یاسمن خلیلیفرد | هفت صبح
لیلی بخشی (متولد ۱۳۶۱) داستاننویسی را با کتاب «همه ما مثل هم هستیم» در سال ۱۳۹۵ آغاز کرد. بعد کتابهای «که هنوز من نبودم» و «تمام گمشدههای دنیا» از او منتشر شدند. او که در آثار داستانی خود عموماً مسائل زنان را مورد توجه قرار میدهد این بار و در جدیدترین اثرش «حوالی چهل سالگی» دست به تجربهای تازه زده است. این کتاب جستاری است درباره نویسنده و تجربیات زیستی او با تمرکز بر چهل سالگی و فراز و فرودهای آن. در رابطه با این کتاب که تیرماه سال جاری منتشر شد، گفتوگویی با او انجام دادهام که در ادامه میخوانید:
![حوالی چهل سالگی در گفتوگو با لیلی بخشی](/files/16987317937827310.jpg)
چه شد که بعد از انتشار سه رمان به نوشتن یک ناداستان رو آوردی؟
خیلی سال بود که به نوشتنش فکر میکردم. شاید از همان حوالی بیست سال پیش که وبلاگ مینوشتم دلم میخواست یک روز بتوانم همینطور واگویهوار، با مخاطبم حرف بزنم؛ مخاطبی که انگار مثل یک دوست صمیمی نشسته باشد روبهروی من و من در حال درد و دل یا تعریف یک روز معمولی زندگیام باشم؛
کنارش تعریف کنم که من بعد از تمام این اتفاقات چه احساسی دارم، چه درک کردم یا چه باوری دارم. البته این کار را سالها در رسانههای اجتماعی انجام دادهام. اما با خودم فکر میکردم چه میشود اگر یک کتاب باشد و در دسترس برای کسی که شرایط مشابهی دارد. کسی که از من کوچکتر است شاید، تا بداند بقیه هم به همین زندگی مشغول هستند. گاهی بالا و گاهی پایین؛ راستش خودم سبک جستارنویسی را دوست داشتم و سالها بود فکر میکردم چرا دیگر کسی در ایران جستار نمینویسد؟
به نظرت برای آنکه یک جستار برای مخاطب خواندنی باشد، چه المانهایی باید داشته باشد؟
خب در تعریف جهانی جستار داریم که: «نوشتهای است دربردارنده استدلال شخصیِ نویسنده از مسائل، افشای افکار و احساسات شخصی، سلیقهها و تجربهها با سبکی خودمانی.» بنابراین از تعریف پیداست که نوشتاری است کاملاً شخصی و ارتباط مستقیم دارد با شخصیت نویسنده.
فکر میکنم جذابیتش میتواند در صداقتش باشد، شاید در سادگیاش. اما مطمئنم شما نمیتوانید برایش استاندارد خاصی تعریف کنید که مخاطب را مجذوب کند. چون همواره مخاطب حق دارد از سلیقه شخصی نویسنده خوشش نیاید، برداشتها و درک مطلبش را رد کند و با خودش بگوید چیزی که برای او پیش آمده برای من پیش نخواهد آمد و یا این آدم اصلاً برایم جذابیتی ندارد. در واقع هیچ تضمینی وجود ندارد. من که میگویم المان خاصی را نمیتوان در نظر گرفت!
آیا اساساً مسئله چهل سالگی برای خودت موضوع مهمی بود که برای نوشتن این جستار به سراغش رفتی؟
نه! جالب است نه؟! اصلا دلیل انتخاب این برهه زمانی از زندگیام برای عملی کردن آرزوی جستارنویسی همین بود؛ اینکه برای بقیه پایان دهههای عمر چه سی سال باشد، چهل سال باشد یا… مهم است. اما من اصلاً متوجه گذر زمان نمیشوم و نشدهام! هنوز هم شور بیست سالگی با من است! راستش را بخواهید برای آدمی مثل من که از بیست و چند سالگی موی سفید و چین زیر چشم داشته، شرایط جسمانی هم چندان هشداردهنده نیست! همانطور که در کتاب گفتهام: «آدم چیزی را که ندارد، هرگز از دست نمیدهد.»
ناشران این روزها برای انتشار کتابهای غیرداستانی آن هم ایرانی بسیار با وسواس عمل میکنند. نشر «کولهپشتی» به راحتی انتشار این کتاب را پذیرفت؟
خوشبختانه دوستان عزیزم در نشر «کولهپشتی» از داشتن سهمی در انتشار کتاب ایرانی استقبال کردند، اما با یک هشدار جدی: «ممکن است هیچ مخاطبی نداشته باشد.» به همین سادگی! حقیقت این است که بازار فروش کتاب را مخاطبان تعریف میکنند و سالهاست که خواندن کتاب ایرانی لااقل از نویسندههای جدید، برایشان جذاب نیست. حالا دلیلش هرچه که هست، بیشک خود ما هم بیتقصیر نیستیم.
تو در فضای مجازی چهره شناختهشدهای هستی؛ بدون تعارف خودت فکر میکنی این مسئله در دیده شدن و فروش کتابت نقشی داشته است؟
منصفانه نیست! واقعاً میگویم منصفانه نیست هر بار کتاب تازهای از من چاپ میشود، مجبورم به این سوال پاسخ بدهم! (با خنده) خب متأسفانه یا خوشبختانه شاید هفت هشت سال پیش من شناختهشده محسوب میشدم؛ اینفلوئنسر، بلاگر… و قطعاً در چاپ کتاب اولم در سال ۹۴ این موضوع مؤثر بود. اما حالا مدتهاست که تعاریف از بلاگر بودن تغییر کرده، سلیقه مخاطبان عوض شده و قطعا در مقابل افرادی با چند صد هزار فالوئر، منی که سالهاست پنجاه هزار فالوئرم را حفظ کردهام، اینفلوئنسر محسوب نمیشوم! از شوخی گذشته، خوشبختانه فکر میکنم مخاطبان شبکههای اجتماعی تغییر کردهاند و در واقع باتجربه شدهاند. این روزها شاید خیلی صفحات را صرفاً برای تنوع و تفریح دنبال کنند و آن عددِ دنبالکننده بالا برود ولی ثابت کردهاند که هر کسی نمیتواند روی انتخاب و طرز فکرشان تأثیر بگذارد. دیگر عدد دنبالکنندهها قدرت زیادی ندارد، یا لااقل این اعتقاد و تجربه شخصی من از این روزهای شبکههای اجتماعی است.
در زمینه جستارنویسی خودت تحت تأثیر چه کتابهایی بودی؟
سالهاست که عاشق الن دوباتن، فیلسوف بریتانیایی هستم و همواره تحتتأثیر نگاه او به جهان هستی و در حال بررسی اتفاقات بسیار ساده و کوچک زندگی بودهام. میدانید دوباتن فلسفه را با روزمرگی درهم میآمیزد و بهگونهای به خورد آدم میدهد که کاملا درک میکنی و شیفته این زاویه دید جدید میشوی.
مخاطب او همه مردم هستند در حالی که موضوع مورد بحث او یک موضوع اغلب فلسفیِ عمیق است که شاید برای افراد خاص جذاب است اما به زبان بهشدت ساده دوباتن برای همه قابل فهم و جذاب میشود. و بعد نورا افرون، نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی با کتاب «من از گردنم بدم میاد» باعث شد حس کنم دوست دارم تجربه جستارنویسی با افکار و تجارب کاملاً زنانه داشته باشم. میدانید در این کتاب، نویسنده با نگاهی زنانه به پدیده بالا رفتن سن میپردازد.
من عاشق آن نگاه شدم. دلم خواست بعضی تجارب را بلند بگویم. اگرچه تلاشم برای قوی نوشتن احساساتم شاید کافی نبود اما قطعاً بیشتر تلاش خواهم کرد و در این مسیر نورا افرون، جسارت و قدرت قلمش، الگوی من است. میدانم که شاید بیشتر مردم دنیا نورا را به خاطر نوشتن فیلمنامههای معروفِ «وقتی هری سالی را ملاقات کرد» یا فیلم «جولی و جولیا» بشناسند اما من روی هر کتابی نام او را ببینم حتما میخوانم. او از اتفاقاتِ واقعی ازدواج و طلاقش هم یک داستان نیمهواقعی و نیمهتخیلیِ جذاب نوشته است. انگار عادت دارد از دردها و چیزهای آزاردهنده، هنر خلق کند.
در میان نویسندگان ایرانی کتابهای چه کسی را دوست داری؟
من فکر میکنم این سوال همیشه یک دام است که من از افتادن داخلش خودداری میکنم! گذشته از شوخی، تا جایی که وقت داشته باشم کتاب نویسندههای معاصر ایرانی را میخوانم. گاهی دوست دارم و گاهی دوست ندارم، اما همواره معتقدم باید بخوانم تا بدانم بقیه چطور فکر میکنند، چطور مینویسند و مخاطبین از چه داستانهایی استقبال میکنند. اما اگر بخواهم از نویسنده ایرانی محبوبم نام ببرم، کسانی که آرزو دارم روزی بتوانم مثل آنها بنویسم، اول غلامحسین ساعدی است.
واقعاً معتقدم ساعدی با کلمات معجزه میکند. با کلمات ساده و عامیانه و اتفاقاتِ دمدستی حتی، شاهکار میآفریند. در واقع چون اساساً به سبک رئالیسم جادویی علاقه دارم، معتقدم بهترین نویسنده ایرانی در این سبک غلامحسین ساعدی است و هنوز کسی روی دستش نیامده! و سیمین دانشور عزیز با آن قلم لطیف و دلپذیرش که میتواند یک داستان را چنان در خیال آدم تصویرسازی کند که برای تمام عمر آدم فکر کند یک خاطره بوده نه یک داستان. چیزی بوده که خودش هم بخشی از آن بوده است.
کتاب بعدیات در زمینه جستارنویسی خواهد بود یا باید منتظر یک داستان خواندنی از تو باشیم؟
نمیدانم! تو سالهاست که من را میشناسی و میدانی که دوست دارم از هر چیزی، کمی امتحان کنم! شاید کتاب بعدیام یک سفرنامه باشد یا یک کتاب آشپزی! باور کن نمیدانم. قلمم هرچه بنویسد، من پایهام!
................ تجربهی زندگی دوباره ...............