در جست‌وجوی ابله | شرق


«ابله» داستایفسکی سخت‌ترین رمان از آب درآمد. این اثر به گفته ادوراد واسیولک [Edward Wasiolek] در خارج از کشور و در آپارتمان‌های سرد و در میان فقر، بیماری و تراژدی شخصی، درد وطن، نومیدی و با امید نوشته شد. داستایفسکی در آوریل 1867 در شرایطی که وضع جسمی وخیمی داشت و طلبکارها تهدید کرده بودند او را به زندان می‌اندازند، روسیه را ترک کرد با این امید که سلامت خود را بازیابد و در خارج از کشور به ثروتی دست یابد؛ «اما مثل همیشه چیزی گیرش آمد که از آن می‌گریخت: حملات صرع زود به زود رخ دادند و فقر و تنگدستی شدت یافت».

ادوراد واسیولک [Edward Wasiolek] یادداشت‌های رمان ابله» [The notebooks for the idiot]

داستایفسکی در همین ایام نامه‌ای به دختر برادرش نوشت و در آن چنین گلایه کرد: «آه سونچکا! ای‌ کاش فقط می‌دانستی چقدر نویسنده‌بودن سخت است، این بار را بر دوش‌کشیدن! مطمئنم اگر دو یا سه سال از لحاظ مالی تأمین بودم تا این رمان را بنویسم، همان‌طورکه تورگنیف، گنچارف و تالستوی هستند، اثری می‌نوشتم که صد سال درباره‌اش حرف بزنند!» با این وصف داستایفسکی توانست رمانی بنویسد که صد سال بعد ماند و سالیان دیگر هم درباره‌اش تفسیرها خواهند نوشت.

واسیولک در مقدمه‌ای که بر کتاب «یادداشت‌های رمان ابله» [The notebooks for the idiot] نوشته و اخیرا در نشر نیلوفر با ترجمه شاهپور عظیمی منتشر شده، می‌نویسد موقعی که داستایفسکی شروع به نوشتن «ابله» کرد، درخشش او کم‌فروغ بود و خشم و اوقات‌تلخی باعث می‌شد به سختی مسیرش را پیدا کند. او معتقد است جهان خلاقه یادداشت‌های «ابله»، متزلزل، بی‌ثبات و واهی و انعطاف‌پذیر است. رابطه شخصیت‌ها از هر طرح تا طرح دیگر در نوسان است. «در یادداشت‌های ابتدایی ابله ظاهرا در نقطه‌ای از خلاقیت یعنی موقعی که مغز نویسنده با جهان‌های بسیار بارور می‌شود، تالارهای ذهنش را آواهایی پر کرده و افراد احتمالی با حواس او درمی‌افتند. روند خلاقه ابله بیشتر از آنکه ناشی از الهام باشد، برگرفته از خشم و غضب است. طرح‌ها به‌شکلی بسیار شیوا به ما نشان می‌دهند که داستایفسکی نمی‌دانست که می‌خواهد چه چیزی را بیان کند». این‌طور که پیداست داستایفسکی برای نوشتن «ابله»، در ذهنش هیچ مفهوم کلی از یک طرح نداشته، بلکه کنش‌ها، موقعیت‌ها و اشارات بسیاری در اختیار دارد که می‌خواهد آنها را در مرکز توجه قرار دهد. به‌قولِ واسیولک این یادداشت‌ها نویسنده‌ای را نشان می‌دهد که در جست‌وجوی موضوع خویش است و با درهم‌ریختگی و سردرگمی از مسیرش آگاهی پیدا می‌کند.

«یقین دارم آنچه وی می‌خواست بگوید، در زیر لایه نازکی از طبع، استعداد و آگاهی نسبت به اشیای دفن‌شده بود، در غیر این صورت چه بسا هیچ معیاری برای سنجش وجود نمی‌داشت. اما چنین معیاری آگاهانه نیست و صرفا به تدریج و با درد و سختی است که دانسته می‌شود». این نکته از این منظر اهمیت پیدا می‌کند که روالِ معمول کار داستایفسکی نبوده است و برای نمونه درمورد یادداشت‌های «جنایت و مکافات» صدق نمی‌کند. آن‌طورکه از نامه مشهور داستایفسکی به سردبیرش برمی‌آید، او از ابتدا موضوع را در نظر داشته و می‌دانسته قرار است چه بنویسد. «محور کار ثابت و ساختار روشن بود». در قیاس یادداشت‌های «ابله» با نسخه نهایی رمان معلوم می‌شود که داستایفسکی تقریبا همه‌چیز را تغییر داده است اما موقعیت تغییری نمی‌کند. «شخصیت‌ها زاده می‌شوند و می‌میرند و دوباره زاده می‌شوند؛ جسمیت یافته و تباه می‌شوند؛ ابله دوباره زاده می‌شود و خود قهرمان زن نام‌ها و روابط مختلفی پیدا می‌کند. اما در سرتاسر طرح‌ها و یادداشت‌ها و درون رمان نهایی زنی است مغرور و انتقام‌جو که گاهی دچار حمله عصبی می‌شود و تقدیرش آن است که ناگزیر به عشق دامن زده و آن را پس بزند، مجازات می‌کند و مجازات می‌شود».

به هر حال، آنچه می‌توان با اطمینان از آن سخن گفت و از یادداشت‌های «ابله» نیز پیداست نسبت به نسخه نهایی رمان، نخستین یادداشت‌های «ابله» غیرقطعی، بغرنج و دورافتاده هستند و به راحتی نمی‌توان آنها را درک کرد؛ چنان‌که در بخشِ «طرح اول» نیز آمده است این درهم‌ریختگی موجب می‌شود خواننده در خوانش ابتدایی تحت تأثیر تنوع گیج‌کننده کنش‌ها، شخصیت‌ها و روابط قرار بگیرد. «به نظر می‌رسد داستایفسکی با موقعیت‌های خاص و منحنی‌های دراماتیک شروع کرده بی‌آنکه به‌روشنی بداند چگونه موقعیت‌های مختلف به یکدیگر ربط پیدا می‌کنند یا چرا آدم‌ها این‌گونه رفتار می‌کنند. او هیچ درک همه‌جانبه‌ای از کنش‌ها ندارد اما به نظر می‌رسد در حال آزمایش ترکیب‌ها، ارتباطات و روابط گوناگون است». بسیاری از مطالب با موقعیت‌های اقتصادی و روابط عاشقانه سروکار دارند و داستایفسکی مانند خود رمان، در یافتن پلی میان این دو با سختی روبه‌رو است.

ابله

مترجمِ کتاب معتقد است داستایفسکی برخلاف رمان‌های دیگرش، با آغاز نگارش رمان «ابله» با معضلات شخصیت‌پردازی دست‌وپنجه نرم می‌کرد. «از میان سه دفترچه یادداشت‌هایش درمورد این رمان، دو تای اول نشان می‌دهد که او تا چه اندازه درگیرِ مقدماتی برای تثبیت شخصیت ابله و موقعیت او در میان دیگر شخصیت‌ها بوده است. در این دو دفترچه او ایده‌ها و طرح‌های مختلفی را امتحان می‌کند که ربط مستقیمی به رمان نهایی ندارد. دفترچه سوم از لحاظ کیفی متفاوت است. داستایفسکی بعد از انتشار بخش اول رمان بر روی این دفترچه شروع به کار کرد که بازتاب مرحله متفاوتی از خلاقیت و آفرینش وی است. او به‌جای جست‌وجوی ایده، بهترین روش را به‌تصویرکشیدن درون‌مایه‌هایی دانست که پیش‌تر درباره‌شان تصمیم گرفته بود. در این دفتر او کمتر برای خودش آزادی عمل در تغییر و تحولات را پیش‌بینی کرده است».

شاهپور عظیمی معتقد است داستایفسکی در یادداشت‌های رمان سماجت عجیبی به خرج می‌دهد تا به همان ایده‌ای نزدیک شود که همواره در ذهنش وجود داشت: خوبی و نجابت از دل بدی و شرارت بیرون می‌آید. بر این اساس در شش طرح از هشت طرحی که برای یافتن ساختار این رمان روی کاغذ آورد، شخصیت شروری از ابله را تصویر می‌کند که از انجام هیچ گناهی ابایی ندارد. از نظر او، یادداشت‌ها و نامه‌های یک نویسنده می‌توانند به ما بگویند او می‌خواسته چه کاری انجام دهد یا در فکر انجام چه کاری بوده اما آنچه باید در جست‌وجویش بود، صرفا در خود اثر یافت می‌شود. وانگهی شخصیت‌ها و ایده‌ها در یادداشت‌ها در حالت بدوی رشد و پرورششان دیده می‌شوند. در عین حال الگوهای مشخصی قطعا در یک اثر وجود دارند که لابه‌لای کلمات آن مخفی شده‌اند و ممکن است در این مراحل ابتدایی خام و ناپخته به طرز واضح‌تری پیدا شوند. این الگوها از طریق اصلاحات بعدی تغییر کرده و دگرگون می‌شوند.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...