در جستوجوی رستگاری | آرمان ملی
نسیم وهابی (۱۳۴۹-تهران) با نخستین اثر داستانیاش «خاطرات یک دروغگو» که در ایران منتشر شد توانست جایزه هفتاقلیم را برای بهترین مجموعهداستان سال ۹۶ از آن خود کند. پس از موفقیت این کتاب، نسیم وهابی با نخستین رمان منتشرشدهاش در ایران «بلیت برگشت» تصویر دیگری از ایران را از زاویه دید نویسندهای مهاجر نشان میدهد. نسیم وهابی، دکترای ادبیات تطبیقی از فرانسه دارد و بیشتر از بیست سال است که در آن کشور در حوزه کتاب مشغول به کار است. آنچه میخوانید نگاهی است به «بلیت برگشت» با گریزی به کتاب پیشین نویسنده که هر دو از سوی نشر مرکز منتشر شده است.
«بلیت برگشت» نخستین رمان منتشرشده نسیم وهابی است. این رمان روایت قهرمان ناکامی به نام کاوه است که گویی ناکامی و دلتنگی و... جزیی از تقدیر او است. داستان از روزی شروع میشود که کاوه برای خرید قهوهجوش از خانه بیرون میرود و بعد از رفتنشان خانه بمباران میشود. وقتی کاوه برمیگردد با تلی از ویرانه مواجه میشود و درست در همین نقطه است که زندگی ناپایداریهایش را به رخ میکشد و خرید یک قهوهجوش ساده باعث عوضشدن خیلی چیزها میشود. مگر زندگی همین نیست؟ همین اتفاقات به ظاهر ساده که منشا تغییرات بزرگ و اساسی بوده و هست. این اتفاق زندگی کاوه را عوض میکند. مهاجرت به تهران و فرانسه و...
هر فصل رمان به نام یکی از شهرهای جهان نامگذاری شده است. شیراز، تهران، پاریس و... شاید این نامگذاری بیش از هر چیز تداعیکننده یک چرخه باشد. چرخهای که قهرمان ناکام را گرفتار خودش میکند و او را مرحله به مرحله جلو میبرد تا به رستگاری برسد. در یک کلام شاید بتوان گفت که تمام اتفاقات و حواشی دست به دست هم میدهد و علیه قهرمان رمان بسیج میشود تا او را از پا دربیاورد و این سرنوشت محتوم انسان است. حوادث غیرمنتظره، آدمهای غیرمنتظره، مکانهای غیرمنتظره و... همه و همه انتظار قهرمان را میکشند. کاوهای که گاهی ناکامی، ترس و اندوه او را به عقب میراند اما سرنوشت با تمام قدرتهای مریی و نامرییاش او را به پیش میراند. اینجا دیگر کاوه یک قهرمان کلیشهای نیست. قهرمان کلیشهای که همیشه میدرخشد و همیشه پیروز است. اینجا قهرمان داستان، قهرمان ناکامی است و مطابق برخی تعاریف آکادمیک از قهرمان عمل نمیکند. تعاریف مرسومی که در آن قهرمانها ویژگیهای خاص و منحصربهفردی دارند و چیزی نمیتواند آنها را از پا بیاندازد. بیشتر قهرمانها در یک ویژگی مشترکاند و آن این است که بر مشکل بزرگی پیروز شدهاند و در لحظات خاص و دشوار کارهای شگفتانگیز، انجام دادهاند.
درونمایه این رمان بر مضامینی مانند دلتنگی، ناکامی، مهاجرت و... استوار است. آرمینه، ماتو، مرجان، ابراهیم و... همه در این چرخه ناکامی اسیر و گرفتارند. حتی جاهایی که عشق رخ مینماید و میخواهد چهره آبی خودش را نشان بدهد، نمیتواند کاری از پیش ببرد و گویی همه چیز با مهر ناکامی، طلسم شده است.
نویسنده در این رمان شاید آگاهانه گاهی ترفندهایی را به کار میگیرد تا خواننده دچار ملال نشود. برای نمونه وقتی در جایجای رمان، زندگی کاوه دچار رکود میشود، شخصیتهای فرعی به ناگهان پیدایشان میشود و جریان قصه را به دست میگیرند. شخصیتهایی که اگر چه فرعی هستند، اما داستان و جذابیتهای خاص خودشان را دارند. این ترفند باعث شده که هم خواننده دچار ملال نشود و هم داستان، فرازوفرود خودش را حفظ کند.
به نظر میرسد که نویسنده در قالب رمان از دغدغههای خودش از جنگ، بمباران، مهاجرت جنگزدهها و... گفته است. دغدغههایی که در آن جنگ، باعث تغییر مسیر زندگی افراد میشود و تمام داشتههای یک نفر در کسری از ثانیه با یک بمب، تبدیل به تلی از خاکستر شده و تمام! اینجا است که ما با روایت دیگری از جنگ مواجه میشویم. روایتی که درباره انسان درمانده از هیولای جنگ است. هیولایی که تقدیر قهرمان را با قدرت اهریمنی خودش تغییر میدهد و تازه اینجا شروع ماجرا است.
نکته دیگر در این رمان، بحث زبان است. به یقین میتوان گفت که نسیم وهابی در این رمان به سمت زبان میل کرده است. به عبارتی دیگر زبان در این رمان دیگر فقط ابزار روایت قصه نیست. بلکه استفاده از تشبیهات شاعرانه و آرایش واژگان و لغات در بستر این رمان، نشاندهنده توجه ویژه به عنصر زبان و کارکردهای آن است. کارکردهایی که گاهی نویسنده به کار میگیرد تا بیشتر و بهتر بر مخاطب تاثیر بگذارد. تاثیری که برگرفته از نیروی واژگان و تحریک احساسات مخاطب است. مگر کلمات و واژگان، قدرت جادویی ندارند تا گاهی مخاطب را آنقدر تحتتاثیر قرار دهند که مرز بین خیال و واقعیت دیگر مشخص نباشد و خوانندگان قرن بیستویکمی، گاهی اینطرف و آنطرف دون کیشوت را ببینند که سوار بر یابوی پیرش با یک نیزه در دست به جنگ آسیاب بادیهایی میرود که به زعم او غول هستند. آری گاهی معجره کلمات درست اینجا است. یعنی آرایش زبان با کلمات شاعرانه محض! اما گاهی این معجزات زبانی، تبدیل به تار عنکبوتهایی میشوند و نویسنده را به دام خودشان میاندازند. نویسنده دیگر قدرت مانور ندارد و درواقع به خدمت غول چراغ جادو یا همان کلمات درمیآید. هرچند در رمان «بلیت برگشت» نویسنده فعلا روی لبه تیغ راه رفته است. اما این چرخش زبانی را باید در آثار دیگر نویسنده که احتمالا بعدا به چاپ میرسد، دید و بررسی کرد!
برای نمونه جایی در رمان آمده است: «بیرون قاب پنجره، همهجا ابر بود. گویی بخواهد چشمها را شستشو دهد. حرکت نامحسوس هواپیما در دل آسمان بیرنگ، تصویرهایی پراکنده را در ذهن کاوه بیدار کرد. خوابهایی در بیداری. ارتفاع که کم شد، برای چشمهای اشباعشده از ابر کمکم رنگها متولد شدند. آبی به آسمان برگشت. نه به شفافیت قبل. اینبار آبی کمرمق بود. مایل به طوسی و خورشید هم خستهتر یا کمکارتر. ابریشم چروک کوه جایش را به مخمل سبز جنگل عوض کرد. در ارتفاع کمتر بام خانهها به جبران غیبت خورشید به نارنجی میزدند. سبز و نارنجی زمین و طوسی آسمان، قاب پنجره هواپیما را پر کردند. ارتفاع کمتر شد. از آفتاب خبری نبود. چرخ هواپیما از نو باز شد تا با زمینی دیگر روبوسی کند. ردشدن از تونل و پاگذاشتن به قارهای دیگر. هوا، بوها، رنگها، صداها، نگاهها، زبان، زمان تغییر کرد. ظهر شد پیش از ظهر.»
توصیفاتی مانند ابریشم چروک کوه، مخمل سبز جنگل و چرخهای هواپیمایی که به زمین روبوسی میکند و... از جمله این تعبیرات شاعرانه است. تعابیری پر از احساس و رنگ و نگاه شاعرانه به جهان و هرچه که در آن است و اینجا است که این دگردیسی زبانی را در رمان میبینیم. دگردیسی زبانی که با در نظرگرفتن اثر قبلی خانم وهابی، یعنی مجموعهداستان «خاطرات یک دروغگو»، کاملا ملموس است. نثر وهابی در مجموعهداستان «خاطرات یک دروغگو»، نثر شستهرفتهای است به دور از آرایش زبانی و توصیفات پررنگ شاعرانه، نوشته شده است. نثری که در خدمت داستان باقی مانده و مخاطب به راحتی آن را میخواند و جلو میرود. این چرخش زبانی از نکات برجسته رمان «بلیت برگشت» است.
در مجموع شاید بتوان گفت نسیم وهابی در مجموعهداستان «خاطرات یک دروغگو» بهتر توانسته باشد خودش را نشان دهد. آنطور که وقتی در گفتوگویی که با او داشتم از او پرسیدم «در این مجموعهداستان مخاطب با یک زبان بسیار شیوا، شستهورفته و صدالبته ساده روبهرو است. آیا این پرداخت زبانی عامدانه است و نویسنده با هوشمندی این پرداخت از زبان را انتخاب کرده؟» پاسخ داد: «فکر میکنم نویسنده همانطور مینویسد که هست؛ و همانطور که با زندگی و اطرافش ارتباط برقرار میکند، با واژهها رفتار میکند. نویسنده از آنچه خوانده و میخواند تاثیر میگیرد و این خواندهها در کنار تجربههای شخصی و اصولی که به آنها پایبند است سلوک ادبی او را میسازند. من از طریق نمایشنامه و افسانه به ادبیات نزدیک شدم. از یک طرف «هزارویکشب» و «امیرارسلان نامدار» و قصههای شفاهی مادربزرگم، از طرف دیگر بکت و ساعدی و یونسکو. بعد، به تراژدیهای یونانی علاقمند شدم، بهخصوص سوفوکل. در این آثار، زبان در خدمت روایت داستان است؛ زبانی تمیز و ساده و بیشاخوبرگ. در ادبیات کلاسیکمان تاریخ بیهقی یا نامههای عینالقضات همدانی مثالهای درخشان این سادهنویسی هستند. در ادبیات جهان هم چخوف یا حتی سروانتس دنبال زبانآوری نبودهاند. درواقع آثاری که بر من تاثیر گذاشتهاند، زبان پیچیدهای نداشتهاند. زبان کافکا یا کوندرا یا بولانیو یا اسماعیل فصیح چندان پیچیده نیست، اما تجربه و نگاهی که از ورای داستان بیان و روایت شده عمیق و فکربرانگیز است. زبان پیچیده و شاعرانه بعضی داستانها برایم تحسینبرانگیز است و تاثیرگذار، اما نثر ساده قصهگو با نگاه من بیشتر جور درمیآید. سادگی برایم یک مسلک است؛ در نوشتن هم به این رویه وفادار میمانم، چون بهنظرم زبان در خدمت روایت است نه غایت آن.»