مشروطه‌خوان جوانمرگ در کانون نگاه مرکب | اعتماد


این نوشته بر آن است تا زاویه‌ای به کتاب «عشقی؛ سیمای نجیب یک آنارشیست» نوشته محمد قائد بگشاید برای درنگ بر فرازهایی از آنچه این کتاب مهم در مورد سیدرضا میرزاده عشقی، شاعر، روزنامه‌نگار و هنرمند سال‌های واپسین قرن گذشته و آغازین قرن حاضر و البته نسبت او با وقایع تاریخی آن دوره به دست می‌دهد. کتاب روایت مفصل و‌ ‌ای بسا دقیق‌ترین اثر تالیفی درباره میرزاده عشقی است؛ با این حال مانند هر کتاب دیگری می‌تواند موضوع نقدهایی هم باشد. آنچه می‌خوانید بیشتر مروری است بر این کتاب با تمرکز بر بخش‌هایی از آن و نه نقد این اثر.

عشقی سیمای نجیب یک آنارشیست

روایتِ تناقض‌های عشقی

نقادی در جهان‌بینی آنارشیستی و نیهیلیستی میرزاده عشقی؛ محمد قائد با این گزاره از انگیزه خود برای نوشتن «عشقی/ سیمای نجیب یک آنارشیست» در همان پیش‌درآمد کتاب پرده برمی‌دارد. او در همان مدخل کتاب، نقد آنارشیسم و نیهیلیسم جاری در جهان‌بینی میرزاده را علاوه می‌کند به سابقه علاقه‌مندی خود به او توضیح می‌دهد که این علاقه از «روزگار کودکی و نوجوانی نگارنده به سروده‌های عشقی به مرور تبدیل به میل به بررسی انتقادی‌تر افکار و نوشته‌های او شد.» در این کتاب، هر چه پیش می‌رویم، اهمیت کار را بیش از هر چیز در همین نوع نگاه پدیدارشناسانه قائد به سوژه می‌یابیم. درست به تناسب فحوای کلامی که از پیش‌درآمد کتابش برمی‌آمد از این قرار که شدت یافتن انتقادها به یک هنرمند در بُعد نظری، لزوما عامل کاهش علاقه‌مندی منتقد به آن هنرمند نیست. به اعتباری، انتقادِ حتی شدید به یک شاعر، روزنامه‌نگار و به‌طور کلی نویسنده می‌تواند با علاقه‌مندی به او در تباین نباشد.

قائد پیش از آنکه ما را به فصل آغازین کتاب ببرد، رندانه بر این عدم تباین تأکید می‌گذارد تا حساب کتابش را جدا کنیم از آنچه -‌ به تعبیر او- «تحسین‌های پرشور» و یا «تحقیرهای پرغیظ» در حق نویسنده جوانمرگی چون میرزاده عشقی به جا آورده‌اند. به سبب این تمهید نویسنده کتاب، مهیا می‌شویم برای همراه شدن با دیدگاهی که ترکیبی از عناصر متضاد در موقعیت سوژگانی یک نویسنده یا هنرمند را با همه ناهمپوشانی‌شان در کنار هم می‌بیند و اجتماع‌ تضادها را به مثابه مواد برسازنده تناقضی محتوم تحلیل می‌کند. از این منظر زاویه دید قائد هم یادآور مفهوم «سادرشیا» در نظریه هنر و زیبایی هند است که بر دیدن شیء یا موجودیتی مرئی در کنار چیزی نامرئی در «لحظه» و موقعیت زمانی واحد ناظر است و هم نظریه «چشم مرکب» مرحوم محمد مختاری را در کتابی به همین نام به یاد می‌آورد.

نماینده تفکر اجتماعی ایرانیان معاصر

با ابتنا به تصویری که کتاب «...سیمای نجیب یک آنارشیست» از میرزاده به دست می‌دهد، می‌توان به فاصله‌ای رسید که بین تلقی ایده‎آلیستی او از جامعه ایران و آنچه به واقع پیرامون او جریان داشته است. قائد در این کتاب بر مغفول‌ماندن واقعیت‌ها از نگاه رمانتیستی و ایده‌آلیستی عشقی نور می‌تاباند و نشان‌مان می‌دهد که این غفلت چقدر در عصیان او علیه همه چیز، از توده‌های مردم تا خودش نقش داشته است. عشقی برای اجرای نمایشش، جوانسرانه با اتکا به ذوق عمومی مردم و سرمایه خود، گراند هتل لاله‌زار را برای این کار انتخاب می‌کند. غافل از اینکه نه تنها ذوق عمومی اقبال کافی برای بازگشت سرمایه او از خود نشان نداد بلکه سبب سرخوردگی‌اش تا حدی شد که او را به تحقیر مردم و حواله دادن القاب ناسزایی مانند «رمه‌های دوپا از جهال آلت‌دست اهریمنانی از قبیل وثوق‌الدوله و قوام‎السلطنه» و ... به آنها واداشت.

«...سیمای نجیب یک آنارشیست» تفکر عشقی را به مثابه نمونه‌ای برای حلاجی تفکر اجتماعی عصر حاضر در نظر می‎آورد و معتقد است که «نقد تفکر عشقی... نقد روانشناسی اجتماعی عصر حاضر» هم هست. کتاب از خصلتی با نام «وطنخواهیِ عاطفی» در عشقی نام می‎برد و آن را مانع از مواجهه منطقی مخاطبان آثار و اندیشه او با جهان‌بینی این اهل قلم جوانمرگ قلمداد می‌کند: «ممکن است در سایه‌روشن آن‌‌‌‌گونه تفکر، نکته‌های بسیاری را در آن جهان‌بینی از نظر دور بداریم». قائد باز‌در بیان این‌همانی نوشته‌های عشقی با جنبه‌هایی از فکر ما ایرانیان معاصر یادآوری می‌کند که «نوشته عشقی، عکسی از جنبه‌هایی از فکر همه ماست که می‌تواند به بهتر شناختن خودمان کمک کند». از این زاویه کتاب مورد نظر این نوشته آینه‌ای به دست می‌دهد تا مخاطب از رهگذر مروری بر شخصیت و آثار میرزاده عشقی، خود را نیز در آن برانداز کند.

اهمیت روزنامه‌نگار بودن

از دیگر جنبه‌هایی که به کتاب «...سیمای نجیب یک آنارشیست» استقلال می‌دهد، توجه آن به روزنامه‌نگاری میرزاده عشقی است. وجهی از شخصیت او که کمتر به آن پرداخته شده است. صدر مشروطیت، همان‌طور که کتاب هم بر آن تاکید دارد، سال‌‎های مطبوعات‌سالاری بود و «کار چاپ و نشر و مطالعه به روزنامه، روزنامه‌نویسی و روزنامه‌خوانی محدود می‌شد» و در بازه زمانی 20‌ساله در حد فاصل مجلس اول تا انقراض سلسله قاجاریه «هیچ تالیف تازه‌ای انتشار نیافت و کمتر کسی پی نوشتن کتاب در زمینه تاریخ سیاست، فلسفه سیاسی و پیشینه آرا و عقاید رفت.» این در حالی بود که به تعبیر کتاب محمد قائد «جدال‌های نظری خصمانه و پایان‌ناپذیر ... شب و روز جریان داشت» و روزنامه‌ها و البته شبنامه‌ها بودند که گذرشان«حتی روی میز کار مظفرالدین‌شاه» هم می‌رسید. قائد دلیل کم‌رونقی عرصه کتاب را در قالب گمانه‌هایی برمی‌شمارد و از آن جمله مناسب نبودن زبان نثر است.

بنا به استدلال قائد، اینکه متجددان و فرنگ‌رفته‌های اهل قلم به صرافت ترجمه آثار سیاسی-‌ فلسفی افتاده باشند، محتمل است اما «برای ترجمه کردن مفاهیم اساسی چنان متونی نه تنها به یک رشته واژگان فنی دقیق، بلکه به شیوه بیان غیراحساساتی و غیر شخصی مناسبی فراتر از زبان اندرزگوی سعدی نیاز است» تا مفاهیم انتزاعی، فرار و پیچیده سیاسی- فلسفی را به مختصات ادراک خواننده ایرانی درآورد. در چنان وضعیتی عشقی تازه از مهاجرت برگشته، شعرها و دیگر نوشته‌هایش را به روزنامه‌های تهران می‌داد. در روزهای آغازین قرن حاضر، امتیاز روزنامه «قرن بیستم» را گرفت و «در اردیبهشت و خرداد همان سال پنج شماره 16 صفحه‌ای بیرون داد و پس از هجده ماه تعطیل» دوره دوم انتشار این روزنامه به مدت سه ماه از سر گرفته شد که حاصل آن شانزده شماره چهار صفحه‌ای بود. در سال 1303 اما تنها یک شماره هشت صفحه‎ای از «قرن بیستم» به تاریخ هفتم تیرماه درآمد، بی‌آنکه صاحب امتیاز و مدیرش بداند تنها پنج روز دیگر عمرش به دنیا خواهد بود. قائد سیاق روزنامه‌نگاری عشقی را متعادل‌تر از شاعری او می‌داند و بر این تحلیل است که عشقی روزنامه‌نگار «می‎کوشد انصاف و تعادل را در نویسندگی رعایت کند و در این‌باره به دیگر همکارانش اندرز می‌دهد.»

غزل خداحافظی

... و اما روایت کشته شدن سیدرضا میرزاده عشقی در کتاب «... سیمای نجیب یک آنارشیست»؛ قائد در فصل «تجربه روزنامه‌نگاری» بخشی را با میان‌تیتر «غزل خداحافظی» تعبیه کرده و در آن به شرح رابطه مرگ او با آخرین شماره از روزنامه «قرن بیستم» پرداخته است. بر اساس آنچه در این بخش می‌خوانیم، آخرین شماره «قرن بیستم» از حیث محتوا و مضمون، چه مکتوب و چه تصویری، عامل اصلی کشته شدن او بوده است. عشقی آخرین شماره قرن بیستم را هفتم تیرماه 1303 با شمایلی متفاوت از گذشته منتشر می‌کند. همان‌طور که در کتاب قائد هم توضیح داده شده «قطع این شماره کوچکتر از شماره‌های پیشین است؛ عنوان نشریه از وسط و بالای صفحه ... به سمت راست رفته...» و روزنامه‌ای که نتوانسته بود طبق وعده‌اش دوشنبه‌، چهارشنبه و جمعه هر هفته منتشر شود، حالا در این شماره روی جلد نوشته بود «مرتباً از این به بعد سه‌‌شنبه‌ها منتشر می‌شود» و همین‌طور تفاوت‌های دیگری نسبت به شماره‌های پیشینش که شرح آن در این نوشته ضرورتی ندارد. آنچه اهمیت دارد و کتاب قائد هم بر آن تاکید گذاشته است، کاریکاتور بزرگی است که بیش از یک‌سوم صفحه اول را به خود اختصاص داده است.

محمد قائد

حکایت سواری دادن سردار سپه

کاریکاتور یک نظامی با لباس فرم و کلاهی به سر –که قائد آن را شبیه به کلاه «افسران انگلیسی در مستعمرات گرمسیری» توصیف می‌کند- و «پوتینی با حجم و اندازه‌ای اغراق‌آمیز» به پا دارد. این نظامی‌پوش چیزی نامشخص را به دهان می‎برد که روی آن کلمات «گیلان، قزوین و شیراز دیده می‌شود.» کلماتی که بیش از هر چیز بر استعاری بودن آن چیز نامعلوم از نقشه ایران دلالت می‌کند و به این معنا مرد نظامی کلاه انگلیسی به سر در حال بلعیدن نقشه‌ای است که در راه رسیدن به دهانش، خمره و گردن خر را دور می‌زند. قائد توضیح می‌دهد که جدای از آن کلاه انگلیسی نشانه اساسی‌تری که بر تاختن کاریکاتور به دولت انگلیس دلالت می‌کند، عبارتی است که کنار آن نوشته شده: «جناب جمبول بر خر جمهوری سوار شده شیره ملت را مکیده و می‌خواهد به سر ما شیره بمالد!» در صفحه دوم همین شماره مثنوی مفصلی به نام «جمهوری سوار» منتشر می‎شود که به جای نام شاعر امضای «حکیم» را پای خود دارد. داستان دراین مثنوی به لحاظ مضمون و تصویر بی‌تردید ادامه کاریکاتور صفحه اول است. مثنوی ماجرای دزدی را حکایت می‌کند که در یکی از روستاهای کردستان «به خمره شیره کدخدا دستبرد می‌زند و برای رد گم کردن، با خرش تا پای خمره می‌رود.»

قائد در تحلیلش از کاریکاتور صفحه اول و مثنوی صفحه دوم، دزد را تشبیهی از انگلستان و خر را تمثیلی از سردار سپه یعنی رضاخان می‌داند و نتیجه می‌گیرد که از منظر کاریکاتور صفحه اول و مثنوی صفحه دم، استعمار انگلستان به مثابه دزد اموال ایرانیان برای دستبرد زدن به کشور ما سوار رضاخان شده است. در صفحه چهارم روزنامه هم تصویری منتشر شده است که روزنامه‌های طرفدار رضاخان را با ذکر نام‎شان روی حیواناتی مانند جغد، افعی، موش، سگ و ... به سخره می‌گیرد. در صفحه هفت همان شماره، مطلبی چاپ می‎شود به نام «آرم جمهوری» با لحنی که می‌خواهد طنز باشد. قائد توضیح می‌دهد که این مقاله شرحی است بر یک کاریکاتور: «مضحک‌قلمی خامدستانه‌ای است بسیار شلوغ و مملو از جزئیات گوناگون... اثبات اینکه مقاله «دوم جمهوری را واقعا چه کسی نوشت ناممکن به نظر می‌رسد.» در ادامه، کتاب در بیان استدلالش مبنی بر قوت احتمال تعلق آن مقاله به خود عشقی با اشاره به «افاضات عالمانه تاریخی و جغرافیایی» یادآوری می‌کند که عشقی به چنین افاضاتی علاقه‌مند بوده است. قائد سپس از صرافت طنزنویسی عشقی به این نتیجه می‌رسد که «رندان ماجراجو عشقی را به کاری وادار کردند که قلبا مورد علاقه او بود اما در توان قلم و در روال کار او نبود» و این افسوس را هم اضافه می‌کند که «دریغ که چقدر سر این آدم خوش‌قلب کلاه می‌رفت.»

مرگ، هزینه خلاقیت

خلاصه اینکه کتاب «...سیمای نجیب یک آنارشیست» عشقی را بیش از آنکه قربانی مجموعه‌ای از رفتارهایش در حوزه نوشتار و عمل سیاسی بداند، قربانی آخرین شماره نشریه‌اش قلمداد می‌کند. روزنامه‌نگاری که نه روزنامه‌اش تیراژی داشت تا به سبب آن بتواند سود قابل‎اتکایی داشته باشد و نه از هیچ جای دیگری درآمدی داشت، در آن آخرین شماره که تنها چند روز بعد از آن عمرش به دنیا بود، توانسته بود به لحاظ جلب نظر خوانندگان کارستانی کند که با توصیف نویسنده کتاب از آن، این نوشته را به پایان می‌برم: «عشقی اگر می‌توانست هر هفته نشریه‌ای منتشر کند که به اندازه آخرین شماره «قرن بیستم» خواستار و خواننده داشته باشد و به چهارصد برابر قیمت فروش برود، حتما نامش در فهرست موفق‌ترین روزنامه‌نگاران جهان جای می‌گرفت اما برای دستیابی به‌چنین موفقیتی باید هفته‌ای یک بار کشته می‌شد.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...