در نقش هملت | آرمان ملی


«جاسوس زمان» [Der spion der zeit] با قتل دو نظامی شروع می‌شود. موضوع هویت قاتل، مردم را به هیجان آورده است. همه دچار وسوسه‌ حدس و گمان شده‌اند. همه‌جا حرف از انتقام قربانیان رژیم است، از تسویه‌حساب در میان نظامیان و از نقش مافیای بین‌المللی به‌خاطر نافرمانی پرتورین‌ها از آنها. بعضی بر این عقیده‌اند این کار نخستین اقدام دولت برای تحت‌فشار گذاشتن کمپانی بین‌المللی یوروبمبئی است تا کشور را ترک کنند. در این بین پرونده‌ قتل این دو نظامی قرار است به دست کارآگاهی به نام ون‌آپ حل شود که دل‌بسته‌ شکسپیر و سحرشده‌ کتاب مقدس است. او در رژیم پرتورین‌ها و در هیچ عملیات مشکوکی شرکت نکرده است و این تعجب همه را برانگیخته که چرا او؟ شاید همه منتظر فردی کارکشته بودند اما این پرونده به کسی سپرده شده که برای همه غیرقابل تصور بوده است. پس از قرار پرونده یا برای سرعت‌بخشیدن به تحقیقات به او سپرده شده یا برای بایگانی همیشگی.

جاسوس زمان» [Der spion der zeit] مارسلو فیگراس

مارسلو فیگراس، همچنان که پرونده‌ قتل این دو فرد را جلو می‌برد خواننده را با لایه‌هایی از نظام حاکم مواجه می‌کند، از جمله روایت کناره‌گیری نظامیان در ترینیداد (سرزمین فرضی‌ای که می‌توان آن را آرژانتین تلقی کرد) و حتی در جایی‌که مصونیت قضایی افراد بالامقام نظامی زنجیره‌ای از انتقام و مجازات تهدید می‎‌کند، واقعیت‌هایی را که کمتر گفته شده رونمایی می‌کند. او قصد دارد پرده از دوران بردارد. مثلا فضای عمومی از مردم ترینیداد و نشریات را نشان می‌دهد. در دورانی که مردم قربانی قتل‌عام قرار گرفته‌اند چگونه افراد مذهبی به شوآف‌های دولتی دست می‌زنند؛ مثلا در این بین پاپ کالابرت که قصد دارد با سخنرانی مرهمی بر زخم‌های مردم باشد و حمله‌ روزنامه‌هایی که پرده از این خودنمایی‌ها برداشتند و با یک تیتر قسمتی از تاریخ را رقم می‌زنند «هر آنکه طالب حقیقت است، باید دست از کار بکشد و زمان را فراموش کند.»

پرتورین‌ها در دوران حکمرانی خود در ترینیداد مثل نظام ظالمانه‌ای که مستقر کرده بودند یک سیستم بسیار کارآمد و کامل امحا به جریان انداخته بودند. مثلا ربودن مخالف‌ها برای آنها اهمیت بسیار زیادی داشت. آدم‌ربایی که درواقع با بازداشت فرق بسیاری داشت. نه حکم بازداشتی در کار بود و نه برگه‌ای در پرونده‌های دادگاه و حتی نام ربوده‌شده‌گان در سیاهه‌ زندانی‌ها ثبت نمی‌شد. و هیچ روزنامه‌ای خبر یا گزارشی در مورد این اتفاق‌ها نمی‌نوشت. مدرکی جا نمی‌گذاشتند که نقش پرتورین‌ها را در ناپدیدشدن انسان‌ها نشان بدهند. تمام اینها تحت‌پوشش مانورهای نظامی پرهزینه انجام می‌شد و رژیم آگاهانه پایه‌های قدرتش را بر ترور و امحا استوار کرده بود. و درنهایت جسدها را ناپدید می‌کردند. وقتی جسدی پیدا نمی‌شد مدرکی هم برای جنایت نبود. رژیم با باور به افسانه‌ پولدر (زمین‌های همواری که از طریق مهار آب دریا و سدسازی به وجود می‌آید) در دریای شمال با سدسازی زمین‌های پست و هموار را می‌خشکاند و به اراضی کشور ضمیمه می‌کند و جسدهای ربوده‌شدگان را موقع خاکبرداری آنجا دفن می‌کرده است. بعد از سقوط رژیم، دولت جدید برای نبش قبر علاقه چندانی نداشت. او کسب آرای مردم و آرامش آنها برایش مهم بود. لذا مردم هم پذیرفته بودند که روی قبرستان راه می‌روند، قبرستانی به وسعت ترینیداد.

شخصیت‌پردازی ون‌آپ در نقش کارآگاه یکی از نقاط مثبت رمان است. شخصیتی که غرق در نمایشنامه‌ شکسپیر است و دچار وسواس و مالیخولیای عذاب وجدان و اختلال اعصاب بوده و مدام مقتولان پرونده را با شخصیت‌های شکسپیری مقایسه می‌کند و الگو می‌گیرد. آنچه در «هملت» بیش از همه الهام‌بخش ون‌آپ بود، پرده سوم از مجلس سوم. جایی‌که شاه کلادیوس پس از ارتکاب به قتل برادرش بر تخت پادشاهی جلوس می‌کند و دچار عذاب وجدان می‌شود. زانو می‌زند، دعا می‌خواند و طلب آمرزش می‌کند. این موقعیت برای هملت، پسر پادشاه مقتول، فرصتی فراهم می‌آورد تا انتقام بگیرد، در واپسین لحظه اما پشیمان می‌شود. فکر می‌کند اگر در حال عبادت او را بکشد، آنگاه کلادیوس یک راست رهسپار بهشت خواهد شد. ون‌آپ همیشه از خود می‌پرسید آیا این مایه‌ عظمت روح هملت نمی‌بود؛ اگر او را در حال دعا به قتل می‌رساند. او مطمئن بود که از این طریق می‌شد از مرگ‌های دیگر، مرگ ملکه، پولونیوس، اوفیلیا، روزنکرانتز، گیلدن استرن، لائرتز و از مرگ خود هملت ممانعت کرد. ایراد کار فقط این بود که اگر هملت کلادیوس را در پرده‌ سوم مجلس سوم می‌کشت، دیگر تراژدی‌ای در کار نبود، هملت هم وجود خارجی نداشت. درست شبیه پرونده‌ای که در دست گرفته ‌بود. این تفکر وسواسی او و پیداکردن نشانه‌های قتل و تشابه در نمایشنامه‌های شکسپیر او را دچار یک پاردوکس جذاب می‌کند که بی‌شک برای خواننده‌ رمان، شخصیتی به‌یادماندنی می‌شود.

رمان «جاسوس زمان» نوشته مارسلو فیگراس نویسنده معاصر آرژانتین، جدا از ابعاد پلیسی و جاسوسی، قسمتی از تاریخ آمریکای جنوبی را به تصویر می‌کشد که در کنار روایت داستانی تصاویر جذاب و به‌یادماندنی دارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...