کاوه سنابادی | شهرآرا


یکی از راسته‌های فروش کتاب در مشهد، حدفاصل چهارراه دکترا به سمت سه راه ادبیات است که چند کتاب فروشی را در دل خود جای داده است. از آن میان، عنوان «قدیمی ترین» به «انتشارات امام» با مدیریت حاج رضا رجب‌زاده می‌رسد؛ یک مرد هفتادوچندساله که صرفا فروشنده نیست، بلکه خود اهل قلم و پژوهش است و جزو شناخته شده ترین اهالی فرهنگ کلان شهر ما. آنچه می‌خوانید گزیده‌ای از کتاب «پرنده و آتش» نوشته مهدی سلیمانیه و لیلا طباطبایی یزدی است که نشر آرما در سال 1400 به چاپ رساند.

پرنده و آتش حاج رضا رجب زاده

داستان پر ماجرای نویسنده ای کتاب فروش
شاید بد نباشد پیش از هر چیز نقبی بزنیم به زندگی و روزگاری که حاجی رجب‌زاده سپری کرده است. او متولد اول آبان سال ۱۳۲۹ و اهل کوچه «حاج ابراهیم» در پایین خیابان است؛ جایی در همسایگی دو روحانی مشهور مشهد آن سال ها: حاج آقای مصباح و آیت الله حجازی. سیزده سالش که می‌شود در قنادی‌های «کاک رضوی» حمام شاه و «طباطبایی» روبه روی مسجد گوهرشاد مشغول به کار می‌شود. او از تحصیل نیز غافل نیست و آموزش ابتدایی را در مکتب و یک سال هم در مدرسه عسکریه می‌گذراند. سپس حرفه پدر یعنی تهیه خامه قالی را دنبال می‌کند. پدرش ۵۵ سال در منزل خود پشم‌های حلاجی شده را تحویل بانوانی می‌داده تا بریسند و حالا رضا نیز از همین طریق معیشتش را تأمین می‌کند. او پس از هجده سالگی روزها کار می‌کند و شب‌ها درس می‌خواند. از سال۵۸ برای دلش کتاب‌هایی دینی و مذهبی از زبان عربی به فارسی ترجمه می‌کند که «فقه سیاسی در اسلام»، «راه نجات»، «تفسیر ملاصدرا»، «تفسیر سوره یاسین» از آن جمله است.

موهای سپید این مرد آرام و متین خبر از عمری تجربه می‌دهد. تجربه ای که شاخص ترین مصداقش فروش کتاب است. کتاب فروشی معروف او دیگر دارد به پیشینه ای نزدیک به نیم قرن می‌رسد. قضیه این است که حوالی انقلاب، مرتضی مصطفوی، مدیر انتشارات هجرت و از فروشندگان کتاب‌های مذهبی، از خیابان خسروی نقل مکان می‌کند و به کوی دکترا می‌آید. اما مشغله‌های او در جریان فعالیت‌های انقلابی اش اجازه نمی‌دهد به کسب وکارش در این مغازه تازه برسد. بنابراین رضا رجب‌زاده، جوان بیست وهشت ساله ای که مثل خود او آرمان‌هایی انقلابی در سر داشت، امور کتاب فروشی چهل متری آقای مصطفوی را در دست می‌گیرد.

تاریخ شفاهی کتاب
رجب‌زاده درباره حال وهوای آن روزها می‌گوید: «آن زمان هم کتاب‌های دکتر شریعتی را می‌آوردم و هم کتاب‌های آقای مطهری را. هم کتاب‌های بنی صدر و هم آقای دستغیب و جلال الدین فارسی را.» و می‌افزاید: «آن زمان حالت شیفتگی به کتاب وجود داشت. مثلا «تماشاگه راز» شهید مطهری ۱۱۰هزار نسخه چاپ و در عرض یکی دو ماه تمام شد. ما هم کامیونی کتاب می‌آوردیم و می‌فروختیم. سال ۵۷ عناوین کم و تیراژ زیاد بود. جلد پنجم تفسیر «پرتوی از قرآن» آیت الله طالقانی را با یک خاور آورده بودیم و می‌فروختیم.» تاریخ شفاهی فروش کتاب در مشهد، در بیان این مرد فرهیخته این گونه ادامه پیدا می‌کند: «سال‌های ۶۳ و ۶۴ فضایی بود که کتاب‌های ذبیح الله منصوری و امثال آن رواج پیدا کرده بود. بعد از خرداد سال ۷۶ هم اقبال به کتاب و کتاب خوانی زیاد شد. ولی این هم به مرور کم شد و الان مانده اند همان اندک کتاب خوان‌هایی که اغلب افراد فرهنگی هستند.» در صحبت‌های او دریغ و دردی دیده می‌شود که ابعادی گسترده‌تر از دغدغه‌های شخصی یکی از کسبه عرصه نشر می‌یابد؛ وقتی با حسرت از افزایش شمار عنوان‌های کتاب‌ها و کاهش تعداد کتاب خوان‌ها می‌گوید، به مشکلی فراتر از غم نان اشاره می‌کند که به مرور به فرهنگ کشور آسیب جدی زده و همچنان آسیب خواهد زد!

انتشارات امام پاتوق بزرگان فرهنگ
انتشارات امام همواره پاتوق اهالی فرهنگ بوده‌است و نویسندگان و شاعران و مترجمان و حتی مسئولان فرهنگی، زمان بسیاری از اوقات خویش را در این مکان گذرانده اند. افرادی از طیف‌های گوناگون فکری و عقیدتی که گاه باورهایی متضاد با یکدیگر دارند. دلیلش را می‌توان از حرف‌های خلیل حسینی، نویسنده و پژوهشگر، در کتاب «پرنده و آتش» درباره مدیر این کتاب فروشی دریافت: «هر کسی با ایشان روبه رو می‌شود، احساس نزدیکی و راحتی می‌کند و مذهبی بودن حاج آقا در اخلاق ایشان است. او همه را تحویل می‌گیرد و احساس نمی‌کنید کسی در چشمش از دیگری محترم‌تر است.»

احمد کمال، عبدالحسین زرین کوب، محمدرضا شفیعی کدکنی، ایرج افشار تنها برخی از شخصیت‌های پرآوازه ای هستند که تاریخ فرهنگ ما حضورشان در این مکان را ثبت کرده است.حاج رضا رجب‌زاده امروز با کوله باری از اعتبار و تجربه همچنان درِ کتاب فروشی اش را به روی علاقه مندان گشوده، اما این پیشینه به شکل دیگری نیز تداوم یافته است. حالا در نزدیکی کتاب فروشی انتشارات امام یک فروشگاه بزرگ و تازه نفس به نام پردیس کتاب وجود دارد که علی رجب‌زاده فرزند او اداره می‌کند. آیا این‌ها اثبات نمی‌کند که می‌توان معبری یا جایی از شهر بزرگ مشهد را به نام آقای رجب‌زاده زینت داد؟

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...