یک زندگینامه جدید نشان می‌دهد سر آرتور کانن دویل برای خلق شرلوک هلمز از یک کارآگاه واقعی الهام گرفته است. او انگلستان دوران ویکتوریا را با مهارت عجیب خود در حل کردن پرونده‌های دشوار شگفت‌زده کرد. کار او مبتنی بر منطق و آگاهی از اصول پزشکی قانونی بود و البته مهارتی هم در تغییر چهره داشت و البته اطلاعات بسیاری درباره جرم و جنایت داشت.

شرلوک هلمز واقعی» [The Real Sherlock Holmes] آنجلا باکلی [Angela Buckley]،

به گزارش کتاتب نیوز به نقل از خبرآنلاین، اینها توصیف‌های کارآگاه خیالی شرلوک هلمز نیست، بلکه ویژگی‌های جروم کامینادا [jerome caminada]، کاراگاه واقعی است که تحقیقات جدید نشان می‌دهد یکی از منابع الهام سر آرتور کانن دویل در خلق شخصیت ماندگار شرلوک هلمز بوده است.

قرار است ماه آینده میلادی زندگینامه کامینادا منتشر شود و شنیده می‌شود زندگی این آدم شباهت‌های بسیاری با شخصیت شرلوک هلمز داشته است. مخصوصا که روش هر دو نفر بسیار متفاوت بوده و خودشان هم آدم‌های عجیبی بوده‌اند. از طرفی پرونده‌های کامینادا شباهت‌های بسیار زیادی با خطوط داستانی کانن دویل دارد.

آنجلا باکلی [Angela Buckley]، نویسنده این کتاب در تحقیقات خود متوجه شده که یکی از پروند‌ه‌های کامیاندا ماجرای درگیری او با مجرمی بسیار باهوش بوده که شباهت بسیاری با ایرن آدلر، یکی از شخصیت‌های داستان‌های کانن دویل دارد. از طرفی کامینادا نیز مدتی طولانی و در چندین پرونده خود با مجرمی سروکار داشته که یادآور موریارتی، دشمن ازلی و ابدی شرلوک هلمز است.

این نویسنده درباره کامینادا و شرلوک هلمز گفت: «کامینادا در زمانی به چهره‌ای ملی بدل شد که شرلوک هلمز در حال خلق شدن بود. شباهت‌های بسیاری بین این دو شخصیت وجود دارد و مشخص است که کانن دویل برای خلق شخصیت خیالی خود از کاینادای واقعی الهام گرفته است.»

جروم کامینادا فرزند پدری ایتالیایی و مادری ایرلندی بود که در منچستر زندگی می‌کرد. با این حال پرونده‌های جنایی مختلف او را مجبور می‌کرد به نقاط مختلف کشور سفر کند و موفقیت‌هایش موجب شد که در تمام کشور محبوب باشد و روزنامه‌های مختلف شرح پرونده‌های او را منتشر می‌کردند.

این کارآگاه بیشتر دوران کاری خود را در اداره پلیس شهر منچستر سپری کرد، اما پس از مدتی مثل شرلوک هلمز به عنوان «کاراگاه مشاور» انجام وظیفه می‌کرد.

کامینادا در میانه دهه 1880 به شهرت رسید، درست مدتی کم پیش از منتشر شدن داستان «اتود در قرمز لاکی» که برای اولین بار هلمز را به خوانندگان معرفی کرد. از همان زمان شباهت بین این دو شخصیت واقعی و خیالی مایه بحث و جدل بود.

شرلوک هلمز با بسیاری از خلافکاران زیرزمینی در ارتباط بود و از آنها اطلاعات می‌گرفت، کامینادا هم مشهور بود که خبرچین‌های بسیاری داشت که در دنیای زیرزمینی فعال بودند. کامینادا با استفاده از اطلاعاتی که این افراد در اختیارش می‌گذاشتند گنجینه‌ای از اطلاعات مفید درباره دنیای مجرمان داشت. او اغلب سر قرارهایش با این افراد با لباس مبدل و چهره گریم‌شده ظاهر می‌شد و این درست همان کاری است که شرلوک هلمز انجام می‌دهد و این نکته را حتی در نسخه امروزی داستان‌های کانن دویل یعنی سریال «شرلوک» با بازی بندیکت کامبربچ می‌شود دید.

شرلوک هلمز علاقه عجیبی داشت که شب‌ها در خیابان‌های پرخطر راه برود و در هر قضیه مجرمانه‌ای دخالت کند. کامینادا نیز چنین رفتاری داشته است.

کامینادا که به «وحشت خلافکاران» و بعدها به «گاریبالدی کارآگاهان» شهرت پیدا کرد، به این معروف بود که با دقت در طرز راه رفتن اشخاص می‌توانست تشخیص دهد کدام آن‌ها مجرم است. او برای رسیدن به این مهارت مدت‌ها وقت صرف تماشای راه رفتن زندانیان کرده بود.

این کارآکاه در دوران فعالیت خود هزار و 225 نفر را راهی زندان کرد و یکی از پرونده‌های معروف او «راز کالسکه چهارچرخ» بود که حتی عنوانش هم یادآور داستانی از کان دویل است.

به گفته باکلی که مورخ موردتائید انجمن تبارشناسان است همچنین ادعا کرده که در زندگی کامینادا نیز شخصیتی وجود داشته شبیه موریارتی. نام این فرد باب هاریج بوده، خلافکار باهوشی که مدت 20 سال از چنگ کامینادا فرار کرد و در نهایت کامینادا موفق شد به جرم «دزدیدن یک ساعت» او را برای هفت سال به زندان بیندازد.

چنین حکمی برای خلافی به این کوچکی بسیار سخت‌گیرانه بود و هاریج قسم خود پس از آزاد شدن انتقام بگیرد. او پس از آزادی به دنبال کامینادا افتاد و در نهایت پس از کشتن دو پلیس با کامینادا رودررو شد، اما کامینادا توانست اسلحه خود را زودتر از غلاف بیرون بکشد و هاریج را به جرم ارتکاب به قتل به حبس ابد محکوم کند.

البته این اولین بار نیست که ادعا می‌شود شخصیتی واقعی منبع الهام کانن دویل بوده است. خود دویل گفته بود که دکتر جوزف بل، جراحی معروف در ادینبورگ یکی از منابع الهام او بوده. برخی مورخین نیز مدعی هستند سر هنری لیتل‌جان، پلیسی که البته جراح هم بود منبع الهام کانن دویل بوده است.

با این حال باکلی معتقد است در کتابش که «شرلوک هلمز واقعی» [The Real Sherlock Holmes] نام گرفته، مدارک و اسناد محکمی ارئه داده و نشان می‌دهد جروم کامینادا منبع الهام شخصیت شرلوک هلمز بوده است.

تلگراف

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

او «آدم‌های کوچک کوچه»ــ عروسک‌ها، سیاه‌ها، تیپ‌های عامیانه ــ را از سطح سرگرمی بیرون کشید و در قامت شخصیت‌هایی تراژیک نشاند. همان‌گونه که جلال آل‌احمد اشاره کرد، این عروسک‌ها دیگر صرفاً ابزار خنده نبودند؛ آنها حامل شکست، بی‌جایی و ناکامی انسان معاصر شدند. این رویکرد، روایتی از حاشیه‌نشینی فرهنگی را می‌سازد: جایی که سنت‌های مردمی، نه به عنوان نوستالژی، بلکه به عنوان ابزاری برای نقد اجتماعی احیا می‌شوند ...
زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...