جلادان هم می‌میرند! | شهرآرا


رمان «هـ هـ ـحـ هـ» [HHhH] نوشته لوران بینه [Laurent Binet] رمان متفاوت، درخشان و کم نظیری است، رمانی که جایزه مهم گنکور ۲۰۱۰ میلادی را به خاطر رمان اول برای نویسنده اش به ارمغان آورده است، و جایزه «ابوالحسن نجفی» در سال ۱۴۰۰ شمسی را برای مترجمش، در دوره ای که مترجمان و کتاب شناسان بزرگی چون ضیاء موحد، عبدالله کوثری، مهستی بحرینی، حسین معصومی همدانی، موسی اسوار و آبتین گلکار داوری آثار را برعهده داشتند.



نویسنده خوش ذوق و باسواد رمان که پیش از این رمان «نقش هفتم زبان» او را در همین ستون معرفی کردیم، در رمان «هـ هـ ـحـ هـ»، به سراغ یکی از اتفاق‌های واقعی و تاریخی مربوط به جنگ جهانی دوم رفته است: ترور راینهارت هایدریش، مقام بلندپایه نظامی نازی و رئیس اداره اصلی امنیت آلمان (که «گشتاپو» را نیز دربرمی گرفت)، معروف به «قصاب پراگ»، که هیتلر او را «مردی با قلب آهنین» توصیف کرده بود، معاون و عملا مغزمتفکر ــ و بنابه آنچه در عنوان رمان آمده است: «هوش وحواس»ــ هاینریش هیملر، فرمانده نیروهای «اس اس» در دوران جنگ جهانی دوم که هیتلر او را «هاینریش وفادارم» (ص۴۴) خطاب می‌کرد، در روز ۲۷ مه ۱۹۴۲، در شهر پراگ و به دست دو سرباز و پارتیزان چک و اسلواک، به ترتیب، یان کوبیش و یوزف گابچیک که در بریتانیا دوران آموزش نظامی را پشت سر گذاشته و حدودا پنج ماه پیش از انجام عملیات ترور (با نام رمز «آنتروپوید»، به معنای «میمون انسان نما»)، شبانه و مخفیانه، با چترنجات در خاک چکسلواکی فرود آمده بودند.

جالب است بدانیم که هایدریش در جریان این ترور به شدت زخمی شد و حدودا یک هفته بعد در بیمارستان مُرد. همچنین، دو پارتیزان مأمور ترور از محل عملیات فرار کردند و درگیر ماجراهای عجیب و مهیجی شدند که بهتر است خودتان با خواندن این رمان کم نظیر از آن‌ها مطلع شوید. تا یادم نرفته، عرض کنم که تاکنون چهارده اقتباس سینمایی و تلویزیونی پیرامون عملیات «آنتروپوید» و شخص هایدریش، در حدفاصل سال‌های ۱۹۴۳ تا ۲۰۲۲، میلادی ساخته شده است که نخستین آن‌ها را فریتس لانگ، فیلم ساز مشهور آلمانی و خالق فیلم سینمایی “M” (۱۹۳۱)، کارگردانی کرده است، براساس فیلم نامه ای نوشته برتولت برشت، نمایش نامه نویس مارکسیست آلمانی، با نام «جلادان هم می‌میرند!» (“!Hangmen Also Die”).

لوران بینه، نویسنده رمان، تمامی مقالات و کتاب‌های تحقیقی-تاریخی پیرامون عملیات ترور هایدریش و نیز مقدمات و نتایج آن عملیات را، در کنار آثار داستانی و رمان‌های مرتبط با این اتفاق که اتفاقا کم هم نیستند، همه و همه را «خوانده»، انواع فیلم‌ها و سریال‌های سینمایی و نیز مستندهای تلویزیونی مربوط به هایدریش و ماجرای مرگش را «دیده»، چندبار به شهر پراگ «سفر کرده»، روزها و شب‌های زیادی را در تقاطع «لیبِن» (محل انجام ترور) و اطراف کلیسای جامع «سیریل و مِتودی مقدس» (محل اختفای پارتیزان‌ها پس از انجام عملیات) قدم زده و به «تخیل» پیرامون آن روزهای پرآشوب سال ۱۹۴۲ میلادی پرداخته، از موزه‌های مربوط به جنگ جهانی دوم در آلمان و چکسلواکی «بازدید کرده» و ــ مثلاــ مرسدس بنز روباز مدل «وی۱۴۲ بی» که در روز ترور حامل هایدریش بوده و به شدت آسیب دیده را در موزه از نزدیک دیده، و خلاصه تمامی «اطلاعات عینی» و «دریافت‌های ذهنی» پیرامون موضوع رمانش را گردآوری کرده و سپس، با قلمی پخته، بیانی سلیس و زبانی دقیق و کارآزموده، رمان «هـ هـ ـحـ هـ» را نوشته است؛ و نکته شگفت انگیز و انصافا جذاب و کمتردیده شده کتاب این است که نویسنده، در خلال پرداختن به اصل داستان و ــ درواقع ــ به موازات تعریف کردن ماجراهای تاریخی، کتاب‌هایی که «خوانده»، فیلم‌هایی که «دیده»، جاهایی که به آن‌ها «سفر کرده»، مسیرهایی که با «تخیل» خویش پیموده و ــ خلاصه ــ هرآنچه در ابتدای این پاراگراف به آن‌ها اشاره کردیم را، همه و همه را، با ما خوانندگان به اشتراک می‌گذارد، آن هم با بیانی صمیمی و دل نشین، و چونان دوستی که با هیجان هر آنچه یافته و ساخته و پرداخته را برای دوستانش تعریف می‌کند. این نویسنده بااستعداد و سخت کوش، با این کار، ما خوانندگان را عملا «در فرایند آفرینش رمان» سهیم و شریک می‌سازد و به ما نشان می‌دهد که رمان «هـ هـ ـحـ هـ» چگونه خلق شده است.

و، در پایان، نکته ای پیرامون عنوان نامتعارف رمان، به نقل از صفحه۶ کتاب عرض می‌کنم. عنوان این اثر سرواژه عبارتی آلمانی است که آن سال‌ها بین نازی‌ها دهان به دهان می‌شده: “.Himmlers Hirn heißt Heydrich” به معنای «نام مغز هیملر هایدریش است.» ازآنجاکه در زبان آلمانی حرف اول تمامی اسم ها، اعمّ از اسامی عام و خاص، با حروف بزرگ نوشته شده و در عبارت فوق فقط فعل جمله است که با حرف کوچک آغاز می‌شود، عنوان کتاب به زبان فرانسه شده است HHhH که در ترجمه فارسی، به زیبایی و به درستی، ترجمه شده است به «هـ هـ ـحـ هـ»، البته با عنوان فرعی و راه گشای «هایدریش، هوش و حواس هیملر» که باز هم سرواژه آن می‌شود همان «هـ هـ ـحـ هـ». ناگفته نماند: این رمان، پیش از این و در سال ۱۳۹۶، با عنوان «هایدریش مغز هیملر است»، با ترجمه «سیامند زندی» و به همت نشر «قطره»، نیز منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...