخواه ثابت‌قدم «آزادی زن» است؛ بارها با گزارشهایی از محاکمات جاری برای یادداشت‌های خود به اصلاح خطاهای قضایی برمی‌خیزد. مسائل سیاسی و مذهبی روز (مخصوصاً مذاکرات مربوط به بازگشت کنت دوشامبور (3) به فرانسه و استقرار مجدد سلطنت، و نیز تحولات مربوط به «کولتورکامپف» (4) [تنازع فرهنگها]، یعنی مبارزه‌ای که بیسمارک ضد کلیسای کاتولیک آلمان آغاز کرده بود) داستایفسکی را برمی‌انگیزد تا «ارزش»های اجتماعی و آرمانهای غرب را از غربال بگذراند. سخت‌گیری گاه افراطیی که او با تأکید بر خطاها و ضعف‌های بورژوازی غربی (و مخصوصاً بورژوازی فرانسه) به خرج می‌دهد، خالی از تندی و تلخی نیست. بارها به بحث و تفصیل نظریه خود می‌پردازد که به موجب آن مسئله دردناک زندگی اجتماعی و فکری روسیه ناشی از عدم درک عمیقی است که جامعه  نسبت به مردم از خود نشان می‌دهند.

نطقی که داستایفسکی در هشتم ژوئن 1880، چندماهی پیش از مرگ خود، به مناسبت گشایش آرامگاه پوشکین در مسکو ایراد می‌کند (نطقی که در پایان یادداشت‌های یک نویسنده آمده است)، به حق شاهکاری شناخته شده است. گویی روح بزرگترین شاعر روس از میان منشور روحانی بدیع، مهیج، و ستاینده او پرتوافکن است. اندیشه اساسی این سخنرانی شایان توجه را نمی‌توان بهتر از خود داستایفسکی خلاصه کرد؛ این خلاصه را داستایفسکی در «یادداشت توضیحی» تنها شماره یادداشت‌های 1880 (اوت) آورده و در آنجا نوشته است: «...خواستم در شخصیت پوشکین آن قوه خارق‌العاده و خاص نبوغ هنرمندانه او را که در هیچ نابغه دیگر نمی‌توان یافت، نشان دهم: قوه طنین افکندن در جهان و حلول تقریباً کامل در نبوغ دیگر ملتها. در سخنرانی خود گفتم که اروپا صاحب بزرگترین نوابغ خلاق از قبیل شکسپیر و سروانتس و شیلر است، ولی در هیچ‌یک از آنها چنین قوه‌ای سراغ نداریم؛ این قوه را تنها پوشکین دارد... پیداست که من نمی‌توانستم در توصیف خصوصیات بارز نبوغ او به این قوه اشاره نکنم...، ولی این را برای آن نگفتم از قدر نوابغ اروپایی، مانند شکسپیر و شیلر، بکاهم؛ تنها یک احمق ممکن است از سخنان من چنین نتیجه ابلهانه‌ای بگیرد... قصد من در تأکید بر توانایی نبوغ پوشکین به اینکه در روح ملتهای دیگر حلول کند، تنها گفتن این نکته بود که این نشانه بزرگی است که مفهوم نوعی نبوت به خود می‌گیرد، زیرا این قوه، قوه‌ای است اختصاصاً روسی و ملی بوده و پوشکین فقط در آن با همه ملت ما شریک است...»

در همین یادداشت‌های یک نویسنده است که نخستین‌بار چند داستان کوتاه داستایفسکی، مانند بوبوک و نازنین (5)، انتشار یافت. این دو اثر حکایت فلسفی تیره و آلوده به اندوه شدیدی است؛ گفتگویی است میان مردگان یک گورستان، گفتگویی است که از پیش خبر از بعضی نوشته‌های کافکا می‌دهد. درباره نازنین، که در 1876 انتشار یافت، باید گفت که این داستان کوتاه حدیث نفس مردی در برابر جسد زن جوان خویش است که خودکشی کرده است. مرد می‌کوشد بگوید چه بر سرش آمده است؛ او یکی از مشخص‌ترین شخصیتهای داستانی داستایفسکی است که دائم میان نیکی و بدی در نوسان است. قهرمان داستان افسر سابقی است که از جنگیدن در دوئل بی‌معنایی امتناع می‌کند و ناگزیر از ارتش استعفا می‌کند. اندکی بعد، میراث کوچکی نصیبش می‌شود؛ دکه‌ای باز می‌کند و در مقابل گرو پول قرض می‌دهد. در میان مشتریانش، دختر یتیم فقیر شانزده‌ساله‌ای می‌بیند؛ عاشقش می‌شود و با او ازدواج می‌کند. دختر جوان، «کروتکایا»، یعنی «نازنین» دلش می‌خواست که شوهرش را دوست بدارد، ولی او را سرد و دوری‌گزین می‌یابد. مرد هم توقع دارد که زنش خود بتواند به حقیقت واقعه دردناکی که شغلش را از دستش گرفت و زندگی‌اش را تباه کرد، پی ببرد... ولی زن، که بیش از حد جوان و ساده‌دل است بر سردی ظاهری شوهرش که به نظر او رباخوار پستی بیش نیست، عصیان می‌کند و خشمش چنان بالا می‌گیرد که شبی با اسلحه بر بالین شوهر می‌رود: از او متنفر است و می‌خواهد او را بکشد. مرد احساس می‌کند و می‌بیند، ولی وانمود می‌کند که در خواب است. لحظه کوتاهی چشم می‌گشاید و به زن نگاه می‌کند و نشان می‌دهد که از مرگ نمی‌ترسد؛ زیرا اگر سابقاً نخواسته است در دوئل بجنگد، از روی بزدلی و ترسویی نبوده است... «نازنین»، که دیگر نمی‌تواند زندگی را تحمل کند، خود را از پنجره به بیرون پرت می‌کند. اندیشه سیاسی داستان در سطرهای آخر آن بیان شده است: «سرنوشت، ای طبیعت! انسان در جهان تنهاست؛ و این بدبختی است!»

اسماعیل سعادت. فرهنگ آثار. سروش

1.Fedor Michailovic Dostoevski 2.Mac-Mahon 3.de Chambord
4.Kulturkampf 5.Krotkaja

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...