گاندالف خاکستری، کشف میکند که حلقهای که بیلبو با خود آورده و برای برادرزاده خود، فرودون به ارث گذاشته است در حقیقت «حلقه یکتا»یی است که بر همه حلقههای دیگر حاکم است، که سورون از چنگ شاه و مردم «سرزمینهای میانه» به درآورده... پیروزی آیزانگارد که در آن راه رفتن درختها نهتنها پرشکوه، بلکه تأثرانگیز و اندکی خندهدار است و باز هم آمیزهای ادبی از سبک شکسپیر است.
ارباب حلقهها [The Lord of the Rings] رمانی خیالی از جان رجینالد تالکین (1) (1892-1973)، نویسنده انگلیسی، که در 1954-1955 منتشر شد، و حماسهای بزرگ در سه کتاب با ساختار چندگانه است و دورههای مختلفی را بازمینمایاند که نویسنده در این زمینه کار کرده است. نخست، همانگونه که تالکین در مقدمه میگوید، روشن است که داستان به تدریج که شکل میگرفت تجسم یافت. هدف این کتاب، که بیدرنگ پس از هابیت، در 1937، شروع شد، دادن اطلاعات بیشتری درباره طایفه هابیت (2) به خوانندگان پرولع بود. [این طایفه ابداعی خود تالکین بود: افرادی با اندام کوچک انسانی و کمی خرگوش مانند، بسیار خوش برخورد و صلحطلب].
نخستین بخش، برادری حلقهها (3)، در واقع نشان میدهد که چگونه گاندالف (4) خاکستری جادوگر، کشف میکند که حلقهای که بیلبو(5)ی هابیت با خود آورده و برای برادرزاده خود، فرودون (6) به ارث گذاشته است در حقیقت «حلقه یکتا»یی است که بر همه حلقههای دیگر حاکم است، که سورون دوموردور (7) برای استفاده نادرست از چنگ شاه قانونی و دستنشاندگان او و همه مردم «سرزمینهای میانه» به درآورده است. این حلقه، که گم بود و سورون توسط «شهسواران سیاه» مخوف خود در جستجوی آن بود، موجب فرار فرودون و دوستانش مریف پیپین، و سام میشود: آنها سرزمین سعادتمند خود را ترک میکنند تا آن را از حمله شر در امان دارند. پس از آزمونهای (مقدماتی) بسیار، به فوندکومب (8)، نزد الروند (9)، دوست خردمندی که نیم انسان و نیم پری است، پناه میبرند. آنجا در پی شورای رسمی و طولانی خردمندان، تصمیم به اقدام برای نابود کردن حلقه میگیرند: باید که حمل آن را آهنگری در موردور، در قلب قلمرو دستنیافتنی، به عهده بگیرد.
9 قهرمان – که نام «یاران حلقه» بر آنها مینهند برای این مأموریت انتخاب شدهاند: آراگورن (10)، «ولگرد سیاه اریادور (11)»، و بورومیر (12)، پسر سالار گوندور (13)، لگولاس (14)، پسر شاه پریان هوا؛ یک کوتوله؛ جیملی (15)، پسر گلوئین (16)، چهار هابیت و کاندالف، که در علم جادو تنها از سارومان(17) ایزانگارد (18)ی کمتر میداند و میگویند که به تازگی به جناح سورون گرویده است. داستان، با جنب و جوشی که خاص آن است، هابیتها را فراموش میکند و به سمت بررسی تکوین عصر سوم «سرزمینهای میانه» گرایش مییابد. داستان به صورتی عالمانه و ایستا پیش میرود: تمام پایان کتاب اول تا بینهایت به بیان دقیق پیوندهای درونی و شاخهها و پهنههای جغرافیایی و تبارنامههای هرگروه حاضر میپردازد. احساس میکنیم که تالکین از ابداع نامها و واژهها و شعارها و سرودها و شعرها و قانونها و لباسهای یکشکل و حتی دکورها سخت لذت میبرد. ولی داستان با درگیر شدن در داستانهای دست دوم سست میشود؛ درحالی که «انجمن حلقه» با یک رشته ناکامی روبرو میشود که از آن میان مرگ (ظاهری) گاندالف، که از صحنه خارج میشود، اهمیت نسبتاً زیادی دارد. زمان میگریزد، باید به انتخابهایی دست زد، و انجمن به سه گروه تقسیم میشود که هرگروه به دنبال بخشی از اهداف میرود؛ در حالی که فرودون و سام با سرعت تمام به سوی مرگی آشکار میروند و بیش از پیش فرسوده و بیبهرهاند.
از آخر کتاب دوم، نویسنده ساختاری چون پاورقی در پیش میگیرد تا شک خواننده را برانگیزد. با دنبال کردن یکی از گروهها، رشتههای دیگر داستان فراموش میشود و کنجکاوی متوقف و معلق میماند. تمامی کتاب دوم به همین شکل پیش میرود تا درگرفتن جنگ حلقه، که پیشدرآمد آن رسیدن «تاریکی بزرگ» زمین است همراه با دهها هزار سیاهی لشکر، که هرکدام نفرتانگیزتر و تهوعآورتر و بیرحمتر از دیگری است.
قهرمانان همیشه با ناکامی روبرو نیستند؛ آنها با متحدانی نیز برخورد میکنند که از آن جملهاند: انت(19)ها، ائومر (20) و سواران روآن (21)، و گاندالف که به شکل سوار سفید قویتر از همیشه از سرزمین مرگ بازمیگردد. اینان از هر آزمونی جان به در میبرند، اما به بهای خون و عرق و اشک، و به بهای کاهش منبع درآمد و از بین رفتن شادیها و حتی نابودی حیثیت. به طور مثال، بورومیر، فرودون، و حتی پیپین، موقتی هم که شده، از طریق حلقه یا حلقههای دیگر تحت سلطه سورون درمیآیند. در هرحال، این کتاب سرشار از هالهها با دو پیروزی مشخص میشود: پیروزی قلعه کور (22)، که حمله سوارکاران طی آن فوقالعاده است نبردی عظیم به طریقه «تکنی کالر (23)» و «ویستاویژن» (24) در مقابل چشمانمان ایفا میشود، و کاملاً با داستانهای آزنکور (25) به روایت شکسپیر و لارنس اولیویر (26)، یا سرگذشت پهلوانی رولان (27) در رونسور (28) برابر است؛ و پیروزی آیزانگارد که در آن راه رفتن درختها نهتنها پرشکوه، بلکه تأثرانگیز و اندکی خندهدار است و باز هم آمیزهای ادبی از سبک شکسپیر است.
کتاب سوم، بازگشت پادشاه (29)، که با همان شیوه آغاز شده است، هنگامی که فرودون طرح اولیه را به اجرا درمیآورد و حلقه را از خود دور میکند، ناگهان متوقف میشود. در این هنگام، تمامی مردم موردور و سورون خود نیز در کورههای عظیم موردور انداخته میشوند... از آن پس، گاندالف و فرودون تقریباً از قابلیت همه جا بودن برخوردار میشوند و عمل داستانی بار دیگر وحدت مییابد. دنیا اندک اندک به آرامش و مشغولیتهای عادی خود بازمیگردد. حتی دو ماجرای عشقی گذرا امکان بروز مییابد و هر دو همانطور که باید به دو ازدواج دودمانی بسیار بجا پایان مییابد. کتابِ آخر ماجرای بازگشت هابیتها به دیار خودشان است، که در آنجا بدی را به شکل قدرتی نظامی بر پایه محدودیت و محرومیت کشف میکنند. آنها پرچمدار جنبش انقلابی میشوند و غاصبان را از میان میبرند. مضمون عشق ساده دوران پیش از صنعت، که در هابیت و پیش از آن در قصههای دیگری برای کودکان به اجمال بدان پرداخته شده است، سخت مورد توجه قرار میگیرد.
به قول تالکین، ارباب حلقهها از «خواست قصهگو برای آزمودن خود در نقل داستانی حقیقتاً بلند که بتواند توجه خواننده را جلب کند و او را سرگرم و مشعوف سازد و حتی در لحظههایی او را برانگیزد یا به هیجانی عمیق بکشاند» حاصل میشود. او پس از سه کتاب بلند نتیجه گرفت که هنوز کم گفته است و دست به کار کتابهای ضمیمه شد که نتیجه آن سیلماریلون (30) و قصههای ناتمام نومرور و سرزمین میانه (31) بود.
و اما نویسنده مطلقاً زیر بار «نظریهای» صلحجویانه یا غیر از آن نمیرود. ارباب حلقهها نه تمثیلی است و نه مربوط به مکانی خاص، و تمامی ماجرا به سالهای قبل از 1930 و سرانجام، تنها به قرون وسطا مربوط میشود. وانگهی، مگر خوب و بد دو پاره کهن و دائمی و ابدی نیست؟ اگر قرار باشد که تالکین خود را مدیون بداند، ترجیح میدهد که این دین به تاریخ و به سخنشناسی باشد. اشخاص داستانی تالکین، بد یا خوب، در واقع بیشتر دارای کیفیتهای تاریخیاند تا خصوصیات روانشناختی: آنها شاه و شهسوار و جنگجو و جز آناند. آنها به معنای مأموریتشان مشخص میشوند. نه با اشتیاقهای شخصی. دوستی و وفاداری به پیمان حتی از عشق خانوادگی هم فراتر میرود. بانو اووین (32) جرئت مییابد که عاشق شود و تازه در هدفگیری اشتباه میکند. هرکس با به عهده گرفتن تنها یک مأموریت به راه زندگی خود میرود. همه این خیل انسانها که گاهی زایدند، ممکن است کمی بیرنگ باشند. در هرحال، آنها کاملا از بیلبو و از گاندالفی که در هابیت شناختهایم ناچیزتر و مضحکترند. آنها را یا صفاتشان نجات میدهد یا جادوی زبانیشان یا صحنه عملشان. اگر مرجع تالکین تاریخ است، در واقع میتوان گفت که قهرمانان او بسیار به قهرمانان قالیچه دیواری بایو (33) یا به جزوههای قدیمی شبیهاند که تنها به امر حادثهای یا قهرمانی توجه دارند و آنچه زندگی یک ملت را میسازد؛ خوار میشمارند؛ حتی طنز را که عملاً از ارباب حلقهها حذف شده است. در بطن این دنیایی که در خاتمه به سبب تکرار و سادگی قوانین بازی اطمینانبخش است، میلیونها خواننده تعلق خود را در آن یافتهاند و خود را عضو جامعه حلقه میدانند.
همدستی عظیمی میان حاملان حلقه و حاملان ستاره و جنگجویان روآن و قربانیان سورون زاده شده است؛ آنها به نشانه قدرشناسی فریاد میکشند: همگی متحد بر ضد سارومان و حمله به موردور! باید معتقد بود که این داستان سهگانه در زمانی آمده است که تخیل به هوایی تازه نیاز داشت. در این دنیای دوقطبی، مبدأ و الهام «نقش»های رایج و آفرینش زبانشناسی را خواهیم یافت که حتی زبان حقیقی برایش چنان محدود شده بود که مجبور شد زبانی دیگر، زبانی هوایی، ابداع کند.
مهشید نونهالی. فرهنگ آثار. سروش
1.John Reginald Tolkien 2.Hobbit 3.The Fellowship of the Rings
4.Gandalf 5.Bilbo 6.Frodon 7.Sauron de Mordor 8.Fondcombe
9.Elrond 10.Aragorn 11.Eriador 12.Boromir 13.Gondor
14.Legolas 15.Gimli 16.Gloin 17.Saroumane 18.Isengard
19.Ent 20.Eomer 21.Rohan 22.Cor 23.technicolor 24.vistavision
25.Azincourt 26.Laurence Olivier 27.Roland