فلاطوری در سال 1968 یگانه کتابخانه شیعی را در سطح اروپا، در دانشگاه کلن آلمان بنیان نهاد. همچنین ایشان بنیانگذار آکادمی علوم اسلامی در آلمان است. کتابخانه‌ای که نحوه ارسال کتاب از ایران از طریق زمینی با یک تریلی و رسیدن آن در یک عصر روز جمعه به دانشگاه (که دو روز بعد آن یعنی شنبه و یکشنبه تعطیل است) را می‌باید از زبان استاد فلاطوری می‌شنیدید.

عبدالجواد فلاطوری

دهم دی سالروز وفات مرحوم پروفسور عبدالجواد فلاطوری است و یادآور خبر تلخی که به ناگهان شنیده شد هر چند چندین روز بود که می‌دانستیم حال استاد خوب نیست. حدود سه ماه قبل از این اتفاق بنده ایشان را دیدم که خیلی هم سرحال و خوشحال بود. علت این حال را از ایشان جویا شدم. ایشان گفتند که ده روز قبل نزد پزشک برای کنترل سالیانه رفته‌اند و امروز که پاسخ آزمایش‌ها را نزد ایشان برده‌اند، همه چیز خوب بوده است. استاد فلاطوری از پزشک نقل کردند که گفته است «قلب تو مثل ساعت کار می‌کند و هیچ مشکلی در آزمایش‌ها دیده نمی‌شود».

مرحوم پروفسور فلاطوری اصالتا اصفهانی بودند ولی در جوانی از زادگاهش اصفهان راهی مشهد شده است تا علوم دینی و معارف اسلامی را در محضر استادانی همچون میرزاهاشم قزوینی، میرزا محمدتقی ادیب نشابوری و آیت‌الله کلباسی اشتری فراگیرد. ایشان به واقع دروس حوزه و دانشگاه را با هم فراگرفت. در دانشگاه تهران رشته فلسفه اسلامی را در دانشکده معقول و منقول (دانشکده الهیات کنونی) را گذراند.

استاد فلاطوری در مهرماه 1333 (اکتبر 1954) به قصد ادامه تحصیل عازم آلمان شد ولی طبق قانون آلمان در آن زمان ایشان می‌باید علاوه‌بر زبان آلمانی، زبان لاتین را نیز فراگیرد. رشته فلسفه را در آلمان ادامه داد و تا اخذ دکتری پیش رفت. بعد از مهاجرت به آلمان، در شهر کلن آن کشور در مقطع دکتری فلسفه و دو رشته فرعیِ روانشناسی و علم تطبیق ادیان و مذاهب تحصیل کرده، زبان لاتین و یونانی را نیز فراگرفته با نگارش رساله‌ای در موضوع «اخلاق عملی کانت» موفق به اخذ درجة دکتری شده است.

کتاب «دگرگونی بنیادی فلسفه یونان در برخورد با شیوه اندیشه اسلامی» در واقع رساله‌ای است که استاد فلاطوری در سال 1973 میلادی برابر با 1352 هجری شمسی برای احراز مقام استادی به دانشکده فلسفه دانشگاه کلن ارائه کرده و پروفسور اروین گرِف (Erwin Gräf) هم مشاور فلاطوری در نگارش این رساله بوده است. این رساله توسط یکی از شاگردان معتمد ایشان به نام دکتر تلغری‌زاده به فارسی برگردانده شده و توسط موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران چاپ و انتشار یافته است.

باید اذعان کرد که سیاست فرهنگی فلاطوری حریف چنین کاری می‌شد. خود ایشان خیلی جالب این خاطره را تعریف می‌کردند که دیگران هم در مناسبات دیگر گفته‌اند. بنده وقتی 28 تیر سال 1369 به آلمان رفتم، پذیرش دکتری را داشتم ولی جزء شروط ثبت‌نام این بود که امتحان زبان آلمانی را قبول می‌شدم به عبارت دیگر می‌بایست برای ورود به دکتری اول «باید» زبان آلمانی‌ام را تکمیل می‌کردم و بعد از قبولی در امتحان زبان پذیرش دکتری هم معنا می‌داشت و ثبت‌نام انجام می‌شد.

بنده در ایران زبان اصلا آلمانی نخوانده بودم ولی زبان انگلیسی‌ام در حد متن خوانی خوب بود. به هر حال مجبور بودم زبان آلمانی را شروع کنم که چهار ماه طول کشید تا حداقل سطح مورد نیاز ورودی فراهم گردد.

در پذیرش دانشگاه بن، دو تاییدیه هم از دو استاد لازم بود که یکی را از آقای پروفسور ژوزف فان‌اس از دانشگاه توبینگن داشتم و دیگری را از آقای پروفسور عبدالجواد فلاطوری. ایشان بنده را از ایران می‌شناختند.

آبان سال 1373 یا 1374 شمسی بود که استاد جواد فلاطوری به دیدن آقای دکتر جواد فریدزاده در رایزنی فرهنگی ایران در بن آمدند. ویرایش نهایی اشپکتروم ایران (نشریه رایزنی فرهنگی) را استاد فلاطوری انجام می‌داد. وقتی کار ایشان با دکتر فریدزاده تمام شد، استاد فلاطوری پیش من آمدند و از بنده وضعیت زبان آلمانی و ادامه تحصیل را جویا شدند.

به ایشان عرض کردم که من داوطلبانه در بعضی از کلاس‌های فلسفه (Vorlesungen) شرکت می‌کنم ولی هنوز امتحان زبان تا پایان سال مسیحی فرصت دارم. ایشان از من سوال کردند «چرا در درس الهیات شفا، که من در دانشگاه کلن درس می‌دهم شرکت نمی‌کنی؟». بنده هم با اشتیاق قبول کردم.

هر هفته آن‌طور که به خاطر دارم روزهای سه‌شنبه به کلن می‌رفتم. روشی را که در این درس ایشان حاکم بود، تاکنون در هیچ کلاسی ندیدم. ایشان متن الهیات اشارات بوعلی را درس می‌داد.

کلاس شش دانشجوی دکتری داشت من با اجازه استاد (مستمع آزاد) شرکت می‌کردم. کلاس در دفتر استاد تشکیل می‌شد که میزی در وسط برای حدود ده – دوازده صندلی جا داشت. در این دفتر یک اطاق پشتی (پستو) هم بود که هیچ‌کس جز استاد آنجا نمی‌رفت. هر جلسه یکی از دانشجویان موظف بود ده تا 12 سطر را از متن الهیات شفا بخواند، شروح و تعلیقات موجود بر این مطلب را مثلا شرح غیاث‌الدین دشتکی و دسته‌بندی کند و در ابتدای کلاس مطرح نماید. بعد جمله به جمله متن عربی خوانده می‌شد، نسخه استاد با شاگردان فرق می‌کند و نسخه چاپ سنگی بود. در آن اطاق پشتی، نسخ مختلفی بودند که گاهی لازم می‌شد استاد به آنها مراجعه کند. یکی از دانشجویان ترجمه لاتین الهیات اشارات در دست داشت و توسط او متن با ترجمه لاتین مقایسه می‌شد.

یکی دیگر از دانشجویان ترجمه آلمانی و دیگری ترجمه انگلیسی و یکی که لبنانی بود، نسخه دیگری از متن خودِ اشارات و... داشت. به هر حال یک جمله از متن که خوانده می‌شد، در ترجمه آلمانی آن و شرح آن همه مشارکت می‌کردند و هر یک برداشت خود را از متن و ترجمه‌ای که در دست داشت می‌گفت. همه مقایسه می‌شد و سرانجام استاد با توجه به همه ترجمه‌ها و تصحیح‌ها، آن را به آلمانی ترجمه می‌کرد.

خیلی مایلم بدانم این ترجمه‌ها، اصلاحات ترجمه لاتین و آلمانی چه سرانجامی پیدا کرد و الان کجاست؟ آیا محقق معروف ایتالیایی، پروفسور برتولاچی که گفته می‌شود بیش از دویست نسخه از الهیات شفا را از سراسر جهان گردآوری کرده و زیر نظر ایشان گروهی بر این متن کار می‌کنند، متن و یادداشت‌های مرحوم فلاطوری را هم دیده است؟
روح استاد راضی و خشنود باد. آمین

ایبنا

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...