قهرمان نمایشنامه «کوکوی کبوتران حرم» علیرضا نادری کیست؟ عزیز، پیرزنی که از درد بی‌کسی و نبود مردی در زندگی‌اش می‌نالد؟ آذر، زنی که شوهر قماربازش به دلایل مالی در زندان است؟ ناهید، زنی که صرع دارد و خاطره‌ای وحشتناک از دوران مدرسه زخمی ابدی را بر جان او نشانده است؟ زری کوتاه، زنی که شوهری الکلی دارد؟ مریم، دختری که شوهرش به ظاهر پاک و منزه و سربه‌زیر ولی در دل در اندیشه خیانت است؟ حاج‌خانم، رییسه‌ی کاروان، که بدمن نمایش می‌نماید اما خود دچار رنجی پنهان است؟ سهیلا، دختری که در شهرداری کارمندی دون‌پایه است اما همین که در شهرداری است عده‌ای را به این خیال می‌اندازد که آدمِ مهمی است و باید دوروبرش بپلکند؟ یا هما، زنی که می‌کوشد، ولو از راه خلاف، خود و خواهر بیمارش را از فلاکتی که در آن گرفتارند نجات دهد؟ یا نه هیچ‌کدام این‌ها به‌تنهایی، بلکه تمام این‌ زنانی که نام‌شان آمد و همچنین آن‌هاشان که از قلم افتادند و همگی در مهمانخانه‌ای در مشهد گرد آمده‌اند و نمایشنامه داستان تک‌تک آن‌ها را بازمی‌گوید و این داستان‌ها و سرگذشت‌های متنوع را با مهارت به‌هم پیوند می‌زند و در نهایت می‌بینیم که تمام این شخصیت‌ها به‌رغم تنوع سرگذشت‌شان، در عمق دردی یکسان را به دوش می‌کشند یا دست‌کم منشاء دردشان یکی است و این درد دست‌آخر چون رنگ تیره غالب همه آن تنوع و رنگارنگی را دربر می‌گیرد و بر آن غالب می‌شود.

کوکوی کبوتران حرم علیرضا نادری

منشاء درد، جهان مذکر است؛ جهان مردانه که در سراسر نمایش، نگاه ناظر خود را بر شخصیت‌های زن نمایش دوخته است و آن‌ها را تحت سلطه خود دارد و گویی از در و پنجره به درون جهان زنانه نمایش سرک می‌کشد، چنانکه این سلطه، فرح، خواهر هما را دچار بیماری کرده است چون در جایی کار می‌کرده که همه مرد بوده‌اند و همین سلطه، ناهید را با زخمی ابدی، برآمده از خاطره مردی که ناظم مدرسه‌شان بوده، به‌جا گذاشته است. اما این تمام ماجرا نیست. درست است که زن‌های نمایشنامه نادری هر یک به‌نحوی در چنبره جهان مذکر گرفتارند اما درعین‌حال با غیاب مرد در این نمایش، خود جهان مردانه نیز به ابژه نگاه بدل می‌شود. در «کوکوی کبوتران حرم» هیچ مردی حضور مستقیم ندارد، چنانکه پسر ناهید را هم که همراه این زن‌ها آمده، به بالا راه نمی‌دهند. این غیاب، اتفاقا حضور جهان مذکر را پررنگ‌تر می‌کند، اما این‌بار حضور دیگر صرفا حضوری غالب و سلطه‌گر نیست.

نادری در «کوکوی کبوتران حرم» با بیرون‌راندن مرد از صحنه نمایش، جهان مردانه را در عین نظارتی نامحسوس، به ابژه نگاهی زنانه بدل می‌کند و مرکزیت آن را در آستانه فروپاشی قرار می‌دهد. در «کوکوی کبوتران حرم» ما با تقابل خیر و شر روبه‌رو نیستیم، بلکه با طیف‌هایی رنگارنگ از زنان مواجهیم که دست‌آخر همگی در رنگی سیاه پوشیده می‌شوند و نادری با مهارت این را به صورتی دراماتیک نمایش می‌دهد. اما این نمایشِ گرفتاربودن زن در چنبره جهان مذکر و درعین‌حال ابژه نگاه‌شدن همان جهان مذکر، چگونه در نمایش نادری تعین پیدا می‌کند؟ پاسخ این است: با خود نمایش و بازی یا به تعبیری با کارناوالی‌شدن سرگذشت آدم‌های نمایش. درواقع نمایشنامه نادری ضمن روایت محتوای درد، که اگر به همین بسنده می‌کرد راه به جایی نمی‌برد و در حد هزاران قصه‌ای که به بیان رنج‌های زنان می‌پردازند باقی می‌ماند، به لحاظ فرم و با مدد از شیوه نمایش‌درنمایش است که از بیان صرف درد زنانِ گرفتار در جهانی مردانه فراتر می‌رود و خودِ جهان مردانه را بحرانی می‌کند و این بحرانی‌کردن، از طریق جوهر نمایش و با توسل به ذات نمایش، به‌ویژه در بازیِ زن‌ها و مردپوشی آن‌ها در یکی از صحنه‌های نمایش است که به‌خوبی نمود می‌یابد، یا مثلا در آن صحنه که هما سر بر پای فاطمه گذاشته و داستان عاشقانه خود را بازمی‌گوید و در این صحنه گویا مرز بین مرد و زن‌بودن مخدوش و دستخوش بحران می‌شود و تن‌ها از پذیرش نقش‌های جنسیتی که عرف و تاریخ به آن‌ها داده است تن می‌زنند و نمی‌پذیرند جاگیرشدن در بدن‌هایی را که تاریخ و نظم نمادین برایشان معین کرده است. در این صحنه‌ها دیگر با آن تقسیم‌بندی ‌ مردانه - زنانه روبه‌رو نیستیم و جوهر کارناوالی نمایشنامه نادری در این است که در آن با کوچ جنسیت مردانه به جان زنانه و یا به تعبیری با تصاحب‌عنصر مذکر و جادادن آن در جان زنانه مواجهیم. در صحنه‌ای از نمایش وقتی زری دختر خود را به شکل مرد درمی‌آورد، همزمان دو نقش را به صحنه می‌آورد، یا درواقع سه نقش: زری، هم خودش است، هم برادرش که شوهر زری کوتاه است و هم ناظمی که ناهید را در مدرسه مورد آزار و اذیت قرار داده است.

زری دختر در پی تصاحب جوهر مردانه است، اما در فرآیند این تصاحب از طریق مردپوشی، خودِ مردانگی جوهری زنانه می‌یابد و در خلال این فعل‌وانفعال، «راز» از پرده بیرون می‌افتد. گویی که راز مختص جهان مردانه است و در پیوندی مستقیم با جهان مذکر. این جهان مذکر است که در چارچوب نظم رسمیت‌یافته از راز پاسداری می‌کند و در تقابل با این نظم، کارناوال و بازی زنانه به افشای راز می‌پردازد و آن را به صحنه می‌آورد و فاش می‌کند. در اتاق مهمانسرایی که زنان نمایش ساکنان موقت آن هستند، رازها فاش می‌شوند. اتاق مهمانسرا مکان به‌صحنه‌آوردن رازهایی است که در جهان مردانه همواره پشت صحنه مخفی مانده و لاپوشانی شده‌اند. در پایان نمایشنامه نیز شنیده‌شدن صدای مردها از پشت تلفن با همین استراتژی به‌صحنه‌آمدن راز مطابقت دارد. این‌گونه است که دردِ دل زنانه که در جهان مردانه از آن به امری «خاله‌زنکی» تعبیر می‌شود، خصلتی رادیکال می‌یابد و این فاش‌شدن راز و به‌نمایش‌درآمدن آن بر روی صحنه درست زمانی به اوج می‌رسد که تن‌ها از پذیرش جنسیت‌هایی که به‌طور رسمی بر اساس آن‌ها نامگذاری شده‌اند تن می‌زنند و در این لحظه است که مرکزیت عنصر مذکر فرو می‌پاشد. درواقع مردپوشی ناهید مقدمه‌ای است برای فروپاشی نهایی این مرکزیت. اما برای تحقق این فروپاشی، برای فاش‌شدن راز، حضور سومی هم لازم است که صدای دردِدل را بشنود و این حضور سوم، همان مخاطب نمایش است. همان «گوش»ی که نادری در سرآغاز نمایش به آن اشاره می‌کند و می‌نویسد: «اگر نویسنده‌ای بتواند از خواننده‌اش چیزی بخواهد؛ من می‌خواهم این نمایش‌نامه را قرائت نکنید، بلند هم نخوانید؛ بشنوید و از گوش بپرسید می‌شنوی؟! و در پاسخ «آری یا نه» بگویید». دراین‌میان اما «هما» که در فکر پریدن است چه‌کاره است؟ نادری در ابتدای کتاب، این نمایش‌نامه را به «همه‌ی هماهای سرزمین مادری»اش «که به «فردا» چشم ندوخته‌اند؛ آن را نمی‌بافند؛ خیال‌پرداز نیستند و «رویا» دارند» تقدیم کرده است و «به پسران ایرانی که «کوکو» را می‌شنوند». آیا قهرمان این نمایش تنها «هما» است و باقی همه حاشیه‌اند یا هما جمع جبری همه زنان نمایش است و عصاره آن‌ها به‌اضافه یک چیز دیگر؟ و آن «چیز» همان تقلای هماست برای رهایی، چون او تنها کسی است که با تن‌زدن از سرنوشت، دست و پا می‌زند که بگریزد گرچه او هم ناکام می‌ماند و این ناکامی، خود بیانگر چرخه تباهی تمام‌نشدنی است که قهرمانان زن این نمایش در آن گرفتارند. از طرفی هما، در ساختار نمایش، نخی است که دیگر شخصیت‌های نمایش و سرگذشت‌شان را به نحوی به‌هم متصل می‌کند.

«هما» معمایی است که خواننده را در انتظار این‌که بعد چه می‌شود نگه می‌دارد که بی این پرسش هر قصه‌ای چیزی کم دارد. ماجرای هما که می‌خواهد با خواهرش یواشکی و با داستان ظاهرا سرهم‌بندی‌شده دیدن نامزد خواهرش کاروان را برای انجام کاری مخفیانه ترک کند، انتظار و تعلیق داستان نمایش را رقم می‌زند. روشن نیست که او به کجا می‌رود و روشن هم نمی‌شود، اما از حرف‌ها چنین برمی‌آید که او در جستجوی سعادت به این سفر خطرناک تن داده است. در «کوکوی کبوتران حرم» ما با یک قصه مواجه نیستیم، بلکه شاهد قصه‌های درهم‌تنیده‌ای هستیم که همه درنهایت به یک‌جا ختم می‌شوند و نادری با مهارت آن‌ها را به‌هم گره زده است. دست آخر اینکه در صحبت از نادری و آثارش، اغلب به سویه اجتماعی این آثار اشاره می‌شود و اینکه او در آثارش به دردهای جامعه پرداخته است. قضاوتی است درست. نادری نمایش‌نامه‌نویسی است که نشان داده است می‌توان نویسنده‌ای اجتماعی بود، جامعه و آدم‌هایش و عمق دردهای این آدم‌ها را دید و شناخت و در نهایت به‌جای بدل‌کردن صحنه تئاتر به رسانه‌ و ابزاری برای بیان درد جامعه، برعکس، با وفاداری به ذات صحنه، با وفاداری به جوهر هنری تئاتر، بحران را به صحنه آورد و جوری به صحنه آورد که فقط نشان‌دادن درد نباشد، بلکه فراتر از آن، بحرانی‌کردن گفتمانی فرهنگی و تاریخی باشد که سرگذشت و سرنوشت آدم‌های نمایش‌نامه نادری را در درون خود قالب گرفته است.

شرق

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...