رسم عاشق کشی | الف


آورده‌اند که قریب به سی هزار تن پیکر او را مشایعت کردند تا در ابن بابویه به خاک سپرده شد؛ گرد آمدن چنین جمعیتی، در تهران کوچک آن ایام که تازه قدم به سده چهاردم شمسی گذارده بود، نشان از این حقیقت دارد که ایرانیان تا چه اندازه تابع احساسند و قهرمانان به خاک افتاده خود را دوست می‌دارند، خاصه اگر ناجوانمردانه از پای در آمده باشند.



میرزاده عشقی نماد بارز چنین قهرمانانی بود که پهلو به شهدای راه آزادی می‌زد؛ اینکه نسبش به بزرگان دین می‌رسید، در شدت این داغ نزد توده مردم تاثیری ویژه داشت. چنین مشایعت بی‌سابقه‌ای بدان معنا نبود که میرزاده عشقی چهره‌ای نام دار در میان مردم بود، با قدرت و نفوذ کلامی وسیع که برعکس، جز معدودی او و روزنامه اش را که به شکلی نامرتب و غیرحرفه‌ای در تیراژی اندک منتشر می‌شد،می شناختند. شاید اگر در زمان حیات چنین طرفداران پرشوری داشت (کسانی که به خاک سپاری او رضا نمی‌دادند مگر قاتلش را به سزا برسانند؛ قاتلانش چنین بی‌پروا و آسوده خاطر او را از پای در نمی‌آوردند.

میرزاده عشقی جوانی متجدد بود، با ظاهری آراسته‌تر از وسع مالی‌اش در جامعه ظاهر می‌شد؛ به خصوص در سالهای آخر عمر که انتشار روزنامه قرن بیستم و روی صحنه بردن نمایشی ملی میهنی «رستاخیز شهریاران» او را به تنگدستی نیز گرفتار کرده بود. روحیه حساس و هنرمندانه و طبع پرشور او که هنوز به پختگی میان سالی نرسیده بود، از او سیمای وطن‌پرستی تک رو با تمایلات آنارشیستی جلوه می‌داد که از بیان عقاید خود هر چقدر هم که تند و تیز باشد، واهمه و هراسی ندارد. برای این منظور ابزارش زبان شعر بود که سلاح موثری در میان ایرانیان محسوب می‌شد. چراکه نه تنها از دیرباز در میان ایرانیان خواهان داشت؛ پس از انقلاب مشروطه همراه با تغییر و تحولات ادبی، نوع انتقادی آن در ادبیات ژورنالیستی جاافتاده و به زبان توده مردم نزدیک شده بود و از این سبب شعر انتقادی به طنز و هجو لبه‌ی تیزی داشت داشت که بر طرف مقابل بسیار کارگر می‌افتاد.

عشقی از این سلاح در موقعیت های مختلف، فرائان بهره برد و طبع پرشور او و زبان تندش باعث شد حد و مرزهای متعارف را به کرات وانهاده و حتی خصوصی ترین وجوه زندگی اشخاص را نیز نشانه بگیرد. به هروی آنچه مشخص است انتشار روزنامه قرن بیستم، بیش از هر چیز برای او وسیله‌ای بود برای انتشار و ارائه آثار خود.

در ایام پرهیاهوی جمهوری خواهی رضاخانی، جوانی مترقی و آزادی خواه چون عشقی که به ظاهر باید میانه خوشی با تغییر پیش رو و شعار جمهوری‌خواهی داشته باشد. اما برعکس میرزاده با اعلام وفاداری به ولیعهدِ احمد شاه، از در مخاصمت با جمهوری رضاخانی وارد شد، او که همچمون بسیاری از اهل قلم در آن روزگار، خصوصیات این قزاق بی‌سوادِ خشن و بد دهن را می‌شناخت، همصدا با مرحوم مدرس، جمهوری او را قلابی می‌خواند. علیه این جمهوری که آن را صرفا بهانه‌ای برای مصادره قدرت توسط رضا خان میرپنج می‌دید، بسیار کوشید اما شگفت این که کشیدن کاریکاتوری در روزنامه قرن بیستم و انتشار مطالبی بهانه قتل او شد که ظاهر میرزاده عشقی در این نوبت نقش چندانی نداشت.

عشقی روزنامه‌اش را واگذار کرده بود که کاریکاتوری منتشر شد، یک نظامی انگلیسی سوار بر خری شده بود که به جمهوری نسبت داده شده بود. به نظر همذات پنداری با چهارپایی که عامل این جمهوری بود، به مذاق رضاخان خوش نیامد و اندک زمانی بعد از انتشار این روزنامه، جمهوری رضاخانی نخستین قربانی دست به قلم خود را گرفت و بی‌گمان همه آنها که برای مشایعت این جوان وطن پرست که تازه سی سالگی اش را تمام کرده بود آمده بودند می‌دانستند دست چه کسانی به خون شهید راه آزادی رنگین است.

کتاب «عشقی؛ سیمای نجیب یک آنارشیست» که به تازگی بعد از سالها نایاب بودن، به همت نشر ماهی دوباره به بازار آمده (این کتاب نخستین بار در سال ۱۳۷۴ توسط نشر طرح نو منتشر شد)، حکایت زندگی و مرگ چنین شخصیتی است. مردی که فارغ از همه ضعف و قوت هایش چهره‌ای محبوب در تاریخ معاصر محسوب می‌شود.

سیمای نجیب یک آنارشیست در شش فصل، یک پیشگفتار و دو ضمیمه منتشر شده است. عناوین فصول کتاب بدین قرارند: پیش‌گفتار: نقد سیر اندیشه به عنوان ماجرای زندگی؛ فصل اول: در صحنۀ پیکار اجتماعی؛ فصل دوم: جهان‌بینی و اندیشۀ سیاسی؛ فصل سوم: پاره‌ای عقاید و احساس‌ها؛ فصل چهارم: ارزش ادبی؛ فصل پنجم: مانیفست و بیانیه در قالب داستان منظوم؛ فصل ششم: تجربۀ روزنامه‌نگاری.
محمد قائد در انتهای کتاب، بعد از جمع بندی سخن خود، طی ضمائمی نامه هایی از میرزاده عشقی و چند مطلب درباره زندگی و مرگ او منتشر کرده است که اولی از حال و هوای شخصی عشقی و دیگر و انعکاس مرگ او و چند و چون شهرت و اقبال او نوشته است.

کتاب سیمای نجیب یک آنارشیست از دو جنبه اثری است مهم و خواندنی، نخست اینکه کتابی است درباره چهره‌ای محبوب، و مظلوم که به واسطه مناقشات سیاسی روزگار خود نا جوانمردانه قربانی شد چندین خصوصیت شخصی و تاریخی سیمای میرزاده عشقی را از دیگر کسانی که در رده او بودند و به سرنوشتی کم و بیش شبیه او گرفتار آمدند متمایز می‌کند.نخست اینکه عشقی جوان مرد.این از سویی،جنبه جوانمرگی و شهادت را در تصویر او پررنگ تر می‌کند. و از سویی خلوص جوانانه افکار و آثارش را در تضادی شدید با روحیاتی می‌نهد که از آنها به عنوان مصلحت اندیشی،عقل معاش،ضرورت های شغلی،دست کشیدن از مقاومت در نتیجه خستگی یا دلزدگی و البته،مرحله تجربه اندوزی یاد می‌شود.عشقی ستیزه گر زیست،بی انعطاف ماند و آشتی ناپذیر مرد،حالتی که حفظ کردن آن طی سالیان دراز برای همه کس آسان نیست.»

از دیگر سو اما نویسنده در فرصت پرداختن به زندگی عشقی یکی از فصول مهم تاریخ معاصر روایت کرده است. «برای روشن کردن سیمای عشقی باید تصویری از صحنه‌ی سیاسی جامعه‌ی ایران در دو دهه‌ی اول قرن بیستم به دست داد.» اما جدا از این مهم آنچه کتاب را به اثری مهم و ویژه بدل کرده است کیفیت خود آن و برخورداری از نویسنده‌ای ست با نام محمد قائد که قلمی قدرتمند و نثری غنی دارد و در هیأت یک پژوهشگر، چهره‌ای مطلع و مهمتر از آن منصف است که حقیقت را به مصلحت، وا نگذاشته و به سایه نمی‌برد. حتی اگر چهره‌ای محبوب و مظلوم چون میرزاده عشقی باشد که به ناحق و ناجوانمردی خونش این خاک را رنگین کرده است. از این منظر قائد به ضعف ها و قوت های عشقی همسان پرداخته و از او سیمایی نسانی خلق می‌کند، شاعری آزادی خواه که هنوز در سیاست ورزی که هنوز اندیشه‌ای قوام یافته نداشت و از این منظر متناقض نماست و به آنارشیسم پهلو می‌زند. با این همه اما انسانی ست صادق که اندیشه و عملش یکی ست؛ هموطنانش را دوست دارد، اگرچه گاه از خلقیاتشان بیزاری می‌جوید. عشقی از منظر قائد قهرمانی نیست که دامنش از هر خطایی بری باشد، بلکه او شاعری ست پر احساس که وطن پرستی را به مرز رمانتیسم می‌رساند و به شکلی تراژیک جان خود را در راه وطن فدا می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...