چاپ دهم رمان «نوازنده نابینا» [Blind musician] اثر ولادیمیر کارالانکو [Vladimir Karalanko] با ترجمه جهانگیر افکاری را با هویت دیداری جدید به بازار کتاب عرضه شد.

نوازنده نابینا [Blind musician] اثر ولادیمیر کارالانکو [Vladimir Karalanko]

به گزارش کتاب نیوز، «نوازنده نابینا» داستان یک نوازنده نابینا به نام «پیوتر» را روایت می‌کند که علیرغم ناتوانی‌های جسمی، استعداد فوق‌العاده‌ای در نوازندگی دارد. در این رمان سخن از رنج‌های روانی و یک کور مادرزاد می‌رود که رفته‌رفته با دنیای خارج آشنایی پیدا می‌کند و بدان انس می‌گیرد. این رمان به شیوه‌ای زیبا و احساسی به چالش‌ها و پیروزی‌های پیوتر پرداخته و نشان می‌دهد که چگونه با موسیقی و اراده قوی می‌تواند موانع زندگی را پشت سر بگذارد.

ولادیمیر گالاکتیونوویچ کُرولِنکو (1853-1921) نویسنده، خبرنگار، و فعال حقوق بشر روسی-اوکراینی بود. او یکی از بزرگترین نویسندگان و روشنفکران روسیه در قرن نوزدهم و بیستم محسوب می‌شود. نوشته‌های او غالباً به موضوعات اجتماعی و انسانی می‌پردازند و تأثیرات عمیقی بر جامعه روسیه آن زمان داشته‌اند.
کُرولِنکو در خانواده‌ای اوکراینی متولد شد و در سن‌پترزبورگ تحصیل کرد. او در طول زندگی‌اش به دلیل فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی خود بارها مورد تعقیب قرار گرفت و به مناطق مختلفی تبعید شد. این تجربیات به طور مستقیم بر آثارش تأثیر گذاشت و او را به یکی از نویسندگان برجسته ادبیات واقع‌گرایانه تبدیل کرد. نوازنده نابینا، ماکار و میر و خانه زنگ زده از مهم ترین آثار اوست.

جهانگیر افکاری یکی از مترجمان برجسته ایرانی بود که پس از پایان بردن تحصیلات دبیرستانی، به خواندن آثار ادبی و فراگرفتن زبان روی آورد. از ۱۳۱۶ به ترجمهٔ داستان‌های کوتاه پرداخت و ترجمه‌های خود را در مجلات و روزنامه‌های آن دوره منتشر کرد. در سال‌های پیش از کودتای ۱۳۳۲، به فعالیت سیاسی در حزب توده روی آورد و به‌همین سبب چندسالی را در زندان گرفتار بود. پس از آزادی به ترجمه‌ی آثار ادبی و سیاسی روی آورد و آثاری از نویسندگان برجسته‌ی جهان از جمله «کاندید» نوشته ولتر و «جنگ شکر در کوبا» نوشته ژان-پل سارتر را به فارسی ترجمه کرد. او به خاطر ترجمهٔ «جنگ شکر در کوبا» نیز زندانی شد.
افکاری پس از حدود چهار سال تحمل آلزایمر در دی ماه ۱۳۸۲ درگذشت.

اکنون انتشارات علمی و فرهنگی در زمستان 1403 این کتاب را با 189 صفحه به بهای 180 هزار تومان روانه بازار کتاب کرده است.

................ هر روز با کتاب .................

صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...