با چشمانی دانا | شرق


«آن آدمی می‌بیند که داناست. چرا داناست؟ برای اینکه چیزهایی را که می‌بیند، می‌تواند پهلوی هم قرار داده و آنالیز کند، روابط‌شان را با هم پیدا کند، آن‌موقع می‌تواند عکس بگیرد.» بهمن جلالی، از کتاب «شیوه چشم»

پیمان هوشمندزاده در «شیوه چشم بهمن جلالی که بود و چه کرد

نه‌تنها عکس‌گرفتن به دیدن روابط میان اجزا‌ نیاز دارد، بلکه ساختن و ادراک هر چیزی چنین است؛ قطعاتی که باید کنار هم قرار بگیرند و معنای واحدی را در ذهن ما بسازند. ادراک ما چیزها را در کنار هم قرار می‌دهد و آنها را آنالیز می‌کند، روابط‌شان را با هم می‌سنجد و نسبت درست آنها را پیدا می‌کند. ادراک ما از خودمان، در تناسب با دیگران شکل می‌گیرد. ادراک ما از زمان حال نیز وابسته به گذشته است و این نسبت‌ها همان چیزی است که آینده را می‌سازد. همان چیزی که برای هر منتقدی اهمیت دارد. آنهایی که عکاسی درس می‌دهند و با مقوله عکس، به‌خصوص عکس‌های مستند و خبری درگیر هستند،‌ می‌دانند که وجه اسنادی عکاسی، چقدر در شناخت ما از تاریخ و هویت جمعی‌مان مهم است و البته که معلمی مانند بهمن جلالی هم به‌خوبی از این امر آگاهی داشت.

او عکاسی مستند درس می‌داد و در پی تقویت این گرایش از عکاسی بود؛ زیرا می‌دانست نسبت ما با گذشته چقدر مهم است و چگونه می‌تواند هویت ما را بسازد. با‌این‌حال، ادراک یک بخش از کارکرد مغز ما و احساسات بخشی دیگر از آن هستند. احساسات و ادراک روابطی دوسویه و پیچیده با هم دارند. حافظه ما برای مثال برای رویدادهای دردناک، اهمیت ویژه‌ای قائل است و برای رویدادهای شادی‌بخش نیز همین‌طور و اینجا جایی است که خاطره و حافظه با هم یکی می‌شوند تا ادراک ما را از وقایع به شیوه‌ای‌ منحصربه‌فرد بازسازی کنند.

پیمان هوشمندزاده در «شیوه چشم» سعی دارد حافظه و خاطره را به کار بگیرد تا به شیوه‌ای نو و منحصربه‌فرد گذشته را بازسازی کند و به‌نوعی روایتی برخاسته از تجربه زیسته‌اش را به مخاطبش منتقل کند. اما نکته اینجاست که در عین حال پا را فراتر می‌گذارد و مصاحبه‌های رسمی، غیررسمی، منتشرشده و غیرمنتشر او را هم در کنار این روایت‌های شخصی در کتاب می‌گنجاند. کتاب چیزی از جنس احساسات و وقایع است که علی‌الظاهر بخش‌های مستند و رسمی آن به بخش‌های غیررسمی و روایت‌های خاطره‌گونه‌اش می‌چربد. اما آنچه اهمیت پیدا می‌کند، همان روایت‌های شخصی است. نویسنده (به‌ گفته خودش) دغدغه فرم دارد و برای این فرمی که پی‌ریخته است، از روایت‌های شخصی و احساسات و مستندات در کنار محوری از روزشمارهای زندگی‌ او بهره می‌جوید. خط سیر اصلی چیزی نیست جز سال‌شماری که در شماره ۳۰ مجله عکسنامه به چاپ رسیده است. از ابتدای زندگی‌ تا پایان داستان زندگی‌اش، ما در میان احساسات و مستندات در رفت‌وآمد هستیم؛ زمان، مکان، طنازی، تفکر، آشپزی، نگاه نقدانه، آموزش، تاریخ، سیاست و همه‌چیز با هم درمی‌آمیزد؛ داستان‌هایی از زندگی غیررسمی بهمن جلالی و روایت‌هایی مصاحبه‌گونه از زندگی رسمی او. شاید بتوان کتاب را به پنج بخش اصلی تقسیم کرد: بخش اصلی (به لحاظ حجم مطالب)، شامل مصاحبه‌هایی از او است که به ترتیب تاریخی و موضوعی در کنار یکدیگر آمده و به علت مشابهت در بعضی موارد با هم ادغام شده‌ است (تاریخ برخی از این مصاحبه‌ها مشخص نیست). تصاویر، شامل تصاویر پوسترها، اسناد، عکس‌های خود او و عکس‌هایی که دیگران از او گرفته‌اند. سال‌شماری که در شماره ۳۰ مجله عکسنامه چاپ شده و از آن برای سازمان‌دهی به سایر نوشته‌ها بهره گرفته‌ شده است. خاطره-داستانی‌هایی درباره بهمن جلالی که تحت ‌عنوان «بنفشه‌ده» آمده و به‌ قول نویسنده آمده است تا فضاهای خودمانی و ملموس‌تر دیگری را هم از بهمن جلالی در معرض دید قرار دهد. و نقل‌قول‌ها‌ یا عبارت‌های کوتاهی که لابه‌لای بخش‌های مختلف آمده و در همان صفحه خاتمه پیدا کرده‌ است (ازجمله شرح عکس‌ها).

نویسنده و تدوینگر کتاب «شیوه چشم» سعی کرده‌ با این ترکیب متنوع از دورنماها و نماهای نزدیک، بهمن جلالی را به مخاطبش بشناساند‌ تا مخاطبش بداند «بهمن جلالی که بود و چه کرد‌». بااین‌حال، اتفاقی که می‌افتد این است که این ترکیب، بین مستندسازی تاریخی بر اساس مصاحبه‌ها و بیان یک روایت شخصی می‌ماند. کتاب در رفت‌وبرگشتی دائمی میان این دو لحن، یکدستی خود را از دست می‌دهد؛ نه اینکه حجم داده‌ها کم باشد، بلکه جنس و تنوع داده‌ها‌ او را از رسیدن به هویتی یکپارچه بازمی‌دارد. شاید نوعی کمال‌گرایی یا تعجیل برای استفاده از تمام مواد و محتوای در دسترس و دیدن همه زاوایای زندگی شخصی و حرفه‌ای جلالی است که چنین سرگیجه‌ای را رقم می‌زند و مخاطب سهل‌خوان را به خواندن داستان‌ها و پاره‌گفتارها و مخاطب تاریخ‌خوان را به سمت مصاحبه‌ها می‌کشاند. به قول نویسنده، جلالی، خود آدمی چندوجهی بود و پوشاندن لباسی بر قامت او که وجه‌های دیگری را هم بر آن سوار کرده، خواندن سرراست کتاب را با سختی روبه‌رو می‌کند.

به‌هررو نمی‌توان از این واقعیت چشم پوشید که این حجم از مطالب متنوع، هر مخاطبی را به روش خاص خودش جذب خواهد کرد و او تلاش خواهد کرد آن را از زاویه نگاه خودش بیابد و بخواند. اما قطعا قدرت داستان‌، بر مصاحبه‌ها تفوق دارند و همچنین گزین‌گویه‌هایی که از او در صفحات مستقل به چاپ رسیده است. خلاصه آنکه «شیوه چشم» خیلی حرف برای گفتن دارد و اگر نحوه ساماندهی و یکدستی مطالب را به کناری بگذاریم، بخش‌های خواندنی و دیدنی زیادی را درباره بهمن جلالی در اختیار مخاطب قرار می‌دهد.

«شیوه چشم» در مهرماه سال ۱۴۰۳ هم‌زمان با برگزاری نمایشگاهی از عکس‌های «ما‌هی‌گیران» بهمن جلالی در کنار عکس‌های گرفته‌شده از خود او رونمایی شد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...