هم‌پای تولستوی، چخوف و همینگوی | سازندگی


ب. تراون [B. Traven] نویسنده کتاب کلاسیکِ «گنج‌های سی‌یرا مادره» و رمان‌های دیگری چون «کشتی مُرده»، «پلی در جنگل»، «شورشِ به دارآویخته‌شدگان« و «حرکت به سوی مونته‌ریا»، یک آمریکایی و همچنین یک گوشه‌نشینِ منزویِ ادبی بود که ده‌ها سال خود را در مکزیک از نظرها دور نگه داشت. بااین‌حال او یکی از درخشان‌ترین راویان زمانه ما است که آثارش به بیش از سی زبان ترجمه شده و میلیون‌ها نسخه از آنها به فروش رفته است. «میهمان شب» [Le visiteur du soir et autres histoires] برگزیده ده داستان کوتاه و بلند از این نویسنده شهیر آمریکایی است که به‌تازگی با ترجمه منیره عراقی‌زاده از سوی نشر ققنوس منتشر شده است.

ب. تراون [B. Traven] میهمان شب» [Le visiteur du soir et autres histoires]

تراون در این ده داستانِ کوتاه و بلند، خود را به عنوان یک داستان‌سرای معرکه کوچک، جایی در آن فلات وسیع در زمره تولستوی، چخوف و همینگوی نشان می‌دهد. به گفته نیویورک‌تایمز «ده داستان کوتاه تحسین‌برانگیزِ آقای تراون در کتاب «میهمان شب»، نمونه‌ای از علایق و استعدادهای فوق‌العاده او را در داستان‌سرایی به نمایش می‌گذارد. تراون نویسنده بسیار ماهری است... آثار او باید خوانده شود.» بسیاری از نویسندگان، حتی نشریات غربی، از سبک جملات ساده‌ تراون هوشمندانه استفاده می‌کنند. او به تنهایی یک دیدگاهِ اخلاقیِ کاملا مجاب‌کننده و ویژگی طنز جهانی را احیا می‌کند. چیزی برای زیبایی آن ذکر یا توصیف نمی‌شود، فقط برای آنچه که هست؛ تحت واژه‌های عریان و صریح، سخنان عریان به تنهایی به شعر خودشان تبدیل می‌شوند. به‌طور نامطلوب، تراون از جزئیات واقع‌بینانه به نفعِ واقعیتِ اخلاقی اجتناب می‌کند.

در مورد این ده داستان، فقط عنوان داستان چندان کارایی ندارد و درحقیقت، آن باقی‌مانده یک فانتزی بسیار خواندنی است. بیشتر داستان‌ها در ایالت‌های مکزیک اتفاق می‌افتند یا حکایت‌ها و افسانه‌های معاصر یا اسطوره هستند. اگر همه داستان‌ها بی‌وقفه خوانده شوند تاثیر بسیاری خواهند داشت.

در «میهمان شب»، آقای تراون ده داستان کوتاه فوق‌العاده آورده است. سه‌تا از داستان‌ها بلند هستند: محل رویدادِ داستانِ «میهمان شب» که عنوان کتاب نیز از آن آمده، در صحرایی دور‌دست درون بوته‌زاری از بوته‌های خاردار مکزیک است که در آن یک آمریکاییِ تنها در تخیل خود دنیایی ترسناک و عجیب از افسانه‌های عامیانه سرخ‌پوشتی را بازآفرینی می‌کند: «یک مکزیکی پنجاه جریب زمین بایر و پوشیده از بوته‌های خاردار گرمسیری به من فروخته بود. بیست‌وپنج پزوِ نقد به او داده بودم و قرار شده بود بقیه پول را موقع دریافت سند مالکیت بپردازم. برای خودم یک‌جور کومه بومی ساختم و مشغول شخم‌زدن زمین شدم که البته در دل جنگل کار آسانی نبود. بااین‌همه سعی‌ام را می‌کردم...»

داستانِ «راه مالرو» شرحِ واضح و درخشانی از سفر یک گاوچران با هزار راس گاو در دشت‌های مکزیک است و تمام اصالت و اعتباری را که وسترن‌های هالیوود فاقد آن هستند، یک‌جا دارا است. داستان «ماکاریو» که فیلم اقتباسی از آن نیز برنده جایزه شده و به قول چارلز میلر «نسخه‌ای مکزیکی از مضمون کهن فاوستی و یکی از شاهکارهای ادبیات آمریکا است»، یک افسانه کنایه‌آمیز مکزیکی درباره یک هیزم‌شکن سرخ‌پوست است که با شیطان پیمان می‌بندد تا خانواده‌اش را از گرسنگی نجات دهد. و هفت داستان کوتاه‌ترِ دیگر، برخی براساس حوادث زندگی معاصر مکزیک و برخی دیگر براساسِ افسانه‌های عامیانه سرخ‌پوستان بومی است. همه این داستان‌ها دارای ظرافت طبع‌ و شوخ‌طبعی‌اند و دلپذیر و خواندنی هستند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...