ساکنانِ ناکجا | شرق


«بهترین کتاب‌ها آن‌هایی هستند که به زبانی غریب نوشته می‌شوند.»
ضد سنت‌بوو، مارسل پروست
«سه نفر می‌روند دیدن شاه» [Three to see the king] اولین اثر ترجمه‌شده از مگنوس میلز [Magnus Mills] نویسنده‌ی انگلیسی، اثری است غریب، موجز و جسارت‌آمیز که به زبانی ساده و شیوا نوشته شده است.

سه نفر می‌روند دیدن شاه» [Three to see the king] مگنوس میلز [Magnus Mills]

راویِ بی‌نام‌ونشان رمان ساکن ناکجا و بیابانی است که چند خانه‌ی حلبی در آن قد علم کرده و یکسره آن را شن سرخ فراگرفته است. راوی شیفته‌ی عزلت و انزوای بکتی است، فضایی که در آن هیچ چیز حرکت نمی‌کند، هیچ‌چیز احیا نمی‌شود و گویی پس از آن، هیچ‌چیز ممکن نیست. اما تنهایی به‌حدی تحمل‌ناپذیر می‌شود که ادامه‌دادن سخت ناممکن. «من در خانه‌ای سرتاسر حلبی زندگی می‌کنم، با چهار دیوار حلبی، یک سرپناه حلبی، یک دودکش و در. خانه‌ای سرتاسر حلبی.» نویسنده به‌خوبی ساختار یک جامعه‌ی مدرن تباه و دگرگون‌شده را به تصویر می‌کشد که در آن خبری از روابط و رسومات متعارف اجتماعی نیست. همان‌طور که لوکاچ در نظریه‌ی رمان اعلام می‌کند که تباهی فرد و جهان مدرن مضمون و محتوای اصلی رمان است.

فرم استعاری مدرن و ساختار موجز کتاب، که تا حد ممکن از حشو و زوائد پیراسته شده، مینیمالیسم بکتی را به ذهن متبادر می‌سازد و کل نگرش انتقادی نویسنده با طنزی خفیف در پس این دنیای ساخته و پرداخته‌ی ذهنی نهفته است. همان‌طور که آلواروز درباره‌ی بکت می‌گوید که تمام تلاش او رسیدن به زبانی بی‌طنین بود که بتوان حداکثر فشردگی و ایجاز را با حداقل سنگینی و تکلف در آن گنجاند. درواقع فرم و محتوای هماهنگ و همراستای یک اثر است که آن را تأثیرگذار و ماندگار می‌کند. خورخه سِمپرون (Jorge Semprun) در کتاب «نوشتار یا زندگی» (1994) (La scrittura o la vita) می‌نویسد تنها آن نویسنده‌ای موفق می‌شود به ذات و هسته‌ی اصلی تجربه‌ی بیان‌ناپذیر زیست‌شده برسد که از تجربه‌ای که شاهدش بوده موضوعی هنری و امکانی برای بازآفرینی بسازد. تنها سازنده‌/صنعتگر توانای یک داستان می‌تواند حقیقت آنچه را شاهدش بوده یا تجربه کرده منتقل کند.

شخصیت‌های کتاب برای برپاکردن یک شهر آرمانی و رسیدن به رؤیاهای بزرگ خود به جست‌وجوی رهبری محبوب می‌روند که وعده‌ی ساختن یک اتوپیا را به آن‌ها داده است، لیکن این ساختن از رهگذر کاری شاق و بی‌پایان انجام می‌شود با این باور که کار فضیلت است. نگرش نویسنده با برتراند راسل همسو است، این‌که اخلاق کار همانا اخلاق بردگی است و دنیای مدرن نیازی به بردگی ندارد. و از همین روست که این اجتماع علیه این مدیر به پا می‌خیزد. لیکن مایکل هاکینز از ویژگی‌ای دوگانه برخوردار است؛ از یک سو سیمای فردی محبوب را ایفا می‌کند و از سوی دیگر نقش یک ارباب و زندانبان بی‌رحم را به خود می‌گیرد. آرمانشهر موعود بدون مدیریت این ارباب و در غیبت او به راحتی فرو می‌پاشد. نیچه در تبارشناسی اخلاق ارزش‌های اخلاق ارباب را نجابت، قدرت، اصالت، تفاخر و غرور برمی‌شمرد. همین خصال است که اخلاق هاکینز را اصیل‌تر و باثبات‌تر نشان می‌دهد و برده‌ها را واجد انحطاط اخلاقی. هاکینز به خاطر این خصوصیات است که موفق می‌شود دیگران را با خود همراه کند.

ماکیاولی نیز در رساله‌ی «شهریار» به این نکته اشاره می‌کند که فضل و درایت شهریار در این است که مظهر اراده‌ی جمعی باشد و بر واقعیت عملی اوضاع آگاهی داشته باشد و به تبع اوضاع واقعی عمل کند و نه بر پایه‌ی دنیای خیالی و تصوری. خصوصیات شهریارگونه‌ی هاکینز، از یک سو، محرکی است برای ساختن ژرف دره و تحقق آرمان برپایی شهری از خانه‌های حلبی. این فضل و هوشیاری بناست بر مردم پراکنده اثر کند، آن‌ها را گرد بیاورد و اراده‌ی جمعی آن‌ها را برانگیزد و سازماندهی کند، آن هم از رهگذر کاری معطوف به شادی که شکل‌دهنده‌ی چیزهاست. اما، از سوی دیگر، با چهره‌ای متناقض و یک ایدئولوژی روبه‌رو می‌شویم که رؤیای آرمانشهر را به خیال‌آبادی بدل می‌کند که ره به جایی نمی‌برد و هدفش تولید زندگی و ساختن جامعه نیست، بلکه انقیاد دیگران و استمرار قدرت است. اما کارِ زنده، که باید چنان دانه‌ای رشد کند و زندگی بخشد، در زیر یوغ قدرت روابط سرمایه‌داری قوی‌تر می‌شود و سرانجام سرکشی خواهد کرد، چنان‌چه در «سه نفر می‌روند دیدن شاه» پیروان هاکینز به‌خاطر کار شاق و توان‌فرسایی که گویی سرانجامی ندارد علیه او طغیان می‌کنند.

منابع:
1. «سه نفر می‌روند دیدن شاه»، مگنوس میلز، ترجمه‌ی نورا موسوی‌نیا، نشر نیماژ، 1397
2. «شهریار جدید»، آنتونیو گرامشی، ترجمه‌ی عطا نوریان، نشر اختران، 1386
3. «کارِ دیونیسوس»، آنتونیو نگری، مایکل هارت، ترجمه‌ی رضا نجف‌زاده، نشر نی، 1388

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...