فاکنر؛ یک شکستِ باشکوه | ایبنا


آیا داستان، یکسره خلق و ابداع است و کاملاً بی‌ربط به تجربه‌ی زیسته‌ی نویسنده‌اش یا تجربه‌ی زیسته، خواه‌ناخواه، بر آن‌چه داستان‌نویس می‌نویسد اثر می‌گذارد و ردی از خود در آن به‌جا می‌گذارد؟ با خواندن زندگی‌نامه‌های نویسندگان، این‌طور می‌نماید که دومی درست‌تر است. مؤلف ممکن است خودش را پشت شخصیت‌های داستانی و تجربه‌های این شخصیت‌ها و حوادث و ماجراهایی که برای آن‌ها رخ می‌دهد مخفی کند؛ ممکن است رد گم کند و آدرس غلط بدهد، اما هرگز نمی‌میرد و همیشه پشت اثرش در دنیای خیالی‌ای که خلق کرده و در کالبد شخصیت‌هایی که آفریده است نفس می‌کشد و ردهایی از خود در داستان‌هایش به‌جا می‌گذارد.

خودم و جهان: زندگینامه‌ی ویلیام فاکنر» [Myself and the world : a biography of William Faulkner]  رابرت وین همبلین [Robert W. Hamblin]

این فرق می‌کند با بازتاب عین به عین و مستقیم زندگی نویسنده در آن‌چه خلق می‌کند، که البته نویسندگان داستان‌های اتوبیوگرافیک این کار را هم کرده‌اند، گرچه همیشه باید در اتوبیوگرافیک‌ترین داستان‌ها و تطبیق کامل این داستان‌ها با واقعیت، به دیده‌ی شک نگریست، چون نویسنده جهان‌دیده‌ای‌ست که دروغ زیاد می‌گوید، حتی وقتی که مدعی است راست می‌گوید و اصلاً همین دروغ است که حقیقت پشت ظاهر بزک‌شده‌ی واقعیت را افشا می‌کند و دروغ، هنر نویسنده است و راهی به آن‌چه در کنج‌وکنارها و تاریک‌جاهای آن‌چه خود را به‌عنوان تنها واقعیت موجود معرفی می‌کند، مخفی مانده است.

تری ایگلتون در بخشی از مقاله‌ای با عنوان «بکت سیاسی» احتمالی را درباره‌ی ایده‌ی نمایشنامه‌ی «در انتظار گودو»ی ساموئل بکت مطرح می‌کند که گرچه رنگی از شوخ‌طبعی دارد اما حقیقتی در آن نهفته است. او به دوران جنگ جهانی دوم و همکاری بکت با نیروی مقاومت فرانسه اشاره می‌کند و به اینکه بکت در کار رمزخوانی پیام‌های آلمانی‌ها با نیروی مقاومت همکاری می‌کرده است. ایگلتون می‌گوید چه‌بسا بعضی رمزها اشتباه خوانده می‌شده‌اند و پیامی عوضی را منتقل می‌کرده‌اند. او آن‌گاه این احتمال را پیش می‌کشد که چه‌بسا آن کسی که در نمایشنامه‌ی «در انتظار گودو» پیام‌های گودو را برای ولادیمیر و استراگون می‌آورد و از زمان آمدن گودو خبر می‌دهد، پیام‌ها را اشتباه منتقل می‌کند و برای همین ولادیمیر و استراگون در زمانی اشتباه، چشم به‌راه گودو هستند. بله تجربه‌ی زیسته نه لزوماً از راه‌های مستقیم و سرراست، بلکه خیلی مواقع از جاده‌های خاکی و راه‌های پیچ‌درپیچ و جوری که گاه حتی خاطر خود نویسنده هم به آن خطور نمی‌کند به اثر راه می‌یابد. بنابراین برای درک هرچه بهتر ریزه‌کاری‌های یک داستان خوب، حتی ریزه‌کاری‌های هنری و زیبایی‌شناختی و تکنیکی‌اش، و برای درک جان و جوهر سبک نویسنده، بد نیست زندگی‌نامه‌ی نویسنده را هم در کنار آثار او بخوانیم.

منظور این نیست که اگر از زندگی نویسنده مطلع نباشیم هیچ لذتی از داستان‌های او نمی‌بریم، اما دانستن وقایع و حوادث زندگی یک نویسنده، پیشینه‌ی خانوداگی و طبقاتی او، ویژگی‌های شخصیتی و مجموع تجربه‌ی زیسته‌اش، چه تجربه‌های فردی و چه اجتماعی و عمومی، این لذت را بیشتر می‌کند چون این امکان را به ما می‌دهد که ریزه‌کاری‌های بیشتری از داخل آثار نویسنده کشف کنیم. زندگی‌نامه‌های نویسندگان همچنین به نویسندگانی که تازه پا در راه نوشتن گذاشته‌اند، از دشواری‌های این مسیر می‌گویند و از این‌که نوشتن همیشه و لزوماً به شهرت و دیده‌شدنِ آنی ختم نمی‌شود و کم نیستند نویسندگان امروزه بزرگ و مشهوری که در زمان خودشان، شهرت و اعتبار چندانی نداشته‌اند و تنها گروهی از منتقدان ادبیِ گوهرشناس، قدر و ارزش کارشان را می‌دانسته‌اند و بر اهمیت‌شان صحه گذاشته‌اند.

با این مقدمه برویم سراغ کتاب «خودم و جهان: زندگینامه‌ی ویلیام فاکنر» [Myself and the world : a biography of William Faulkner] نوشته‌ی رابرت وِین هَمبلین [Robert W. Hamblin]، که روایتی جمع‌وجور اما جامع و مبتنی بر اسناد معتبر از زندگی یکی از بزرگترین نویسندگان امریکاست. نویسنده از همان ابتدا کتاب را طوری آغاز می‌کند که خواننده‌ای که قبلاً داستان‌های فاکنر را خوانده است، خود را درون یکی از این داستان‌ها و مواجه با شخصیتی مخلوق فاکنر می‌پندارد. دلیلش البته این نیست که همبلین در شرح زندگی فاکنر از شیوه‌های داستان‌پردازی استفاده کرده است؛ او اتفاقاً چندان در پی شاخ‌وبرگ‌دادن‌های داستانی به روایتش از زندگی فاکنر نیست. روایت او از این لحاظ، کارآمد و جذاب و خواندنی است که جان و جوهر جهان داستانی فاکنر و نسبت این جهان با زندگی و تجربه‌ی زیسته‌ی فاکنر را به‌شیوه‌ای ساده و سرراست و با ارجاع به مستندات و همچنین ارجاع به دیگر پژوهش‌هایی که پیش از این کتاب درباره‌ی زندگی فاکنر انجام شده است، شرح می‌دهد. در کتاب «خودم و جهان» همچنین به اصلی‌ترین مسائلی که فاکنر در آثارش پیش کشیده و با آن‌ها درگیر بوده پرداخته شده است. همبلین معتقد است اصلی‌ترین موضوعی که فاکنر با آن درگیر بوده و آن را به انحای مختلف در آثارش بازتاب داده است، تناقض و کشمکش میان آرمان و واقعیت است.

در کتاب «خودم و جهان» از درگیری فاکنر با موضوع تقابل ماندگاری اثر هنری و گذرایی جهانِ واقعی نیز سخن می‌رود و از این‌که فاکنر پیش از آن‌که داستان‌نویس شود، در اشعارش، این موضوع را پیش کشیده است و جالب این‌که در آن زمان، او این تقابل را این‌گونه می‌دیده که اثر هنری، ماندگار اما ایستا و اندوهبار است، در حالی که زندگی و جهان واقعی، گذران اما پویا و شاد و سرزنده و پرتحرک است.

کتاب «خودم و جهان» پس از مقدمه‌ای کوتاه، با معرفی اجداد فاکنر و پیشینه‌ی خانوادگی او آغاز می‌شود و آن‌گاه بر سرِ زندگی خود فاکنر از کودکی تا سال‌های بعدی زندگی‌اش می‌رود. در این کتاب می‌بینیم که فاکنر چگونه کار ادبی را با سرودن شعر آغاز کرد و سپس به سمت داستان‌نویسی کشیده شد و زان‌پس به‌طور جدی به داستان‌نویسی پرداخت. نویسنده توضیح می‌دهد که چه کسانی بر شکوفایی ذوق ادبی فاکنر نقش داشتند و او را به ادامه‌ی کار تشویق کردند و به او خط دادند.

فاکنر؛ یک شکستِ باشکوه
در کتاب «خودم و جهان» همچنین می‌خوانیم که هر یک از آثار فاکنر چطور و تحت چه شرایطی خلق شدند و فاکنر حین خلق آن‌ها چه چالش‌هایی در زندگی شخصی و شغلی‌اش داشته و خودِ انتشار این آثار، به‌دلیل سبک نامتعارف‌شان، چه دشواری‌هایی داشته است.

زندگی زناشویی ویلیام فاکنر و ازدواج او با عشق اول زندگی‌اش از دیگر موضوعاتی‌ست که در کتاب «خودم و جهان» از آن سخن می‌رود. فاکنر از نوجوانی دلبسته‌ی دختری به نام استل اولدم فرانکلین بود. ازدواج آن‌ها اما میسر نشد و استل با مردی دیگر ازدواج کرد. بعدها طلاق گرفت و با فاکنر ازدواج کرد. آرزوی دیرین فاکنر که ازدواج با استل بود سرانجام تحقق یافت اما واقعیت آن چیزی نبود که فاکنر در سر می‌پرورد. ازدواج آن‌ها ازدواجی ناموفق بود و زندگی خوشی باهم نداشتند.

رفتن فاکنر به هالیوود و دوران فیلمنامه‌نویسی او و آشنایی‌اش با هاوارد هاکس، کارگردان سرشناس سینمای کلاسیک هالیوود، از دیگر موضوعات کتاب «خودم و جهان» است. نویسنده شرح می‌دهد که فاکنر چطور بعد از مدتی کار در هالیوود از آن‌جا فراری می‌شود و می‌خواهد برود داستان‌های خودش را بنویسد اما کندن از هالیوود به‌آسانی میسر نیست و کشمکش‌هایی به همراه دارد که در کتاب، شرح‌شان آمده است.

ویلیام فاکنر در مصاحبه با «پاریس‌ریویو» گفته است که همه‌ی نویسندگان، خود را براساس شکست باشکوهشان ارزیابی می‌کنند (نقل به مضمون). البته منظور فاکنر از شکست، این احساس نویسنده بعد از پایان و انتشار هر اثرش است که نتوانسته به آن ایده‌آلی که مد نظرش بوده دست یابد. به‌اعتقاد فاکنر، این احساس ناتوانی، رمز ادامه‌دادن است چون وقتی نویسنده خود را بر قله احساس کند و به این باور می‌رسد که شاهکاری کامل خلق کرده، دیگر نمی‌تواند چیز دیگری بنویسد و کار مهمی خلق کند.

اما «شکست باشکوه» را در مورد فاکنر و نویسندگانی مثل او می‌توان به تعبیری دیگر هم به کار برد. در کتاب «خودم و جهان» ویلیام فاکنر را نویسنده‌ای می‌یابیم که ناشران به‌سختی حاضر می‌شده‌اند کارهایش را چاپ کنند و آثارش مدام رد می‌شده‌اند. او نویسنده‌ی کم‌فروشی بود و آثارش مخاطب عام نداشت. سلیقه‌ی امریکایی آن روزگار، آثار تجربی‌ای از جنس آثار او را برنمی‌تافت. اما برعکس، منتقدان ادبی به آثار فاکنر علاقه‌ای ویژه داشتند و او را نویسنده‌ای برجسته می‌دانستند. او در اروپا هم میان منتقدان، وجهه‌ای ویژه داشت. با این حال نمی‌توانست از راه نویسندگی امرار معاش کند چون آثارش، به‌اصطلاح، «بفروش» نبودند.

وقتی از فاصله‌ای دور به دستاورد نویسندگان بزرگ می‌نگریم چه‌بسا تصوری ساده‌لوحانه از موفقیت‌شان پیدا کنیم؛ این تصور که می‌نوشته‌اند و می‌داده‌اند انتشارات و کارشان فوراً می‌گرفته و پی به ارزش‌هایشان می‌برده‌اند و خوانندگان برایشان سرودست می‌شکسته‌اند و آن‌ها هم پس از موفقیت‌های اولیه، با انگیزه و اعتمادبه‌نفس، سراغ نوشتن اثر بعدی‌شان می‌رفته‌اند. خواندن کتاب‌هایی نظیر «خودم و جهان» اما نشان می‌دهد که دست کم همیشه چنین نیست و نویسندگانی هم بوده‌اند و هستند نظیر ویلیام فاکنر که به‌لحاظ جلب مخاطب عام، ناکام و شکست‌خورده به‌حساب می‌آمدند و ناشران به‌سختی به انتشار آثارشان تن می‌دادند، اما امروزه بزرگترین نویسندگان جهان‌اند.

خواندن زندگی‌نامه‌هایی از نوع «خودم و جهان» جدا از این‌که مخاطبان ادبیات را با زوایایی تازه از آثار نویسندگان بزرگ و مشهور و مطرح آشنا می‌کند، می‌تواند قوت قلبی باشد برای نویسندگان جوانی که می‌نویسند و خود به آن‌چه می‌نویسند اعتقاد دارند و منتقدانی باریک‌بین هم هستند که کارشان را تأیید می‌کنند، اما در بازار ناموفق‌اند و درنتیجه ناشران زیادی حاضر نیستند برای انتشار آثارشان ریسک کنند. شکست این نویسندگان نیز از جنس «شکست باشکوه» است. یادمان باشد که روزگاری «موبی‌دیک» هرمان ملویل را هم اثری شکست‌خورده تلقی می‌کردند.

شاید بد نباشد مطلب را با آن‌چه خود فاکنر در نامه‌ای در وصف موقعیت متناقض خودش نوشته و در کتاب «خودم و جهان» نقل شده است، تمام کنیم؛ این حرف فاکنر، موقعیت پیچیده و متناقض نویسندگانی از جنس او را به‌وضوح بیان می‌کند. او می‌گوید: «در فرانسه مرا پدر جنبشی ادبی می‌شناسند. در اروپا بهترین نویسنده‌ی مدرن امریکایی و جزو نویسندگان برترم. آن‌وقت در امریکا، با بردن جایزه‌ی نفر دوم در یک مسابقه‌ی بُنجل داستان‌های معمایی، که آن‌هم اندازه‌ی شندرغازی است که نویسنده‌های بازاری سینما نصیب می‌برند، به‌سختی روزگار می‌گذرانم.»

کتاب «خودم و جهان: زندگینامه‌ی ویلیام فاکنر» با ترجمه‌ی الهام گرامی در انتشارات مان کتاب منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...